هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
142671_548.mp3
4.24M
🔷جزء خوانی سریع قرآن کریم
#جزء 3
استاد معتز آقایی
🌹🌹🌹
@IslamLifeStyles
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#خانواده_متعالی 15 #جلسه_هفتاد_و_چهار 👇👇
ریپلی به جلسه قبل👆👆🌹
🍃✨🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺✨🍃
✨افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد✨
در جلسات قبل
پیرامون تفاوت هایی که بین زن و مرد هست
مقداری صحبت کردیم✅
گفتیم که سعی کنید این تفاوت ها رو بشناسید و بدونید باید هرجایی چه برخوردی کرد👌
این تفاوت ها موجب امتیازها و نقائضی می شه
که هم مرد و زن با امتیاز خودشون نقائض همدیگه رو بر طرف می کنند
و
هم با قرار گرفتن در مقابل امتیازات همدیگه متوجه کاستی های خودشون می شن 👌
🔴زن و مرد ویژگی های متفاوتی دارن که اگه هر کدامشون
دچار خود خواهی باشن نمی تونن اساسا ویژگی های متفاوت طرف مقابل رو درک کنن
در جلسات قبل در باره ی
"""خودخواهانه """"زندگی کردن صحبت کردیم
و از این بحث گذشتیم
که:
خودخواهی هم
معنای "خوب "داشت
و هم " معنای بد "داشت
💢اگر خود خواهیِ بد خودمون رو از بین ببریم
فرصت پیدا می کنیم اطرافیامون رو ببینیم
اون ها را بشناسیم
و بعد با اون ها رفتار مناسب داشته باشیم 💯
اگر خودخواهیمون غلبه بکنه
اونوقت
همیشه قیاس به نفس خواهیم کرد😒
و درباره ی قضاوتمون نسبت به دیگران دچار اشتباه خواهیم شد.
❌⛔️❌
👌میخام به یکی از تفاوت های عمده بین زن و مرد اشاره کنم اما قبل از اون اجازه میخام که
مقدمه ای را در این جلسه به عرض برسونم
و اون اینکه :↓
اساسا ما هر کدوممون نقطه ضعفهایی داریم
پس هر کدام از جنس زن و مرد هم نقطه ضعف هایی دارند✅
🔷هر کدوم از ما دو جنس از انسانها
و هر کدوم از ما اشخاص حتی هر کسی که در هر صنف و گروه و طبقه ی اجتماعی قرار می گیره
نقطه ضعف هایی رو داره👌
مثلا ممکنه کسی
قصابی کار بکنه
یا رانندگی کار بکنه
یا نجاری کار بکنه
دانشمندی بکنه،
در حوزه یا دانشگاه هر کسی تو هر شغلی بره
طبیعتا دچار آفات و آسیب های خاص همون شغل خواهد شد☺️
👆💯✅
مثلا بین اهل علم ممکنه یه نقطه ضعف هایی رواج پیدا کنه
بین کسبه ممکنه یه نقطه ضعف های دیگری رواج پیدا بکنه✔️
خلاصه هر صنف و گروهی نقطه ضعف های خاص خودشون رو دارن
💠‼️🌀♻️
چرا خدا این نقطه ضعف ها رو تو وجود ما قرار داده❓❓
🔶نقطه ضعف ها رو خداوند متعال در ما قرار داده
برای اینکه با اون ها مقابله کنیم
اینجوری نیست که بدی و یا خوبی در همه ی آدم ها به طور یکسان پراکنده شده باشه❌
♨️در برابر نقاط ضعف هر گروه و صنف و یا هر شخصی نقاط "قوتی" هم داره ؛
مردها نقاط قوتی دارن و
زن ها هم نقاط قوتی دارن 💯
🔹مثلا در روایات وقتی می فرماید:
(الحیاء حسن ولکن فی النساء احسن)
حیا نیکوست ولی در زن ها نیکوتر هست✅
این یه معنا هم داره در باطن خودش بر اساس اینکه این یک توصیه ی دینی است
و توصیه ی دینی
"""مطابق فطرت"'" آدمی است
و تکلیف" مالایطاق"(یعنی خارج از توان و اجباری) نیست
وقتی که رسول خدا
می فرماید:
💢 """حیا""" در زنها بهتر هست
پس زن ها باید بیشتر حیا داشته باشن و مراقبت از حیا بکنن✔️
یه معنایی هم ازش استفاده می شه
و اون اینه که
طبیعتا زن ها قدرت حیاشون بیشتره
زن ها با حیاتر هستن💯
این نقطه ی قوت خانم هاست
که
نسبت به مردها حیا بیشتری
دارن 😊
چه اشکالی داره ما نقاط قوت خودمون رو و نقاط ضعف خودمون را بشناسیم .
⁉️☺️✅
👌یکی از نقاط ضعفی که برای
بانوان محترم میشه تلقی کرد
اینه👇
خانم ها ببینند
از این نقطه ضعف چقدر بر خوردارند؟؟
🔶ممکنه برخی خانم ها بگن آن چنان در گیر این نقطه ضعف نیستن
پس خوش بحالشون 😊
و یا
تصادفا با "صفات خانوادگی"
و با""" تربیت محیطی ""
که پیدا کردن
از این نقطه ضعف دور بودن ✅
این یک آفتی است که دلیلش هم روشنه👇
چرا خانم ها دچار این آفت
می شن⁉️
نقطه ضعفی که در روایات در باره ی خانم ها گفته شده
"""""" زبان """""""هست✔️
🔷 در روایت داره که خانم ها زبانشون وقتی بخواد در مقام
""★انتـــــــقاد★** قرار بگیره
یا
در مقام""★ ناشکری ★**قرار بگیره
یا
در مقام ""★ تندی ★**قرار بگیره
خیلی زبان← پر زخمی→ هست
😑⭕️📛💠➖🔴
خانم ها باید ""مراقبت"" بکنن
و
این زبان خودشون را راحت بکار نگیرن ✖️
استفاده ی از زبان در نزد خانم ها
دو وجه داره
هم اگه بخوان خوب استفاده کنن از زبان عجیب و غریب دلبری می کنن
و در مردان تاثیرات مثبت بجا یا نابه جای فراوانی می زارن
به همین دلیل توصیه می شه
که خانم ها با نامحرم ها مثلا چجوری صحبت کنن✔️
کنترل شده تر صحبت کنن✔️
و بعدش
هم اگر بخوان زبانشون رو بصورت" منفی" بکار بگیرن،
🔴 آتش زبانشون 🔴 خیلی سوزاننده
هست
🔷 این نقطه ضعف را اگر ما بعنوان یک نقطه ضعف "طبیعی" برای زن بدونیم ،
آستانه ی ←تحمل مردان→ رو افزایش دادیم
اگر مردی این آگاهی رو داشته باشه اون وقت از بد زبانی زنش زیاد ناراحت نخواهد شد می دونه این طبیعیه.☺️
🌺❤️🌹
🔵 امام حسن مجتبی علیهالسلام
💎 انّ لکلّ صائم عند فطوره دعوة مستجابة فاذا کان اوّل لقمة فقل:
بسمالله "اللّهمّ یا واسعَ المَغفِرة اِغفِرلی
💎 هر روزهداری هنگام افطار یک دعای اجابت شده دارد. پس در اولین لقمه افطار بگو: به نام خدا، ای خدایی که آمرزش تو فراگیر است، مرا بیامرز.
📚 بحارالانوار/98/14
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
#دعای_افطار
روایت شده است که حضرت هنگام افطار این دعا را زمزمه میکردند:
💠«بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»؛
💠خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار میکنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
980218-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-03-18k.mp3
8.78M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۳)
📅 جلسه سوم | ۹۸/۰۲/۱۸
🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خدایا من میدونم تو مهمی ولی خب برات وقت نمیذارم!!!😓
✅ خواهش میکنم رو راست باش با خدا....
🌺استاد پناهیان
@IslamLifeStyles
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
همسایه ها ی مهربان🌹
در یک جنگل پردر خت ،
در کنارِ یک رودخانه پر آب حیوانات زیادی زندگی می کردند.
درختِ بلوطِ کهنسالی کنارِرودخانه بود که
سنجابهابالای آن
وموش خرماها پائین آن لانه داشتند.
آن ها همسایه های مهربانی بودند.
سنجاب ها ؛
یک روز صبح با صدای وحشتناکی از خواب پریدند.
و صدای کمک کمک موش خرماها می آمد.
وقتی از درخت پایین رفتند.
دیدند که درختی که کنار رودخانه بوده ، دراثرِ وزشِ بادِ شدید ،
شکسته و در رودخانه افتاده .
وجلوی آب را گرفته .وآب بالا آمده وجلوی لانه موش خرماها را بسته .
انها هم وحشتزده از لانه خارج شده اند وکمک می خواهند.
سنجابها وموش خرماها نمی توانستند .
آن درخت را جا به جا کنند.
فیل ها که در آن نزدیکی زندگی می کردند .
برای خوردنِ آب به کنارِرودخانه آمدند.
با دیدنِ نگرانی موش خرماها ، به کمک آنها آمدند.
و آن درخت را جابه جا کردند.
وآب جریان پیدا کرد.
لانه موش خرماها نجات پیدا کرد .
همه خوشحال شدند واز فیل ها تشکر کردند.
وزندگی به روال عادی برگشت.
و دوباره سنجابها
و موش خرماها کنار رودخانه به شادی زندگی کردند .
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_330
صدای تیک تاکِ ساعتی به گوشم رسید و آرام چشمهام را باز کردم. با تعجب به اطرافم نگاه کردم.
نمی دانستم کجاهستم. چند بار پلک زدم.
چیزی یادم.نمی آمد. اطرافم را نگاه کردم که چشمم به سِرمِ توی دستم افتاد.
مادرم را دیدم که روی صندلی خوابش برده بود.
چی به سرم آمده بود؟
یک دفعه یادِ زینب افتادم.
ویادِ دردِ کمرم و آن جیغی که کشیدم.
فوری دستم را روی شکمم گذاشتم.
نبود.😳
زینبم نبود.😱
یک دفعه داد زدم:
_وای زینبم نیست.
بِدون توجه به سِرم دستم. از جا بلند شدم. که مامان به طرفم آمدو دستم را گرفت و گفت:
_طوری نشده. نگران نباش. حالش خوبه😊
وهمزمان یک پرستار وارد اتاق شدو پشتِ سرش بابا وقادرهم وارد شدند.
هنوز توی شوک بودم و حرفهای مامان را باورنمی کردم. با دیدن قادر بغضم ترکید و زدم زیر گریه. انگار برگشته بودم به همان حال و هوای دیشب.
تنهایی و درد و ترس....
قادر نزدیکم شدو دستم را گرفت وگفت:
_گندم جان؛ من را ببخش عزیزم.
دلم می خواست با مشت های گره کرده بهش بکوبم و تقاص دردو تنهاییم را ازش بگیرم.
ولی یادِ تلفنش افتادم.
واقعا تقصیر نداشت.
تقصیر خودم بود که گفتم "حالم خوبه"
باید همان موقع می گفتم که درد دارم.
سرم را به خودش چسباند. مامان و بابا از اتاق بیرون رفتند.
پرستار هم که محتویات سُرنگ توی دستش را داخلِ سِرم خالی کرده بود.
از اتاق بیرون رفت.
چند لحظه ای توی آغوشش اشک ریختم.
واو سرم را نوازش می کرد.
کمی آرام شدم. یک دفعه یادِ زینب افتادم و خودم را ازش جدا کردم و گفتم:
_قادر جان زینب؟
_نگران نباش حالش خوبه 😊
_راست می گی؟
به چشمهام نگاه کرد ولبخند زدو گفت:
_بله که راست می گم. یک دختر خوشگل و موطلائی مثلِ مامانش😊
راستی گندم جان؛ قدمش مبارک باشه😊
با این حرفهاش وتعریفهاش از زینب خنده به لبم نشست و باز قادر کاری کرد که دردو ناراحتی هام را فراموش کنم.
خندیدم و گفتم:
_می خوام ببینمش.
_چشم عزیزم. حتما باید ببینیش تا متوجه بشی؛ چرا باباش این قدر ازش تعریف می کنه 😊
اگر بدونی چقدر خوشگله😍
دیگر بیقرارِ دیدنِ دخترم شده بودم.
قادر دستی روی موهام کشید وگفت:
_یک گندمزارِ طلائی روی سرش داره. درست مثلِ مامانش😊
بگذار سِرمت تمام بشه. می برم ببینیش.
یک دفعه نگران شدم.
_یعنی چی؟ چرا زینب را نمیاری اینجا؟
_آخه فعلا نمی شه. بهتره خودت بیایی.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_331
قادر برام ویلچر آوردو کمکم کرد روی ویلچر بشینم.
مامان وبابا هم همراهمون آمدند. به قسمت نوزادان رفتیم.
زینب قشنگم را از پشت شیشه دیدم.
وای چه حس زیباییه حسِ مادر شدن.😍
دلم می خواست بغلش کنم.
ولی پرستار گفت باید امروز را صبر کنم.
به خاطرِ دیر رسیدن به بیمارستان؛ متاسفانه زینبم کمی دچار مشکل شده بود وباید آن روز را درونِ دستگاه و دور از آغوش مادر سر می کرد.
دل ازش نمی کَندم. ولی چاره ای نبود باید آن روز را هم تحمل می کردم.
تمامِ روز را مامان و بابا وقادر کنارم بودند و مرتب میوه و خوراکی های مقوی بهم می دادند. تاشب چند باررفتم وزینب را دیدم.
تا بالاخره آخر شب، پرستاری زینب را برام آورد.
با هیچ واژه ای نمی تونم وصف کنم، آن لحظه ای را که زینب قشنگم را در آغوش گرفتم. هیچ واژ ه ای در دنیا وجود نداره که بشه باهاش بیان کرد. حسِ زیبای مادری را که برای اولین بار فرزندش را در آغوش می گیره.😍
و هیچ حسی؛ ناب تر و شیرین تر از عشقِ مادر به فرزندش نیست.
زینب قشنگم را در آغوش گرفتم و تمامِ درد ها و رنج هایی که نُه ماه به خاطرش تحمل کرده بودم؛ همه و همه از خاطرم پر کشید و رفت.
وتمامِ دنیای من خلاصه شد، در چشمهای روشن وبراقش و دستهای کوچک و سفیدش که انگشتم را چسبیده بود.
دیگر از تمام دنیا غافل شده بودم و مات و مبهوت با چشمانی که اشک شوق؛ درش حلقه زده بود، خیره به دخترکم شده بودم.
که قادر در گوشم گفت:
_گندم جان ما هم هستیما😊
ازحرفش خنده ام گرفت.
برگشتم سمتش و گفتم:
_آخه خیلی خوشگله😍
_می دونم عزیزم. چون شبیه مامانش شده😊
بعد دستش را جلو آورد. دستِ دیگه زینب را توی دستش گرفت و خم شدو آرام دست زینب را بوسیدو گفت:
_ازت ممنونم گندم جان. به خاطر این هدیه قشنگی که بهم دادی.
به چشمهاش نگاه کردم. باورم نمی شد. اشکِ شوق توی چشمهاش جمع شده بود.
من از حسِ پدر شدن چیزی نمی دونم. ولی حتما اون هم یک حسی شبیه حسِ مادر شدنه. از حالت چهره و اشکِ توی چشمِ قادر می شدحدس زد.
خدارا شکر کردم به خاطرِ هدیه خوبی که به ما داده بود. وبه خاطر سلامتیِ زینبم.
درسته که زندگی دنیا با آدم بازیهایی در میاره. گاهی لحظات آنقدر سخت می شن که تحمل کردنشون واقعا دشواره.
و گاهی رنج ودرد و تنهایی؛ آدم را آزار می ده.
ولی لحظات شیرینی هم هست که؛ تمامِ تلخی هارا از بین می بره.
آنقدر لذت بخش؛ که اصلا قابل وصف نیست.
وآن لحظه نا خدا گاه یاد این آیه قرآن افتادم.
(انّ مع العسر یسری)
(قطعا همراه هر سختی، آسانی است)
و همیشه وعده خدا حق است.👌
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون