eitaa logo
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
1.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
𔘓بسم‌رب‌المهدے𔘓 🌼هدف اصلےکانال عطرنرگس🌼 ☜دعاےهمگانےبراےظهور🌺 ☜یارےمولاےغریبمان ❤️ ☜افزایش‌معرفت‌وخودسازے براےیارےامام‌زمان‌ ارواحنافداه😍 جهت‌تبادل‌👇🏻 @admin_atrenarges ناشناس کانال👇🏻 https://daigo.ir/secret/62381622
مشاهده در ایتا
دانلود
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکه‌دیرتر‌آمد 🔖 #قسمت_هشتم به زحمت سر بلند کردم. مرد سفید پوش، مردی میانسال و لاغر اندام بود
📖 🔖 درست وقتی از ذهنم گذشت «پس من چی؟»، مرد رو به من چرخید و صدایم کرد: «محمود» و با دست اشاره کرد که بیا، چهار دست و پا به سویش رفتم. دست سپیدش را پیش آورد. چشمانم را بستم تا نوازش دست او را بر سر و شانه ها و بازوهایم احساس کنم که انگار موجی را بر تنم می‌دواند و مرا از نیرویی عجیب پر می کرد و چنان بوی خوشی برخاست که دلم میخواست همان طور شب‌ها و روزها به همان حال بمانم و نوازش آن دست و آن بوی خوش را احساس کنم. لاله گوشم را آرام کشید و گفت: «حالا بلند شو.» دو زانو نشستم و با چشمانی که به نیرویی عجیب روشن شده بود، خیره‌ی صورتی شدم که پوستش گندمگون بود و روی گونه هایش به سرخی می‌زد. پیشانی اش بلند موها و محاسنش سیاه بود. آن قدر که سفیدی صورتش به چشم می آمد. ابروانش پیوسته بود و چشمانش مشکی و چنان گیرا که نه می توانستی در آن خیره شوی نه از آن چشم برداری. روی گونه راستش خال سیاهی بود که به آن زیبایی ندیده بودم. احمد هم خیره او بود. حسابی شیفته و مفتون شده بود. مرد گفت: «محمود برو دو تا حنظل(گیاهی در بیابان) بیاور.» رفتم و آوردم. جوان یکی از حنظل‌ها را در دستش چرخی داد و با فشار انگشتان دو نیمه کرد و نیمه ای را به من داد و گفت: «بخور.» همه می‌دانند که حنظل چقدر بد طعم و تلخ است. من و منی کردم و گفتم: «آخر...» با تحکم گفت: «بخور!» بی اختیار حنظل را به دهان بردم. احمد آب دهانش را فرو داد و خود را کمی عقب کشید. حنظل چنان شیرین و خنک بود که به عمرم چنان میوه ای نخورده بودم در یک چشم بر هم زدن نیمه دیگر را بلعیدم. احمد گفت: «چطور بود؟» گفتم: «عالی!» و رو به مرد ادامه دادم: «دست شما درد نکند عالی بود ... ↳| @atre_narges_313 |↲