eitaa logo
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
1.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
𔘓بسم‌رب‌المهدے𔘓 🌼هدف اصلےکانال عطرنرگس🌼 ☜دعاےهمگانےبراےظهور🌺 ☜یارےمولاےغریبمان ❤️ ☜افزایش‌معرفت‌وخودسازے براےیارےامام‌زمان‌ ارواحنافداه😍 جهت‌تبادل‌👇🏻 @admin_atrenarges ناشناس کانال👇🏻 https://daigo.ir/secret/62381622
مشاهده در ایتا
دانلود
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکه‌دیرتر‌آمد 🔖 #قسمت_بیست_وهشتم دست دراز کردم تا من هم میوه ای بچینم اما ناگهان میوه ها از دس
📖 🔖 تا به این خواب رسیدم. سیاح مرا در آغوش کشید و گفت: «الحق که بوی بهشت میدهی فردا باید با ما به مرقد امام موسى بن جعفر بیایی و شیخ ما را ببینی. از همان ساعتی که دیدمت، با تو احساس دوستی کردم و حالا دلیلش را می دانم که چرا.» به گریه افتادم. دستهایش را گرفتم و بر چشمانم گذاشتم. خواستم پاهایش را ببوسم که نگذاشت. در آغوشم گرفت و هر دو گریه کردیم. فردا به مرقد امام موسی بن جعفر رفتیم. یکسره خدا را شکر میکردم که مرا هدایت کرده است. خدام مرقد به استقبال ما آمدند و گفتند شیخ از صبح بی تاب است و می گوید مردی محمود نام در راه است. می آید تا به دوستداران امام عصر ملحق شود و به ما حکم کرده که او را تکریم و احترام بسیار کنیم و به نزد شیخ ببریم. همراهانم به شنیدن این سخن به سر زدند و گریستند. به خود نبودم جعفر بازویم را گرفت و گفت بیا برادر! خوشا به حالت که خدا و ائمه این طور هوایت را دارند. شفاعت ما را هم بکن.» نشستم. قدرت حرکت نداشتم. شنیدم که شیخ می آید. و بلندم کرد و چنان دوستانه و مشفقانه مرا در آغوش گرفت که انگار سالهاست می شناسدم. آن قدر به نظرم آشنا می آمد که نمی توانستم چشم ازش بردارم. آن چشم ها و ابروهای به هم پیوسته و آن لب های کشیده و همیشه متبسم مرا یاد کسی می انداخت که.... اما کی؟ این چهره آشناتر از آن است که... گفتم: «ای شیخ خوابی دیده ام و ماجرایی دارم که ...» حرفم را برید و گفت: «می دانم. هم خوابت را می دانم، هم اسم و رسمت را و هم ماجرایی را که بر تو رفته. دیشب بانوی دو عالم حضرت فاطمه به خواب من هم آمدند و گفتند که رفیق و یار بیابان و عطشت خواهد آمد تا آن طور که فرزندم وعده داده بود او جزء یاران ما در آید. حالا مرا شناختی؟» دلم میخواست از شوق فریاد بکشم. صورتش را در حلقه دستانم گرفتم و در چشمانش خیره شدم. گفتم: «احمد عزیزم دوست من این تویی؟ همان شیخی که درباره اش بسیار شنیده ام؟» گفت: «من سالها پیش شیعه شدم و باید بگویم که باز هم سرورمان را دیدم و گله کردم که پس کی یار مرا به مــن می رسانی که شکر خدا دعایم برآورده شد و حال تو اینجایی.» چه می توانستم بگویم؟ پیشانی اش را بوسیدم و شکر کردم به درگاه خدایی که مرا قابل دانست و به راه حق هدایت کرد. ↳| @atre_narges_313 |↲