خاطرهای از دنیای اطلاعاتی : ...
چند سال پیش بود که رفتم دیدار خانواده یکی از شهدای سازمان اطلاعات.
با پدر شهید صحبت میکردم که دیدم هنوزم باورشون نمیشه پسرشون مأمور بوده و توی این راه شهید شده.
بعد که بیشتر کنجکاوی کردم، فهمیدم این شهید عزیز طوری زندگی میکرده که حتی نزدیکترین افراد، مثل مادر و پدرش، اصلاً بهش شک نکرده بودن. مادرش با حسرت میگفت: "گاهی میگفت عازم سفرم، اما هیچوقت نمیگفت میره مأموریت، اونم به جاهایی مثل عراق و سوریه. به ما میگفت با دوستاش میرن تفریحی دبی، تایلند، باکو... هر بارم با کلی سوغاتی و دست پر برمیگشت و میگفت از بیزینس و تجارتش سود کرده، این کادوها رو هم برای همون آورده."
اما مادر شهید یه نکته جالب تعریف کرد. میگفت: "هر بار از سفر برمیگشت، یا لاغر شده بود یا بدنش زخمی بود. وقتی میپرسیدیم چی شده، میگفت توی سفر سرما خورده یا توی ورزش و تفریح آسیب دیده."
این شهید گمنام، بدون هیچ نشونی از قهرمانیاش و حتی بدون عنوان "شهید" دفن شده. الان هم کسی جز پدر و مادرش از حقیقت زندگی اون خبر نداره. فامیل و آشناها هم همچنان فکر میکنن توی یه تصادف از دنیا رفته.
شادی روح شهدای گمنام وزارت اطلاعات صلوات.
#مهارت_زندگی #خاطرات
#رازهای_ناگفته
@Attarieh محمدعلی عطاریه