eitaa logo
آوای ققنوس
8.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
546 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. مثل باران بهاری که نمی گوید کِی بی خبر در بزن و سر زده از راه برس 🌹 @avayeqoqnus
خوشبختى سراغ کسانى مي‌رود که بلدند بخندند. اين زندگى نيست که زيباست. اين ما هستيم که زندگى را زيبا يا زشت مى‌بينيم. دنبال رسيدن به يک خوشبختى بى نقص نباشيد. از چيزهاى کوچک زندگى لذت ببريد. اگر آن ها را کنار هم بگذاريد، مى توانيد کل مسير را با خوشحالى طى کنید. 🔻 از کتاب کمی قبل از خوشبختي ✍ انیس لودویگ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 صبح را از دل و جان، با غزل آغاز کنیم 🌼 وَ برای غم و غصّه، تا ابد ناز کنیم 🌼 در به روی تب و اندوه ببندیم دگر 🌼 رو به شادی و سعادت درِ دل باز کنیم ♦️ صبح تون پر از شادی و لبخند رفقا 🪴 ✨@avayeqoqnus
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم به دل امید درمان داشتم درمانده‌تر رفتم تو کوته دستی‌ام می خواستی ورنه منِ مِسکین به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویَت بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم تو رَشک آفتابی کی به دست سایه می‌آیی دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم 🥀 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ضرب المثل "کوه به کوه نمی رسه، آدم به آدم می رسه" 🔸 معنی و کاربرد: یعنی اینکه دنیا با تمام بزرگی اش آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره سر راه هم قرار می گیرند و با هم روبرو خواهند شد و کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و شرمنده و پشیمان خواهد شد. 🔸 داستان: در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می‌کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!» این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از مدتی قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.» کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی‌رسد، اما آدم به آدم می رسد.» @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. اگر می دانستی در آن سوی سکوت چه اقتداری نهفته است، برای همیشه زبان را رها می کردی. ♦️ از کتاب "یادداشت های زیرزمینی" نوشته فیودور داستایوسکی @avayeqoqnus
. این جمله از یونگ چقدر زیبا و پرمعناست: "وجود داشتن کافی نیست، باید به این بودن، روشنایی بخشید." @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد صد جان به فدای عاشقی باد ای جان 🌹 @avayeqoqnus
. یکی باید باشد، خریدارِ تمام بی حوصلگی هایت، یکی که وقتی دلت از زمین و زمان شاکی است، بدون پرسیدن سوالی، شنوای حرف هایت باشد! یکی باید باشد، برای قدم زدن زیر باران بهاری یکی برای تمام لحظات زندگی ❤️ @avayeqoqnus
🍀🍂🌺🍂🍀 سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت و علم بی بحث و مُلک بی سیاست. 🔸 برگرفته از باب ۸ گلستان سعدی @avayeqoqnus
ﺧﻮﺏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪگی ﻛﻨﺪ که ﺁﻣﺪﻧﺶ ﭼﻴﺰﯼ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻛﻨﺪ... ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﭼﻴﺰی ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﻢ ﺣﻀﻮﺭ ﺁﺩمی ﺑﺎﻳﺪ ﻭﺯنی ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻣﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍی ﺍﺯ چشم ﺟﺎﺭی ﻛﻨﺪ، ﺍﺷﻚ ﺷﻮقی اﺯ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﻭ ﮔﻮﻧﻪﺍﯼ ﺧﻴﺲ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺁﺩمی ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺟﻮﺭی ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﻛﻪ ﺁﺏ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻜﺎﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺩلی ﻧﻠﺮﺯﺩ ﮔﻮیی ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ آﻣﺪنی ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺭفتنی ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺟﺎی ﭘﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻤﺎﻧﺪ 👌🌸 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به چشم هایم زل زد و گفت: "با هم درستش می کنیم." چه لذتی داشت این "با هم"، 😍 حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد... 🔻 از کتاب زنی ناتمام ✍ لیلیان هلمن @prof_laand💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 گفتی: چه دِلگُشاست افق در طلوع 🍁 صبح 🍀 گفتم که: چهره‌ی تو از آن دلگشاتر 🍁 است ... صبح اولین روز پاییز بخیر و شادکامی رفقا 🌞🪴 ✨@avayeqoqnus
الهی از کُشته‌ی تو خون نیاید و از سوخته‌ی تو درد؛ کُشته‌ی تو به کُشتن شاد است و سوخته‌ی تو به سوختن خوشنود...   @avayeqoqnus
. 📜 یکی از بزرگان عصر با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و زیره بایی معطّر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد زیره بایی بساخت و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گفت بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و نخود آب ترتیب کرد و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مُضمَحِل* شده بود، گفت این گوشت بفروش و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام گفت ای خواجه بگذار تا من هم چنان غلام تو می باشم و اگر البته خیری در خاطر می گذرد نیت خدای را این گوشت پاره را آزاد کن! ● مضمحل: تباه، متلاشی @avayeqoqnus
☘🌸☘ این کوزه چو من عاشقِ زاری بوده‌ست در بندِ سرِ زلفِ نگاری بوده‌ست این دسته که بر گردن او می‌بینی دستی‌ست که بر گردن یاری بوده‌ست  @avayeqoqnus
. ناامیدی ترسناک‌تر از پیری است ؛ در پیری جسم ما مچاله می‌شود و در ناامیدی روح ما ... ✍ جرج برنارد شاو ✨ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد می شد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم... و پاییز هزار رنگ زیبا از راه رسید... 💚💛🧡 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی به آن بی اعتنایی، حتی وقتی از قبولش سر باز می‌زنی، از تو قوی‌تر است؛ از همه چیز قوی‌تر است. آدم‌ها از اردوگاه‌های کار اجباری برگشتند و دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، مرگ نزدیکان و خاکستر شدن خان و مانشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس دویدند، دوباره درباره هوا حرف زدند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست، اما همین است دیگر. زندگی از هر چیزی نیرومند‌تر است. 📚 دوستش داشتم ✍ آنا گاوالدا @avayeqoqnus
می‌گفت دگر باره به خوابم بینی پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست 🥀 ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا