ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو
ندارد درد من درمان کجایی
چو تو حیران خود را دست گیری
ز پا افتادهام حیران کجایی
ز بس کز عشق تو در خون بگشتم
نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی
بیا تا در غم خویشم ببینی
چو گویی در خم چوگان کجایی
ز شوق آفتاب طلعت تو
شدم چون ذره سرگردان کجایی
شد از طوفان چشمم غرقه کشتی
ندانم تا درین طوفان کجایی
چنان دلتنگ شد عطار بی تو
که شد بر وی جهان زندان کجایی
#عطار
💫 @avayeqoqnus 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اشتباه از ما بود ...
🔸 دکلمه ای زیبا با صدای زنده نام خسرو شکیبایی
شعر از سید علی صالحی
#دکلمه
#خسرو_شکیبایی
#سید_علی_صالحی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
یک نفر
تنها یک نفر
از تمام جهان کافی است
که ایمان بیاوری
زندگی ارزش زیستن را دارد ...
صبح تون پر از عشق و امید رفقا 🙏🌹
#سعیده_استوار
☀️ @avayeqoqnus ☀️
📚 دوستی شاعر و فرشته
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفترش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت. فرشته شعر شاعر را زمزمه كرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خداوند گفت: دیگر تمام شد ... دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود، شاعری كه بوی آسمان را بشنود، زمین برایش كوچك است و فرشته ای كه مزه عشق را بچشد آسمان برایش كوچك.
فرشته دست شاعر را گرفت تا راه های آسمان را نشانش بدهد و شاعر بال فرشته را گرفت تا كوچه پس كوچه های زمین را به او معرفی كند.
شب كه هر دو برگشتند روی بال های فرشته قدری خاك بود و روی شانه شاعر چند تا پر.
فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می خواهم عاشق شوم.
شاعر گفت: نه تو فرشته ای و عشق كار تو نیست.
فرشته اصرار كرد و اصرار كرد.
شاعرگفت: اما پیش از عاشقی باید عصیان كرد و اگر چنین كنی از بهشت اخراجت می كنند، آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش كرده ای؟
اما فرشته باز هم پا فشاری كرد آنقدر كه شاعر نشانی درخت ممنوعه را به او داد.
فرشته رفت و از میوه آن خورد، اما پرهایش ریخت و پشیمان شد، آنگاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش، من به خود ظلم كرده ام، عصیان كرده ام و عاشق شدم، آیا حالا مرا از بهشت بیرون می كنی؟
و آنگاه خدا نهمین در بهشت را باز كرد، فرشته وارد شد و شاعر را دید كه آنجا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط ...
فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت اما او باور نكرد ...
آدم ها هیچ یك این قصه را باور نمی كنند، تنها آن فرشته است كه می داند بهشت واقعی كجاست.
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش 🥀
چنگ اندوهم ، خدا را ، زخمه ای
زخمه ای ، تا برکشم آواز خویش 🍃
#فروغ_فرخزاد
☀️ @avayeqoqnus ☀️
📕 #حکایت_طنز
یكی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید.
گفت: در این باغ چه كار داری؟
گفت: بر راه میگذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت.
گفت: چرا پیاز بركندی؟
گفت: باد مرا میربود، دست در بند پیاز میزدم، از زمین برمیآمد.
گفت: این هم قبول، ولی چه كسی جمع كرد و پشتواره بست؟
گفت: والله من نیز در این فكر بودم كه تو آمدی! 😀
#عبید_زاکانی
#حکایت
✨ @avayeqoqnus ✨