🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
«إناللهلایضیّعاجرقلبنبضبحُبه»
-خداوند،اجرقلبیراڪہ
بھ عشقاومۍتپد
ضایعنمۍڪند...♥️
همچینخدایدلبرۍداریم꧇)🌱
#خدایم_کافیست C᭄
🏷سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
◽️تیز فهمی بین این دو راه که حق کدام است و باطل کدام است، خیلی مهم است!
(در قضیهی سوریه) خیلیها آمدند به آنها گرویدند، خیلیها هم آمدند این طرف و در مقابل آنها ایستادند.
حکومت داعشی چه بود؟
ما برای مقابله با چه دولتی رفته بودیم؟
این خیلی فهم میخواهد!
🔺 ۲۴آذرماه ۱۳۹۷
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اما
من آمده ام
ای شاه پناهم بده
انت تسمعُ کلامی،
و ترّدُ سلامی...اُطلبنی ....
#امام_رضا
#میلاد_امام_رضا C᭄
【 @atre_shohada】
مامیخواهیمجمهوریاسلامیرو
برسونیمبهجاییکهبهجاینفت
علمبفروشه...
#شهیدکاظمیآشتیانی
#تلنگـــر⚠️
【 @atre_shohada】
کجا از مرگ میهراسد،
آنکس که به جاودانگی روح
در جوار رحمت حق آگاه است⁉️
#شهیدآوینی
【 @atre_shohada】
∞♥️∞
یااباصـالح 🌱
دِلْبیٺو ؛
ازیـادبردتمـامِخوشیهایِایندنیارا 🖐🏻
ویڪ¹لحظـہآمدنٺآبـادمیڪند
آنمعشوقہی بیتابترا..
#امام_زمان C᭄
عطــــرشهــــدا 🌹
🔸سومین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خداوند، ای عزیز! من سالها است از کاروانی بهجا مان
🔸چهارمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا ! دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای بهامید ضیافت عفو و کرم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!
سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
📝خاڪریز خاطرات ۱۷
با داداشش رفته بود خونه همسایه رادیو روشن بود و صدای ترانه اش بلند.
رفت رادیو روخاموش کنه ، اما قدش نرسید باهمون شیرین زبونی کودکی اش به همسایه گفتن فاطمه خانم! می خواهید خدا شما روجهنمی کنه؟!!!
🍃همسایه پرسید: براچی جهنمی کنه؟!!! محمود گفت: چون ترانه رو خاموش نمی کنید.
#شهیدانہ♥
#شهیدمحمودرضاوطنخواه
[ @atre_shohada ]
چرا خانمها شهید نمیشن؟!
چون به شهادت احتیاج ندارند
ان آقایون هستند که باید شهید بشن
تا به سعادت برسند!
خانمها یک تحمل بکنند در خانه،
اجر یک شهید را به آنها میدهند!
دیگه نمیخواهد کار زیادی بکنند
خانمها واقعا امکانات معنویشان بالاست
فقط باید بدانند که کجا باید چکار کنند!
#استاد_پناهیان
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_سی_و_یکم داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد! -خانوم!! بله؟؟ -با این لباسا کج
#او_را
#رمان📚
#پارت_سی_و_دوم
دوتا در کنارهم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن! چقدر با خونه ی ما فرق میکرد!! اون خونه بود یا این؟؟
هرچی که بود،
آرامش عجیبی داشت
با همه کوچیکیش،دلنشین و دوست داشتنی بود...💕
بازم سرم گیج رفت!
دستمو گرفتم به دیوار!
ساعت روی دیوارو نگاه کردم،
حوالی ساعت نُه بود.
رفتم سمت گوشه ای که پتو ها چیده شده بود،
نشستم و تکیه دادم بهشون.
کلافه پاهامو دراز کردم و نفسمو دادم بیرون!
باید چیکار میکردم؟
با این لباسا کجا میتونستم برم ؟؟
باید لباس میخریدم...
اما ...
با کدوم پول!!؟؟
میتونستم امشب همه چیو تموم کنم...
اما...
برای اون....
راستی اون کیه؟؟
اصلا من چرا بهش اعتماد کردم؟؟
اون چرا به من اعتماد کرد؟؟
منو آورد تو خونش!
من حتی اسمشم نمیدونستم!!
هرکی بود انگار خیلی مهربون بود!
بالاخره اگر امشب کاری میکردم،
برای اون دردسر میشد!
یعنی الان مامان و بابا چه فکری درباره من میکردن!!
سرمو آوردم بالا!
یه آیینه کوچیک رو دیوار بود!
رفتم سمتش،
صورتمو نگاه کردم.
نخ های بخیه نمای زشتی به صورت قشنگم داده بودن!
چشمام گود رفته بودن و زیرشون کبود شده بود.
سرم هنوز گیج میرفت😣
چشمام پر از اشک شد و تکیهمو دادم به دیوار
و فقط گریه کردم...
انقدر دلم پر بود که نمیدونستم برای کدومشون گریه کنم...
همونجوری سُر خوردم و همونجا که ایستاده بودم نشستم
و سرمو گذاشتم رو زانوهام!
تو سَرم پر از فکر و خیال بود...
پر از تنهایی
پر از بدبختی
پر از نامردی...
نامردی!!
هه!
یعنی الان مرجان کجاست؟!
پارتی دیشب بهش خوش گذشته بود؟😏
نوری که تو چشمم افتاد،
باعث شد چشمامو باز کنم!
صبح شده بود!!
حتی نفهمیده بودم کِی خوابم برده!!
چشمامو مالیدم و اطرافمو نگاه کردم!
یاد اتفاقات دیروز افتادم.
شکمم صدا داد،
تازه فهمیدم از دیروز عصر چیزی نخوردم!
البته همچنان معدم میسوخت و مانع میلم به خوردن میشد😣
ساعت هفت بود!
بلند شدم،
آبی به صورتم زدم و
رفتم سمت در...
یدفعه یاد اون افتادم!
شمارش هنوز تو جیبم بود...
باید حداقل یه تشکری ازش میکردم!
رفتم سمت تلفن
اما با فکر این که ممکنه خواب باشه،
دوباره برگشتم سمت در.
یه بار دیگه کل خونه رو از زیر نگاهم گذروندم و رفتم بیرون!
حتی کفش هم نداشتم!!
همون دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو پوشیدم
البته دیگه هیچی مهم نیست!
در کوچه رو باز کردم.
هنوز هوا سرد بود،
یه لحظه بدنم از سوز هوا لرزید و دستامو تو بغلم جمع کردم.
یه نفس عمیق کشیدم و
خواستم برم بیرون که ...
ماشینش روبه روی در پارک شده بود!
اولش مطمئن نبودم،
با شک و دودلی رفتم جلو
اما با دیدن خودش که توی ماشین خوابیده بود و از سرما جمع شده بود،
مطمئن شدم!
هاج و واج نگاهش کردم!
یعنی از کِی اینجا بود؟؟!!
با انگشتم تقه ای به شیشه زدم که یدفعه از خواب پرید و هول شیشه رو داد پایین!
-سلام!بیدار شدین؟؟😳
-سلام!
بله!
شما از کی اینجایید؟؟
-مهم نیست،
خوب خوابیدین؟
حالتون بهتره؟؟
-بله ولی انگار حال شما اصلا خوب نیست!
رنگتون پریده!
فکر کنم سرما خوردین!!
-نه نه!!چیزی نیست!
خوبم!
-باشه...
فقط خواستم تشکر کنم و بگم که من دارم میرم!
-میرید؟؟
کجا؟؟
-مهم نیست!
ببخشید که مزاحمتون شدم!
خداحافظ!!
چند قدم از ماشینش دور شده بودم که صدام کرد.
-خانوم!!؟؟
برگشتم سمتش.
نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده!
خودمم داشتم میلرزیدم از سرما.
نگاهش کردم...
بازم سرشو انداخت پایین
-آخه با این لباسا کجا میخواید برید
بعدم شما که جایی...
بی رمق نگاهش کردم
-مهم نیست...!
یه کاریش میکنم!
-چرا مهمه!
یه چند لحظه بیاید تو ماشین لطفا!
کارتون دارم!
یکم این پا و اون پا کردم و نشستم تو ماشین.
دو سه دقیقه ای به سکوت گذشت.
بعد ماشینو روشن کرد و راه افتاد،
نمیدونستم الان کجای تهرانم!
اصلا این خیابونا برام آشنا نبود.
فکرکنم بار اولی بود که میدیدمشون!
معلوم بود که خلوت تر از وقت عادیشه.
آخه دیگه چیزی به عید نمونده بود!
به قلم: محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
و کاش برسد روزی که دست من به تو برسد!که اگر رسید؛ دیگر دست هیچ کس به من نمیرسد! نه کسی میتواند تحقیرم کند،
نه مانع قد کشیدنم شود، نه آشفتهام کند،
و...
خدا کند؛ دست من تمام و کمال به رفاقت و عشق خدا برسد!
#دلت_را_به_خدا_بسپار🍃
#خداےجان♥
💞معرفی شهید💞
💚همسنگري بهشتي
✨شهیدعليرضامشجری چون شغل نظامي داشت ازابتداي آشنايي برایم ازمسيري كه پيش روخواهيم داشت، صحبت كرد.ازسختي راه،ازمأموريتها ونبودنهاي گاه وبيگاه،ازشرايط كارياش.عليرضا ازجهادوجنگ برايم صحبت كرد،ازجانبازي وشهادت،ومن باتوجه به همه اين صحبتهابه لطف خداپذيرفتم وخداراشاكرم كه همسنگري باعليرضارانصيب من كرد. تنها خواستهاش از من اين بودكه دربرابر همه سختيها و پستي و بلنديهاي زندگي صبورباشم.
من و عليرضاارديبهشت سال1391زندگي مشتركمان را درنهايت سادگي آغاز كرديم. زندگي ما رنگ و لعاب تجملات امروزي را نداشت.
❤️هديه بهشتي🌸
حاصل دو سال و نيم زندگي مشترکمان دختري به نام محدثه است كه درزمان شهادت پدرش يك سال داشت.براي من محدثه يك هديه بهشتي ست كه ازشهيدم به يادگار ماند.
🕊🍃مسافر نيمه شعبان💫
عليرضااولين شهيدمدافع حرم حضرت سيدالشهدا(ع) است.همسرم درعراق به شهادت رسيد.دوباربه سوريه رفت اماقسمتش شهادت درعراق نبود. باتوجه به حضورداعش درخاك عراق وبه خصوص درسامراوحرم ائمه معصومين(ع)وتهديدبه تخريب حرم سيدالشهدا(ع)شهيدعليرضامشجري ودوستانش جزواولين گروهي بودند كه ازسپاه قدس مأموريت يافته وعازم كشورعراق شدندودرنهايت بااصابت پرتابه جنگي به خودرويي كه درآن حضورداشتنددرراه دفاع ازحرم حضرت سيدالشهدا(ع)پنج روزبعدازاعزام درروزجمعه مصادف بانيمه شعبان93به جمع شهداپيوست.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهیدمدافعحرمعلیرضامشجری🕊🌷
متـولـد:۱۳۶۷/۴/۲۴
مـحل تـولـد:تهران
شـهادت:۱۳۹۳/۳/۲۳
مـحل شـهادت:عراق،مهران
مـزار:بهشت زهرا(س)
【 @atre_shohada】
غمهارونمیشه کم کرد،تو باید خودتو زیاد کنی..ببین خیلی حَرفه،تو علم به این داری که غمگین میشی،
اما برگِ برندهی تو صبرِ توعه،توکلِ توعه،
با این دوتا ویژگی،قد میکشی،بزرگ میشی،زیاد میشی...اون وقت غمها کمرنگ میشه،میگذره ومیره رفیق...🕊
#استادصفائیحائری
#سخن_بزرگان🌱
【 @atre_shohada】
اوایل که آمده بود تهران،می توانست از سوی سپاه هزینه ی رهن خانه بگیرد.با این حال صبر کردتا یکی از آپارتمان های....
#حاج_قاسم♥
#هم_نفس
【 @atre_shohada】
ای انسانی که همیشه آنقدر سیری
که اصلا گرسنگی را درک نمیکنی،
تو انسان نیستی!
#شهیدمحمدحسینبهشتی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
🔸چهارمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا ! دستم خالی ا
🔸پنجمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹پروردگارا ! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را ــ یعنی مجاهدین و شهدای این راه ــ به من ارزانی داشتی.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
گناه در خلوت یه بی احترامی بزرگ به خداست...
اونم خدایی که به طرز ترسناکی بزرگه
میدونستی اگه بخوایم تموم ستاره های دنیارو بین آدما تقسیم کنیم به هر آدم ۱۴۰میلیااارد ستاره میرسه؟😳🤭
گناه یعنی نافرمانی از خدایی که خیییلی خیلی بیشتر از تعداده ما آدما کهکشان و کیهان داره...
#تلنگر💥
#خداجونم♥
【 @atre_shohada】
🍃میگفت: اگر واسه امام حسین (ع) کار میکنی ،حرفها رو بی خیال کار خودتو انجام بده جوابش با امام حسین...
#شهیدمحمدحسينمحمدخانی
#شهیدانہ🦋
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_سی_و_دوم دوتا در کنارهم بود که احتمالا حموم و دستشویی بودن! چقدر با خونه ی ما ف
#او_را
#رمان📚
#پارت_سی_و_سوم
یدفعه مخم سوت کشید!
فردا عید بود😳
غرق تو افکار خودم بودم که ماشین جلوی یه مغازه ایستاد!
-چندلحظه صبرکنید،زود میام!
بعد حدود سه دقیقه با دو تا کاسه ی آش که ازشون بخار بلند میشد برگشت!!
عطر آش که تو ماشین پیچید دلم ضعف رفت🍲...
-دیشب بعد اینکه رفتین تو یادم افتاد شام نخوردین!!😅
اما راستش نخواستم مزاحم بشم،
گفتم شاید خودتون چیزی از یخچال بردارین و بخورین!
ولی فکرنکنم چیزی خورده باشین!
اینو بخورین ،باز میرم میخرم...
ترسیدم زیاد بخرم سرد بشه!
با نگاهم ازش تشکر کردم و آشو ازش گرفتم.
واقعا تو این سرما میچسبید.
تو سکوت کامل صبحانشو خورد و از ماشین پیاده شد،
و با دو تا کاسه ی دیگه برگشت!
با تعجب نگاهش کردم😳
-من که دیگه میل ندارم!
دستتون درد نکنه...
واقعا خوشمزه بود!
-یه کاسه که چیزی نیست☺️
آش خوبه،
بخورین یکم جون بگیرین.
واقعا هنوز سیر نشده بودم!
روا نبود بیشتر از این مقاومت کنم!!😅
کاسه ی بعدی رو هم ازش گرفتم و این بار با آرامش بیشتری، خوردم.
بازم ماشینو روشن کرد و دور زد،ولی سمت خونه نرفت.
باورم نمیشد که یه روز،
اینقدر بیخیال
سوار ماشین یه غریبه بشم!!
اصلا چرا نمیذاشت برم؟؟
چه فکری تو سرش بود!؟
کجا داشت میرفت...؟
چرا بهش اعتماد کرده بودم؟
سرمو برگردوندم و صورتشو نگاه کردم،
میخواستم یه دلیل برای بی اعتمادی ،
تو چهرش پیدا کنم!!
ولی هیچی نبود...!
چهره ی جالبی داشت!
کاملا مردونه و موقر!
چشم و موهای مشکی
پوست سبزه
و....
حدود دوسانت ریش و سبیل!!
با اینکه از این مورد آخری خیلی بدم میومد،اما واقعا به قیافش میومد!
ترکیب چهرش دلنشین بود...!
هینجوری که به روبهروش رو نگاه میکرد،
قیافش یجوری شد!
تازه فهمیدم یکی دو دقیقست زل زدم بهش!!!
خجالت زده سرمو برگردوندم و خیابونو نگاه کردم.
خورشید اومده بود تا خیسی بارونی که از دیشب کل شهرو شسته بود ،خشک کنه!
همه جا خلوت خلوت بود!
شایدم همه دیشب مثل بارون
مشغول شستن و تمیز کردن بودن و الان خواب بودن...😴
حتما مامان هم چندنفری رو آورده بود تا خونه رو تمیز کنن!
خونه ای که دیگه من توش جایی نداشتم...
یعنی عرشیا میدونست چه بلایی سر من آورده؟!😢
با صدای سرفه های اون،به خودم اومدم!!
-فکرکنم سرما خوردین...!
-به قول خودتون،مهم نیست🙂
-چرا به من دروغ گفتین؟؟
-دروغ!!!
چه دروغی؟؟😳
-دیشب گفتین میرین پیش دوستاتون!
وگرنه من قبول نمیکردم برم خونتون که خودتون بمونین بیرون و سرما بخورین!!
-از کجا میدونین نرفتم؟؟
-از گرفتگی صدا و شدت سرفه هاتون مشخصه کل دیشبو تو ماشین خوابیدین!!
-خب آره،
ولی ...
دروغ نگفتم!
رفتم اما نشد برم بمونم!
-خب میومدین خونه!
منم یه جایی میرفتم!
بالاخره خونه ی شما بود!
چهرش جدی شد و صداشو صاف کرد!
-یعنی منِ مرد میومدم تو خونه
و شما رو میفرستادم تو کوچه خیابون؟؟😒
بعدم من به شما اطمینان دادم که تو این خونه کسی مزاحمتون نمیشه!
حتی خودم!
نمیدونستم چی بگم
بازم چنددقیقه ای تو سکوت طی شد.
احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه،
انگار فقط میخواست وقت بگذرونه!
یه حس بدی بهم دست داد...
فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!!
-ممنون میشم نگه دارید.
دیگه باید رفع زحمت کنم!
-ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!!
با تعجب نگاهش کردم!
-من از دیروز شما رو علاف خودم کرد!
-اینطور نیست!
من دیروز داشتم میومدم پیش شما!
چشمام گرد شد!
-پیش من؟😳
-بله😊
-میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!!
-خب ...
راستش...
بنده تو اون بیمارستان،
به کسانی که نیاز به مشاوره دارن،
کمک میکنم!
مثل...
مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن!
با این حرفش به شدت عصبانی شدم
-نگه دار😠
با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟؟😳
-گفتم نگه دار😡
من نیاز به مشاوره ندارم!
از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره!
چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡
-ولی من نه دکترم و نه روانشناس!
-چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟
نکنه روانپزشکی؟!
-خیر😊
-منو مسخره کردی؟؟😠
پس چی؟دامپزشکی؟😒
سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم!
-چیز خنده داری گفتم؟؟😠
-نه...
اخه دامپزشک...!!
ببخشید معذرت میخوام...
و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕
-هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم!
من طلبه ام!
-ها؟؟😟
چی چی ای؟؟😕
آخوند؟؟😡😡
از عصبانیت میخواستم بترکم...
-نگه دار😡
بهت میگم نگه دار😡
داشتم داد و بیداد میکردم
و سعی داشت آرومم کنه!
وقتی دید دستمو بردم سمت در،
سریع نگه داشت
از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم!
نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه!
پسره ی احمق😡
من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡
کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش.
به قلم :محدثه افشاری
#ادامهدارد....
【 @atre_shohada】
4_156999415653991243.mp3
5.99M
🍃به وقت مداحی...
•از شهدا جا موندم مادر برام دعا ڪن
•منم مثل حسینت شهید ڪربلا ڪن
#کربلاییحبیباللهعبداللهی
#شهدا🦋🕊
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
♥️͜͡🖐🏻
با تمام وجود باور کنیم
آنجا که راه نیست خدا راه میگشاید و هرگز دیر نمیکند.
فقط کافیست بدانیم؛
او میبیند و میداند و میتواند
#خداجونم♥
امروزکهوضعیتفرهنگےرامیبینیم مےفهممکہچرارهبـریباعلامتِ
"چفیهروۍدوش" بہماتذکرمےدهند،
اینچفیـه "عَلَــــم" است..✌️🏼!'
-حاجقاسمسلیمانی🌱°
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
#شهیدانه
【 @atre_shohada】
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار(ع) و بهخصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال بهیاد داشته باشید.
#شهیدرضاحاجیزاده
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】