4.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرهای از دنیای اطلاعاتی : ...
چند سال پیش بود که رفتم دیدار خانواده یکی از شهدای سازمان اطلاعات.
با پدر شهید صحبت میکردم که دیدم هنوزم باورشون نمیشه پسرشون مأمور بوده و توی این راه شهید شده.
بعد که بیشتر کنجکاوی کردم، فهمیدم این شهید عزیز طوری زندگی میکرده که حتی نزدیکترین افراد، مثل مادر و پدرش، اصلاً بهش شک نکرده بودن. مادرش با حسرت میگفت: "گاهی میگفت عازم سفرم، اما هیچوقت نمیگفت میره مأموریت، اونم به جاهایی مثل عراق و سوریه. به ما میگفت با دوستاش میرن تفریحی دبی، تایلند، باکو... هر بارم با کلی سوغاتی و دست پر برمیگشت و میگفت از بیزینس و تجارتش سود کرده، این کادوها رو هم برای همون آورده."
اما مادر شهید یه نکته جالب تعریف کرد. میگفت: "هر بار از سفر برمیگشت، یا لاغر شده بود یا بدنش زخمی بود. وقتی میپرسیدیم چی شده، میگفت توی سفر سرما خورده یا توی ورزش و تفریح آسیب دیده."
این شهید گمنام، بدون هیچ نشونی از قهرمانیاش و حتی بدون عنوان "شهید" دفن شده. الان هم کسی جز پدر و مادرش از حقیقت زندگی اون خبر نداره. فامیل و آشناها هم همچنان فکر میکنن توی یه تصادف از دنیا رفته.
شادی روح شهدای گمنام وزارت اطلاعات صلوات.
#مهارت_زندگی #خاطرات
#رازهای_ناگفته
@Attarieh محمدعلی عطاریه
امسال هم تصمیم گرفتم بهعنوان مُبلِّغ معتکف نشوم و مثل بقیه معتکفین، تنها به اعمال مشغول باشم. محل اسکانم شماره ۲۵۶ بود. سمت راستم نوجوانی به نام محمدامین بود، سمت چپم طلبهای به نام علی با فرزندش، و بالای سرم جوانی به نام روحالله.
در ضلع جنوبی محل اسکان، چند نوجوان در حال صحبت بودند و مکالمهشان توجه من را جلب کرد. یکی از آنها از کلیپی سخن میگفت که اتفاقاً من هم آن را دیده بودم. در کلیپ، شبههای درباره خمس مطرح شده بود و این نوجوان داشت آن را برای دوستانش توضیح میداد. او ادامه داد و گفت: «البته من نمیدانم جوابش چیست، ولی انقدر فهمیدم که خمس واجب نیست!»
این صحبتها باعث شد احساس کنم فرصت خوبی برای گفتگو با آنهاست. بهسمتشان رفتم و گفتم: «من هم این کلیپ را دیدهام. میخواهید دربارهاش صحبت کنیم؟» با اشتیاق گفتند: «واقعاً؟ چقدر خوب! بله، جوابش چیست؟»
گفتم: «اول باید شبههاش را دقیق مشخص کنیم. بعد جوابش را خودتان متوجه میشوید.»
شبهه رو براشون عین همون کلیپ اجرا کردم ...
آیه رو از قرآن نشون دادم و روایت هم گفتم
نیاز بود با کمی درس حوزوی آشنا بشن اونم گفتم براشون و ازشون پرسیدم بنظرتون جوابش چیه؟!
تقریباً درست جواب دادند...
این شروع یک آشنایی بود.
بعد گفتگو رو ادامه دادم و درباره زیرساخت شبهات فضای مجازی صحبت کردم. البته حیف که نمونههای مختلفی همراه نداشتم تا نشان بدهم (چون تصمیم گرفته بودم هیچ وسیلهای مثل تلفن یا لپتاپ نداشته باشم و کاملاً معتکف باشم، نه مبلغ).
با این حال، تلاش کردم به آنها یاد بدهم که بسیاری از شبهات فضای مجازی، جوابشان در همان شبهه نهفته است.
مخاطبین جلساتم با این روش آشنا هستند
معمولاً پایان جلسات چند سوال میپرسم ببینم مطلب منتقل شد یا نه!
اینجا هم همین کار رو انجام دادم ...
ادامه دارد....
#اعتکاف
#خاطرات
#تجربیات
🤔 شما چه نکتهای از این خاطره یا تجربه برداشت کردید؟ 👌
@Attarieh محمدعلی عطاریه
عصر روز دوم اعتکاف ۴۰۳
دیدم همین همسایههای ما کار خاصی ندارند و به معنای واقعی علافند.
گفتم: «حالشو دارید با هم درباره دین مادی و دین قدسی صحبت کنیم؟»
با اشتیاق گفتند: «آره! ما هم حوصلهمون سر رفته...»
داخل پرانتز بگم که (این موضوع کاملاً فلسفی است و به مراتب سنگین و خستهکننده. اما با توجه به سفارش مقام معظم رهبری که مباحث فلسفی کاربردی برای نوجوانان و جوانان مطرح شود،) تصمیم گرفتم این بحث را آغاز کنم.
هدفم از این گفتگو این بود که پازل ذهنی محکمی در مورد موضوعاتی مانند سقیفه، طاغوت ایران، طاغوت جهان، طوفانی الاقصی ، دفاع یمن و ... در ذهنشان شکل بگیرد.
منبع اصلی گفتگوی ما هم کتاب ارزشمند «معنویت تشیع» اثر علامه طباطبایی بود.
این گفتگو حدود یک ساعت و نیم طول کشید. در میان صحبتها، صدای بلندگو بلند شد: «هر کسی میخواهد در حلقهی گفتگو محور شرکت کند، حاجآقا فلانی وسط مسجد نشسته!»
همین باعث شد که چند نفر دیگر هم به جمع همسایههای ما اضافه شوند.
انصافاً از توجه و همراهی این نوجوانان و پاسخهای دقیقشان انرژی گرفتم. این تجربه برای من نشان داد که اگر موضوع درست انتخاب شود، نوجوانان ظرفیت بالایی برای ورود به مباحث عمیق و جدی دارند.
اتمام خاطرات عمومی ....
#اعتکاف
#خاطرات
#تجربیات
این تصویر مربوط به اواسط گفتگو هست حدود سه چهار نفر دیگه هم اضافه شدند...
🤔✅ شما از این تجربه چه برداشتی کردید؟
@Attarieh محمدعلی عطاریه