9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام من
به پیچکی که صبح دست سبز او
به سوی آسمان بی کران دراز میشود
سلام من
به آن پرنده سپید و شادمان
که در سپیده با نسیم
ترانه ساز میشود
صبحتون بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌹
✨@avayeqoqnus✨
🌿 الهی؛ مخلصان به محبت تو مینازند
✨ و عاشقان به سوی تو میتازند،
🌿 کار ایشان تو بساز که دیگران نسازند،
✨ ایشان را تو نَواز که دیگران ننوازند...
🌿 آمین 🙏🌸
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
در سینهی هر که ذرهای دل باشد
بیمهر تو زندگیش مشکل باشد
با زلف چو زنجیر گره بر گرهت
دیوانه کسی بود که عاقل باشد
#مولوی
✨@avayeqoqnus✨
.
📚 عینک سیاه
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد.
روی اولین صندلی نشست. از کلاسهای ظهر متنفر بود اما حداقل این حُسن را داشت که مسیر خلوت بود.
اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط میتوانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد.
به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد: چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده… چقدر عینک آفتابی بهش میاد…
یعنی داره به چی فکر میکنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر میکنه… آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه.
باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)… میدونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار میذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم میخندند و از زندگی و جوونیشون لذت میبرن؛ میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی… چقدر خوشبخته!
یعنی خودش میدونه؟ میدونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟
دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده میشد…
ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود.
پسر با گامهای نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار…
لولههای استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند…
از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد…
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨
🍀🍁💐🍁🍀
🌿🌷
🪴
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرتِ دهانش آمد به تنگ جانم
خود کامِ تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکرِ خیرش در خیلِ عشقبازان
هر جا که نامِ حافظ در انجمن برآید
🔻 غزل ۲۳۳ از دیوان حافظ شیرازی
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
دیوان صوتی حافظ 233 با صدای خانم مدرس زاده.mp3
2.45M
.
⚜دیوانحافظ را درستبخوانیم⚜
🔻 خوانش غزل ۲۳۳ از دیوان #حافظ
🎙 با صدای خانم فریبا مدرسزاده
#خوانش_غزل
✨@avayeqoqnus✨
#تلنگر
ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﯿﭽﮑﺲ
ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﯿﺴﺖ ....
ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ
ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ
عشق ، انسان را داغ میکند
و دوست داشتن ،
انسان را پخته می کند
هر داغی روزی سرد می شود
ولی هیچ پخته ای،
دیگر خام نمیشود ...
✨@avayeqoqnus✨
.
میدانست که فروتنی ننگی نیست
و از همت بلند مرد نمیکاهد.
🌀 از رمان "پیرمرد و دریا"
✍ ارنست همینگوی
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
مرا به زاویهی
باغ عشق مهمان کن 🌸
در این هزاره فقط عشق،
پاک و بی رنگ است 🌸
#سلمان_هراتی
✨ @avayeqoqnus ✨
⚜اثر ظلم محال است به ظالم نرسد
⚜ناله پیش از هدف از پشتِ کمان می خیزد
#صائب_تبریزی
✨@avayeqoqnus✨
ریشه های قالی را تا میکنیم
تا سالم بماند
ولی ریشه زندگی یکدیگر را
با تبر نامهربانی قطع می کنیم
و اسمش را می گذاریم
"برخورد منطقی!"
دل می شکنیم
و اسمش میشود
"فهم و شعور!"
چشمی را اشکبار میکنیم
و اسمش را میگذاریم
"حق!"
ریشه زندگی انسانها را دریابیم.
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨