eitaa logo
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
1.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
𔘓بسم‌رب‌المهدے𔘓 🌼هدف اصلےکانال عطرنرگس🌼 ☜دعاےهمگانےبراےظهور🌺 ☜یارےمولاےغریبمان ❤️ ☜افزایش‌معرفت‌وخودسازے براےیارےامام‌زمان‌ ارواحنافداه😍 جهت‌تبادل‌👇🏻 @admin_atrenarges ناشناس کانال👇🏻 https://daigo.ir/secret/62381622
مشاهده در ایتا
دانلود
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکه‌دیرتر‌آمد 🔖 #قسمت_دوازدهم «گرگ!» احمد هم بلند شد و کنارم ایستاد. ترسان گفتم: «چکار کنیم؟»
📖 🔖 احمد گفت: «این هم معجزه ای دیگر. حالا شک ندارم که آن مرد از دنیایی دیگر است.» فکری به نظرم رسید. گفتم: «نکند او روح یکی از پیامبران است که از بهشت برای نجات ما آمده ؟» احمد شانه بالا انداخت و گفت: «هر چه بیشتر در موردش فکر کنیم گیج تر می‌شویم. فردا ازش میپرسیم.» به گرگها اشاره کرد و گفت: «نگاه کن! ناامید شده اند.» گرگ ها نا امیدانه پوزه بر خاک می‌مالیدند و می‌رفتند. به پشت دراز کشیدم احمد نیز آسمان ستاره باران بود. گفتم: «وقتی فکر میکنم که خدا چقدر نزدیک است و چطور همه اعمال ما را می بیند، آرام می شوم.» گفت: «اگر همیشه این قدر نزدیک احساس شود هیچ کس گناه نمی کند.» شهابی فرو افتاد، دلم گرفت. گفتم: «می دانی احمد، من تا به حال حتی نمی‌توانستم یک نماز کامل بخوانم. هیچ وقت آن طور که باید به یاد خدا نبوده ام اما او کمکم کرد... او با فرستادن آن مرد کمکِ‌مان کرد.» احمد گفت: «من هم اگر زور پدرم نبود نماز نمی‌خواندم.» و نیم خیز شد و ادامه داد: «می‌آیی نماز بخوانیم؟» هیچ پیشنهادی نمی توانست آن قدر خوشحالم کند. نماز خواندن زیر آن آسمان پرستاره و با یاد خدایی که بسیار به ما نزدیک ،بود حال و هوای عجیبی داشت. بعد از نماز با خیالی آسوده از سرمای بیابان و حیوانات درنده خوابیدیم. توی خواب احساس کردم کسی پایم را قلقلک می دهد. گفتم: «مادر، نکن هنوز خوابم می آید.» غلتیدم و مادر را دیدم که تشت پر از آبی را در دست گرفته تا روی اجاق بگذارد من کنار اجاق خوابیده بودم. مادر تشت را روی سینه ام گذاشت. تقلا کردم که خود را نجات بدهم اما نتوانستم به التماس افتادم، اما مادر تشت را فشار می داد. نفسم گرفت. صدایم در نمی آمد. ناگهان از خواب پریدم و صورت احمد را پیش رویم دیدم و خودش را که روی سینه ام افتاده بود. تا بخواهم ... ↳| @atre_narges_313 |↲