#داستانک
♨️📛سوظن...بد گمانی
🔅مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد، براي همين، تمام روز او را زير نظر گرفت.
🔅متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد، مثل يك دزد راه مي رود، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضي برود و شكايت كند.
🔅اما همين كه وارد خانه شد، تبرش را پيدا كرد. زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود، حرف مي زند، و رفتار مي رود
☝️ مراقب افکارمان باشیم .
سوظن و بدگمانی راه نفوذ
افکار منفی و شیطان است.
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_06.mp3
1.97M
❤شرح #دعای_روز_ششم ماه مبارک
و احکام.. ویک نکته اخلاقی شیرین از استاد اخلاق ،آیت الله #مجتهدی
#ماه_رمضان
@IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
142674_922.mp3
4.06M
🔷جزء خوانی سریع قرآن کریم
#جزء 6
استاد معتز آقایی
🌹🌹🌹
@IslamLifeStyles
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
9802210-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-06-18k.mp3
9.62M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۶)
📅 جلسه ششم | ۹۸/۰۲/۲۱
🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از علیرضا پناهیان
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 خدایا! چرا به خودت میگیری!
#تصویری
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستانِ_کودکانه
🌹شیرین ترین عسل 🌹
در یک دشتِ زیبا وپر گل که چند درخت پیر هم در آن بود.
زنبورهای عسل برروی یکی از درخت ها؛ #کندوی عسل بزرگی ساخته بودند و باهم به ساختنِ عسل های خوشمزه مشغول بودند.
یک روز یکی از زنبورها به نام وِزوِزی؛ گفت :
_مزه عسل های ما تکراری شده . بهتره عسلی خوشمزه تر درست کنیم.
ولی زنبورهای دیگر قبول نکردندو گفتند:
_طعم عسل همین است و بس.
وِزوِزی در دشت به پرواز در آمد.
ودنبال گل های جدید می گشت. رفت ورفت ورفت تا
چشمش به گل نسترنِ زیبایی افتاد.
با خوشحالی به سمتِ گل رفت. اما تا خواست روی آن بنشیند. صدایی شنید:
_از اینجا برو زنبور مزاحم.
با تعجب به اطراف نگاه کرد که دید بلبلی به روی شاخه گل نسترن نشسته .
وِزوِزی گفت:
_من فقط می خواهم شهدش را بنوشم با کسی کاری ندارم.
بلبل مغرور گفت:
_این گلِ زیبا برای من است. کسی حق ندارد به آن نزدیک شود. زود از اینجا برو.
وِزوِزی با ناراحتی از آنجا دور شد.
ودنبالِ یک گلِ دیگر می گشت که غوزه پنبه را دید و به سمتش رفت. کمی آن را بویید ولی بوی خوبی نداشت. می خواست برود. که صدایی شنید:
_زنبور کوچولو بیا به ما کمک کن.
به دنبال صدا گشت که دید مورچه های قرمز؛ می خواهند پنبه دانه ای را به لانه ببرند ولی زورشان نمی رسد.
وِزوِزی با اینکه خیلی کار داشت وباید تمامِ دشت را می گشت؛ به کمکِ مورچه ها رفت و پنبه دانه را برایشان تا لانه برد.
مورچه های قرمز از اوتشکر کردندو پرسیدند :
_تو هم کاری داری که ما کمکت کنیم؟
وِزوِزی گفت:
_ شما نمی توانید به من کمک کنید . چون من دارم دنبال زیباترین وخوشبو ترین گل می گردم تا خوشمزه ترین عسل را بسازم.
یکی از مورچه ها گفت:
_خب من می دانم . که زیباترین وخوشبو ترین گل کجاست.
بعد همراه زنبور راه افتاد واو را به کنارِ
دشت برد. لابه لای گل ها گلی زیبا و خوشبو بود .
وِزوِزی خوشحال شد.از شهد گل نوشید وبه لانه برد و توانست شیرین ترین و خوشمزه ترین عسل را بسازد.
و متوجه شد که کمک کردنِ به دیگران؛ می تواند به نفع خودِ شخص هم باشد .
وقتی زنبورها از عسل جدید خوردند.
سعی کردند از آن به بعد از آن گل زیبا برای ساختنِ عسل استفاده کنند .
(فرجام.پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون