🛑#چسب_دوقلو ۲۹
🟡#خیالات_منفی
#خیالات شما را دیگران نمیبینند!
📍اما انرژیِ خیالاتِ شما ، توسط جهان پیرامونتان، قابل درک و جذب است!
☜هرچه #خیالات شما، مثبتتر، پاکتر و خیرخواهانهتر باشد؛
✓انرژی مثبتی که از شما صادر میشود؛
💫دیگران را جذب کرده،
و برای ماندن در کنارتان مشتاق میکند.
✘خیالات منفی و بدخواهانه، صادرکنندهی انرژی منفی، و دورکنندهی دیگران از اطراف شما هستند.
#امام_زمان
#تکنیک_مهربانی
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
صلوات بر امام جواد (علیهالسلام) (1).mp3
5.1M
✅#مفاتیح_الجنان
#صوت_دعا
🎧 قرائت استدیویی صلوات بر محمد بن علی التقی علیه السلام
🎙 با صدای: محمود معماری
🎼 کاری از:
«استودیو موسیقی انسانِ تمام»
دسترسی به متن و صوت این دعا (در وبسایت منتظر):
blog.montazer.ir/?p=13591
#ادعیه
#امام_زمان
#صلوات_حجج_طاهره ۱۰
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
*✧✾════✾✰✾════✾✧*
✅#داستان_تشرف
🔅بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🔅
♥️یک ثانیه از عمر دراز شب یلدا
باعث شده تا صبح به یادش بنشینیم
ده قرن ز عمر پسرفاطمه بگذشت
یک شب نشد از داغ فراقش بنشینیم!
_احمد بن فارس ادیب از اساتید شیخ صدوق می گوید:
_راشد همدانی از مردم هَمَدان به حج می رود. هنگام بازگشت، کاروان در بیابانی منزل می کنند تا شب را به روز آورند.
_مرد، در انتهای کاروان به خواب رفته بود. وقتی که از حرارت آفتاب بیدار شد، کاروان رفته بود و اثری از آن به جای نمانده بود.
_حاجی همدانی در این زمینه می گوید:
_در آن لحظه وحشت زده از جا برخاستم و بدون آن که بدانم به کجا می روم، با توکل له خدا به راه افتادم. مقداری راه رفته بودم که سرزمین سبز و خرمی را دیدم و در وسط آن منطقه سرسبز، خانه ای را دیدم که دربانی بر درِ آن ایستاده است. به سوی دربان رفتم، تا مرا راهنمایی کند.
_دربان، مرا با خوشرویی پذیرفت و بعد از اجازه گرفتن از صاحب خانه مرا به درون خانه نزد صاحب خانه برد. جوانی در اتاق نشسته بود و در بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویزان بود. سیمای آن جوان مانند ماه شب چهارده می درخشید. سلام کردم بعد از پاسخ فرمود: می دانی من که هستم. گفتم: نه.
_فرمود: من قائم آل محمد هستم. من آن کسی هستم که در آخر الزمان ظهور خواهم کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهم کرد؛ وقتی که از ظلم و بیداد پر شده باشد.
_تا این سخن را شنیدم، به رو بر زمین افتادم و چهره ام را به خاک ساییدم. فرمود: این کار را نکن سرت را بلند کن.
_من اطاعت کردم. سپس فرمود: تو فلانی هستی و نام مرا بر زبان آورد. از شهری هستی که در دامن کوه قرار دارد و هَمَدانش گویند.
_گفتم: آری سرورم چنین است.
_فرمود: می خواهی نزد خانواده ات بازگردی.
_گفتم: بلی ای آقای من، و به آنان مژده دیدار شما را خواهم داد.
🔸حضرتش به خادم اشاره ای فرمود.
_خادم، دستم را گرفت و کیسه ای به من داد و چند قدم همراه من برداشت که من تپّه و ماهورها و درختانی و مناره مسجدی را دیدم.
_پرسید: این شهر را می شناسی. گفتم: نزدیک ما شهری است به نام اسد آباد و این بدان شهرماند.
_گفت: این همان اسد آباد است برو به خوشی و سعادت. دیگر او را ندیدم. وقتی که داخل اسد آباد شدم، کیسه را باز کردم.
_ دیدم محتوی چهل یا پنجاه دینار زر است. پس به سوی همدان رفتم و تا دینارها باقی بود روزگار خوشی داشتم.
_همسفران او که در حج بودند، پس از زمانی نه چندان کوتاه رسیدند و گم شدن او را به همه می گفتند. وقتی او را در شهر خودشان دیدند، تعجب کردند. فرزندان و خاندان او و بسیاری از کسان، از سفر این مرد هدایت یافتند.[1
...............پی نوشت
[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 188
منبع : امام زمان (ع) سرچشمه نشاط جهان، ص: 147؛ پاک نیا، عبدالکریم
#امام_زمان
#داستان_تشرف
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴#استوری | #استاد_شجاعی
🗣 نعمت هایی که خدا بهت داده، بدبختت میکنن؛ اگه...
منبع : جلسه ۶۹ از مبحث راه های مبارزه با غم .
#امام_زمان
#منبر_کوتاه
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
*✿࿐ྀུ༅✿﷽ 🕋 ﷽✿ ࿐ྀུ༅✿*
🔵#داستان_واقعی
🔴#داســتـــــــانهای_مـعنـــــــــــوی*
*✧✾════✾✰✾════✾✧*
*✍🏻 فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل میافتاد ارادهاش سست میشد و شروع به خوردن آن مینمود*
*🔰↓وی روزی برای خریدن قند به عطاری رفت عطار در دکان سنگ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده میکرد عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگ ترازو استفاده میکنم برای تو مشکلی نیست؟*
*➖ مرد گفت: من قند میخواهم و برایم فرق نمیکند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی در همین هنگام مرد در دل خود میگفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی میخورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است اگر سنگ نداری و گِل به جای آن میگذاری باعث خوشحالی من است عطار به جای سنگ در یک کفهٔ ترازو گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت در همین اثنا مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفهٔ ترازو بود کرد او تند تند میخورد و میترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود عطار زیر چشمی متوجه گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن خود را معطل میکرد*
*➖ عطار در دل خود میگفت: تا میتوانی از آن گل بخور چون هر چقدر از آن میدزدی در واقع از خودت،میدزدی! تو بخاطر حماقتت میترسی که من متوجه دزدیت بشوم در حالیکه من از این میترسم که تو کمتر گل بخوری! تا میتوانی گل بخور تو فکر میکنی من احمق هستم؟ نه! اینطور نیست، بلکه هنگامی که در پایان کار مقدار قندت را دیدی خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!*
*✳️ این داستان یکی از حکایتهای زیبای مولوی در مثنوی معنوی است مولانا با ظرافتی ستودنی گِل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه میکند در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود میدزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت میکنند کاسته میشود*.
#امام_زمان
#داستان_واقعی
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9
🔴#حدیث
▪️امام کاظم علیهالسلام:
🔸مُهر قبولی اعمال شما این است:
تا آنجا که از دستتان برمیآید
نیازهای برادرانتان را برآورده کنید و به آنها خوبی کنید،
وگرنه هیچ عملی از شما قبول نخواهد شد!
به برادرانتان محبت کنید و با آنها مهربان باشید تا به ما ملحق شوید.
🔹إِنَّ خَوَاتِيمَ أَعْمَالِكُمْ قَضَاءُ حَوَائِجِ إِخْوَانِكُمْ وَ الْإِحْسَانُ إِلَيْهِمْ مَا قَدَرْتُمْ وَ إِلَّا لَمْ يُقْبَلْ مِنْكُمْ عَمَلٌ حَنُّوا عَلَى إِخْوَانِكُمْ وَ ارْحَمُوهُمْ تَلْحَقُوا بِنَا.
📚بحارالانوار، ج۷۲، ص۳۷۹.
👈 و چه برادری عزیزتر از مولا صاحب الزمان علیه السلام؟
امروز برای حاجت او قدمی برداشتهای؟!
❤️خدمت به امام زمان علیهالسلام = مُهر قبولی اعمال
#امام_کاظم_علیه_السلام
#کلام_بزرگان
#امام_زمان
#حدیث
━⊰🌼🦋🌼⊱━━
https://eitaa.com/joinchat/1569587359C2ee9dbd2e9