eitaa logo
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
1.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
𔘓بسم‌رب‌المهدے𔘓 🌼هدف اصلےکانال عطرنرگس🌼 ☜دعاےهمگانےبراےظهور🌺 ☜یارےمولاےغریبمان ❤️ ☜افزایش‌معرفت‌وخودسازے براےیارےامام‌زمان‌ ارواحنافداه😍 جهت‌تبادل‌👇🏻 @admin_atrenarges ناشناس کانال👇🏻 https://daigo.ir/secret/62381622
مشاهده در ایتا
دانلود
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکه‌دیرتر‌آمد 🔖 #قسمت_بیست_وچهارم از سرمایه‌ای که پدرم داده بود و پولی که خودم جمع کرده بودم،ح
📖 🔖 «آدم با آدم فرق میکند. ما چند نفر زوار شیعه هستیم که می‌خواهیم زودتر به سامرا برویم. پول کرایه ات را هم پیش می‌دهیم، به هر قیمتی که خودت تعیین کنی. حالا برادری کن و جواب رد نده.» صدایش چنان دلنشین بود که خلق تنگم را باز کرد. گفتم: «فعلا که حیواناتم خسته اند. فردا آنها را به کنار چشمه می‌برم. بیایید آن جا تا جواب بدهم که می آیم یا نه.» گفت: «خدا خیرت بدهد.» و راه افتاد. باد در عبایش افتاده بود و موج بر می داشت. سخت ترین کارها بردن حیوانات به کنار چشمه و قشو کردن آنهاست. مشکل(به سختی) به درون آب می‌روند و وقتی رفتند دیگر از آب دل نمی‌کَنند. بخصوص شتر نر و چموشی داشتم که تا چشمش به آب می‌افتاد، شروع می‌کرد به لگد پرانی و گاز گرفتن. گرفتار آن شتر بودم. هر کار می‌کردم به درون آب نمی‌رفت. دفعه قبل هم نتوانستم او را توی آب بفرستم. تمام تنش پر از کَنه و جانور شده بود. با چوب می‌زدمش خرناس می‌کشید و دندانهایش را نشانم میداد، نوازشش می‌کردم خیره سری میکرد و لگد می پراند. آن قدر ذله کرد که شروع به فریاد زدن و ناسزا گفتن کردم. صدایی گفت: «چرا به حیوان خدا ناسزا می گویی؟» همان مرد دیروز بود، با مردی دیگر که کوتاه تر بود و عمامه ای سبز بر سر داشت. گفتم: «از دست این حیوان کلافه شده‌ام. هر کاری میکنم توی آب نمی رود. می‌ترسم جانورهای تنش به حیوانات دیگر سرایت کند.» مرد در حالی که آستین‌هایش را بالا می‌زد گفت: «حق داری؛ هم خودت خسته ای هم این زبان بسته ها. دست تنها سخت است. ما کمکت می‌کنیم.» گفتم: «نه لازم نیست. شما چرا زحمت بکشید برادر؟ اسمتان را هم نمیدانم.» گفت: «من جعفر بن خالد هستم، این هم برادرم محمد بن یاسر است. زحمتی هم نیست. ما اگر به داد برادر مسلمانمان نرسیم، پس مسلمانی به چه درد میخورد؟» جلو آمد و با یک حرکت دهنه شترم را گرفت. حیوان سر عقب کشید و لجاجت کرد. اما جعفر شروع کرد با حیوان صحبت کردن طوری که انگار با آدم حرف میزند. به همین شیوه او را آرام آرام به طرف آب برد. برادرش محمد هم وارد آب شد و شروع کرد بر تن حیواناتم دست کشیدن و ... ↳| @atre_narges_313 |↲