#گندمزار_طلائی
#قسمت_384
با اینکه خیلی خسته بودم؛ ولی اصلا تا صبح خوابم نبرد. مرتب می رفتم به بابا سر می زدم. گوشم را تیز کرده بودم تا صدای سرفه اش می آمد؛ بالای سرش می دویدم.
چقدر سخت بود دیدنِ زجر کشیدنش.
و سخت تر اینکه کاری از دستم نمی آمد.
تمامِ روزهای سختِ نبودنش؛ را تا صبح مرور کردم. و لحظه برگشتنش که برامون مثلِ یک رؤیا بود.
و روزهای خوشی را که با آمدنش برامون ساخته بود.
و نجات دادنِ من از برزخِ انتخاب.
انتخابِ بینِ قادر و سپهر.
و حمایتهاش ازقادر و تشویقِ من به این ازدواج.
و محبتهایی که بی دریغ به پای ما می ریخت. تا جبران کند تمامِ نبودن هایش را.
ولی حالا نفس هایش هم سر ناسازِگاری گذاشته بودند.
اگر این بار خدای ناکرده می رفت. دیگر بازگشتی نبود.
و این فکر بود که قلبم را به درد می آورد و حالم را بد می کرد.
من دیگر تحمل نداشتم نبودنش را ببینم.
حتی نمی تونستم تصور کنم. که روزی بابا کنارمون نباشه.😭
تا نگاهش می کردم اشک هام جاری می شد.
و خودم را از جلوی چشمش دورمی کردم.
گوشه ای پیدا می کردم و اشک می ریختم.
حالِ فاطمه و مامان هم کم از حالِ من نبود.
ولی آن ها صبور تر بودند.
شاید من بیشتر وابسته بابا بودم.
با این که هر روز از خانه باهاش تماس می گرفتم و صداش را می شنیدم، ولی نمی دانستم اینقدر حالش بد باشه.
با اصرارِ من و قادر بابا راضی شد که به یک بیمارستانِ دیگر بره برای آزمایش های بیشتر.
ولی سودی نداشت.
جواب همه پزشک ها یکی بود.
"در اثر مواد شیمیایی ِ دوران جنگ؛ ریه هاش آسیب دیده. و چند در صد از ریه ها اصلا کار نمی کنه. و از کار افتاده.
وتا زمانی که هست باید از اسپری استفاده کنه"
ولی کاش همین جور می ماند.
روز به روز بدتر می شد.
آن سال عید؛ دل و دماغ نداشتیم.
آبجی فاطمه و لیلا و گلین خانم؛ بچه هارا مواظبت می کردند و خیلی کمک حالم بودند.
چند روزی که آنجا بودیم من فقط حسین را شیر می دادم. و بقیه کارهارا لیلا با جان و دل انجام می داد.
آن بنده های خدا؛ همیشه همدردِ خانواده ما بودند.
و حالا از دیدن بچه ها بخصوص حسین؛ ذوق زده شده بودند.نوه ی پسری که ؛ فرزندِ قادر بود. و قادری که جانشان به جانش بند بود.
بی دریغ و خالصانه محبت می کردند.
آرزو کردم کاش همیشه کنارم بودند.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
عید است ودلم شادی بی حد دارد
یاد از کرم و رحمت سرمد دارد
چون آمده عید ِماه قرآن
مژده ی لاتقنطوا حی سرمد دارد
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون پر از ذکر خدا
در پناه خدا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زيباست صبح،
وقتی روی لبهايمان
ذكر مهربانی به شكوفه مینشيند
❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود
🏳خدايا...
روزمان را سرشار از آرامش
عشق و محبت کن💚
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚
علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#پنج_شنبه_های_سامرایی
رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید؛
حریمت کعبه آمال ، قبرت قبله امید ..
#محمد_بیابانی
#سامرا_قسمت_چشمان_ترم_کن
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_امام_زمانم💚
دلم گرفتہ ز دوران چرا نمےآیی
امان ز غصہ هجران چرا نمےآیی
دلم ز غیبتت آقا ڪویر خشڪے شد
ڪجایـے ابر بهاران چرا نمےآیی ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#خانواده_متعالی 17 #جلسه_هشتاد_و_شش 👇👇
ریپلی به جلسه قبل 👆👆🌹
🍃✨🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺✨🍃
✨افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد✨