eitaa logo
آوای ققنوس
8.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
595 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بوی صبحانه مےآید عطرچای صفای سفره صبح چند لقمه زندگے کافیست تا انرژی جاودانگے در وجودمان شکوفا شود صبح جمعه بخیر و شادی دوستان 🙏🌸 ✨ @avayeqoqnus
. ⚜ شکر خدای کن که موفق شدی به خِیر ⚜ زِ انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتَت 🔸 خدایا نعمت های تو بیشمارند و زبان‌ما قاصر؛ هزاران بار شکرت ای بخشنده ترین 🙏🌱 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. چیزی از خود هر قدم زیر قدم‌ گم می‌کنم رفته رفته هر چه دارم چون قلم‌ گم می‌کنم @avayeqoqnus
📚 پسر بچه زبل روزی مرد ثروتمندی سبد بزرگی را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد. سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به تعداد همه اهالی گردو در این سبد است و به همه می‌رسد.» مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد.» او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمی‌خواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.» این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد. 🌿 @avayeqoqnus 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🍀🌸🍃🍀 ⚜ محبت آتشی در جانم افروخت ⚜ که تا دامانِ محشر بایدم سوخت ⚜ عجب پیراهنی بهرم بریدی ⚜ که خیاطِ اجل میبایدش دوخت @avayeqoqnus
📚 ضرب المثل "آب در هاون کوبیدن" 🔸 معنی و کاربرد: به طور کلی این ضرب المثل به معنی انجام یک کار بیهوده است که هیچ سودی برای انسان ندارد. 🔸 داستان: داستان این حکایت به زمانی بر می گردد که دو عطار قدیمی در یک بازار با هم رقابتی داشتند. بحث جدل بین این دو عطار برای این بود که هر کدام می گفتند داروهای من بهتر است! بعد از شدت گرفتن این اختلاف، دو عطار تصمیم گرفتند بین خودشون مسابقه ای بگذارند. مسابقه اینگونه بود که قرار شد هر دو زهری بسازند و به خورد دیگری بدهند و هر کس که مسموم شد باید از بازار برود. فردای آن روز هر دو عطار شروع به آماده شدن برای مسابقه کردند. عطاری که مغازه اش در سمت راست بازار بود دید که رقیبش با ۵ کارگر که هر کدام یک ماسک زده اند در حال کوبیدن چیزی می باشند. خود عطار نیز از این کارگرها فاصله گرفته است. گذشت و گذشت تا زمان مسابقه فرا رسید. وقتی مسابقه شروع شد عطار اولی آمد و به مردم توصیه کرد که تا می توانند از آنها فاصله بگیرند تا مبادا زهر بر آنها اثر کند. با اشاره ی او یکی از کارگرها که ماسک زده بود با احتیاط انبری را برداشت و ظرف زهر را به عطارِ دوم داد و فرار کرد. عطار دوم که ترس و وحشت او را فرا گرفته بود ظرف را گرفت و با دستانی لرزان شروع به خوردن آن کرد و بلافاصله بیهوش شد. وقتی از عطار اول پرسیدند که در زهر چه چیزهایی ریخته بود، گفت: "آب بود و گوشت!!" اینگونه بود که ضرب المثل آب در هاون کوبیدن به وجود آمد. 🌼 @avayeqoqnus 🌼
. در هر ایستگاهی که پیاده شوی کنار توام این قطار مثل همیشه در کف دستم راه می رود 🌱 @avayeqoqnus
. 🌿 در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی 🌿 @avayeqoqnus ✨  
. در هوایت بی قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب @avayeqoqnus
. 🌸 در زندگیِ بعدی ام “گُل” خواهم شد؛ تا خودم را به روان های خسته برسانم، 🌸 “عشق” خواهم شد؛ تا خودم را به قلب های شکسته برسانم، 🌸 “فریاد” خواهم شد؛ تا خودم را به دهان های بسته برسانم، 🌸 و “انصاف” خواهم شد؛ تا خودم را به آدم های پشتِ میز نشسته برسانم … 🌸 در زندگیِ بعدی ام برای بهبودِ حالِ جهان، دست به دعا نه! دست به کار خواهم شد … @avayeqoqnus