eitaa logo
آوای ققنوس
8.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
539 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزی در چله نشسته بود برای طلب مقصودی. به وی ندا آمد که این چنین مقصود بلند به چله حاصل نشود، از چله برون آی تا نظر بزرگی بر تو افتد تا آن مقصود تو را حاصل شود. گفت: آن بزرگ را کجا یابم؟ گفت: در جامع. گفت: میان چندین خلق چون او را شناسم که کدام است، گفتند: برو او تو را بشناسد و بر تو نظر کند، نشان آنک نظر او بر تو افتد آن باشد که ابریق از دست تو بیفتد و بی‌هوش گردی بدانی که او بر تو نظر کرده است. چنان کرد ابریق پر آب کرد و جماعت مسجد را سقایی می‌کرد و میان صفوف می‌گردید، ناگهانی حالتی در وی پدید آمد. شهقه‌ای بزد و ابریق از دست او افتاد، بی‌هوش در گوشه‌ای ماند، خلق جمله رفتند. چون با خود آمد خود را تنها دید آن شاه که بر وی نظر انداخته بود، آن‌جا ندید اما به مقصود خود برسید. ● اَبریق: کوزه 🔻 برگرفته از فیه مافیه مولوی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍁🍃 بابام تکیه دار امام حسین بود... دیالوگ ماندگار زنده یاد خسرو شکیبایی در فیلم دست‌های خالی صلی الله علیک یا اباعبدالله 🖤 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدارِ تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع 🌹 صبح به خیر و به مهر 🌞❤️ ✨@avayeqoqnus
الهی؛ دل هیچ کس را به چیزی که قسمتش نیست عادت نده... آمین 🙏🧡 @avayeqoqnus
. 📕 زاهد بودن در کنج عزلت زهد نیست 🌴 نقل کرده اند که دو برادر بودند: پس از مرگ پدر، یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری برای دور ماندن از وسوسه نفس شیطانی از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید. 🌾 روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر می‌رفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند. 🌴 منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ را پر از آب می تواند کرد بی آنکه آب آن بریزد. 🌾 چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می‌دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد. 🌴 چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی می‌رود. 🌾 در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان می کند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین می‌ریزد. 🌴 چون زرگر این را می‌بیند می‌گوید: "ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد می‌باشی، وگرنه دور از مردم و در کنج عزلت همه زاهد هستند." @avayeqoqnus
. مُرده بُدَم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم 🌸 دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم 🌸 @avayeqoqnus
شعور و وجدان را می‌توان به عضلات تشبیه کرد؛ هر عضله‌ای را که به کار نبریم ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود ... 📚 دنیای سوفی ✍یوستین گردر @avayeqoqnus
📜 اعرابی را گفتند: تو پیر شده‌ای و عمری تباه کرده‌ای. توبه کن و به حج رو. گفت: خرج سفرِ حج نباشدم. گفتند: خانه‌ات را بفروش و هزینه کن. گفت: چون باز گردم کجا سکونت گزینم؟ و اگر باز نگردم و مجاور خانه‌ی کعبه مانم، خدایم نمی‌گوید: ای ابلهِ نادان از چه رو خانه‌ی خود بفروختی و در خانه‌ی من منزل گزیدی؟! 😅 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با تو همین یک سخنم آرزو است گفتن و قربان شدنم آرزو است پیش قدِ شمعِ تو پروانه‌وار پر زدن و سوختنم آرزو است وقت شد از دیده ببارم سِرِشگ غوطه به دریا زدنم آرزو است لاله‌صفت پنجه خونین ز غم پیش تو بر سر زدنم آرزو است قدّ و رخ و تن بنما در چمن سرو و گل و یاسمنم آرزو است کرد دلم عزم ز خود رفتنی دور شدن زین وطنم آرزو است نشئه دیگر مِی توحید راست جرعه بدین می زدنم آرزو است باش تو قصاب که گفته است فیض حلقه آن در زدنم آرزو است @avayeqoqnus
لقمان حکیم به فرزندش فرمود: "با دانشمندان هم نشینی کن! همانا خداوند دل های مُرده را به حکمت زنده می کند، چنان که زمین را به آب باران".@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا دور گشتی ای گل خندان ز پیش من ابر آمد و گریست به حال پَریش من ای گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت دیگر بیا که جای تو خالی ست پیش من 🥀 ✨@avayeqoqnus
مسئولیت شما در قبال خودتان این است که با افرادی دوستی کنید و به کسانی عشق بورزید که به ذهن شما احترام می‌گذارند. 📚 از کتاب "از عشق گفتن" ✍ ناتاشا لان @avayeqoqnus
شبی در محفلی با آه و سوزی شنیدستم که پیر پاره دوزی چنین می گفت با سوز و گدازی گِلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم گرفتم آن گِل و کردم خمیری خمیری نرم نیکو چون حریری معطر بود و خوب و دلپذیری بدو گفتم که مشکی یا عَبیری که از بوی دلاویز تو مستم همه گِل های عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم چو گِل بشنید این گفت و شنودم بگفتا من گِلی ناچیز بودم و لیکن مدتی با گُل نشستم گُل اندر زیر پا گسترده پر کرد مرا با همنشینی مفتخر کرد چو عمرم مدتی با گُل گذر کرد کمال همنشین در من اثر کرد و گر نه من همان خاکم که هستم 🔻 تضمین قطعه سعدی ✍ ملک الشعرای بهار ✨@avayeqoqnus
♧●☆●♧ بخشش را از باران و خورشید بیاموز که بر همه می‌بارند و می‌تابند. (فیلسوف آلمانی) ✨@avayeqoqnus
حرف‌های ما هنوز ناتمام تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است. باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظهٔ عزیمت تو ناگزیر می‌شود آی... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود...! 🥀🍂 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار دوباره روزِ دلخواه رسید نور از پس تاریِ شبانگاه رسید برخیز و بخند و زندگی کن با عشق صبح دگری دوباره از راه رسید صبح بخیر زندگی 🌞🪴@avayeqoqnus
و خداوند چیزی را ممکن می‌سازد که شما آن را غیرممکن می‌پنداشتید... 🌸 ✨@avayeqoqnus
📚 ادب کردن به سبک تولستوی! روزی لئو تولستوی، نویسنده نامدار روس، در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد. تولستوی صبر کرد تا فحش دادن زن تمام شود، سپس کلاهش را از سر برداشت و محترمانه از او معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: من لئو تولستوی هستم. زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت: شما آن چنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال ندادید زودتر خودم را معرفی کنم! @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا