حکایت ملانصرالدین و درخت گردو
روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. ملا بلند شد و شروع کرد به شکر کردن خدا.
مردی از آنجا می گذشت. وقتی ماجرا را شنید گفت: اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم عاقبتم چه می شد!! 😃
#حکایت
✨ @avayeqoqnus✨
📚#داستان
هر کس او را می دید ناخود آگاه سرش را پایین می انداخت.
عده ای هم از کنارش عبور می کردند، بدون اینکه حتی متوجه حضورش بشوند.
گوشه ای نشسته بود با صورت آفتاب سوخته، دست های کار کرده و نگاهی مهربان غرق در کار خود، انگار بین او و دور و برش حفاظ نامریی کشیده بودند.
این نگاه های آزار دهنده، سر و صدای خیابان و آفتاب تند مرداد ماه هیچ کدام در فضای شاد اطرافش نفوذ نمی کرد.
به او که رسیدم، بی اختیار سرم را پایین انداختم، زیاد کهنه نبودند اما لایه ضخیمی از گرد و غبار رویشان جا خوش کرده بود.
با خود فکر کردم: اگر برس کفاش رویشان کشیده شود تمیز و براق می شوند. سه دقیقه بعد کفشهایم براق شده بود، چشمان پیرمرد هم برق می زد.
#داستانک
@avayeqoqnus
⚜ می گویند خوشبختی دو نوع است:
⚜ یا آنکه از هر چیز احساس رضایت
داشته باشی
⚜ یا آنکه کسی را داشته باشی تا موقع
بدبختی ها کنارت باشد
⚜ که دسته دوم از خوشبخت ترین
خوشبختانند … 👌
♦️امیدوارم شما جز دسته دوم باشید
دوستان 🙏✋🌸
#حس_خوب
@avayeqoqnus
📚 ضرب المثل نه خانی آمده و نه خانی رفته
🔻 معنی و کاربرد:
زمانی از این ضرب المثل استفاده
میشود که می خواهند وانمود کنند هیچ کاری صورت نگرفته و هیچ اتفاقی نیفتاده است.
🔻 داستان:
در زمان های قدیم یک نفر خربزه ای
می خرد تا به خانه ببرد.
در راه وسوسه می شود که خربزه را ببرد و به رسم بزرگان گوشت آن را خورده و باقی آن را کنار بگذارد تا اگر کسی از آنجا رد شد فکر کند که خانی از اینجا عبور کرده و گوشت خربزه را خورده و پوستش را اینجا انداخته.
مرد با این نیت گوشت خربزه را خورد و خواست پوستش را دور بیندازد که با خودش گفت: بهتر است پوستش را هم گاز بزنم تا مردم فکر کنند این خان نوکری هم داشته است!
سپس پوست خربزه را گاز زد و خواست پوست نازک شده را دور بیندازد که به این فکر افتاد که پوست خربزه را هم بخورد تا مردم بگویند نه خانی آمده و نه خانی رفته!
#ضرب_المثل
✨@avayeqoqnus✨
●☆●
مودب نبودن همیشه بد نیست؛
گاهی شاید بهتر باشد
بعضی ها با آدم بی نزاکت باشند.
دست کم آدم را از مصیبت
دوست داشتن شان نجات میدهند.
🔸 از رمان "جوان خام"
✍ فئودور داستایوسکی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاده” بهترین تسکین است …
آدم ، تمامِ دردهایش را فراموش می کند !
انگار سرتاسرِ اتوبان ها ، گردِ بی خیالی پاشیده اند …
گاهی با خودم فکر می کنم ؛
اگر ماشین اختراع نشده بود ؛
آدم ها با این همه دردِ تلنبار شده چه می کردند ؟!
اگر موسیقی نبود ،
اگر خیابان نبود ،
اگر سفر نبود !!!
بدونِ این ها که چیزی از آدم نمی مانَد
《نرگس صرافیان طوفان》
♦️ آهنگ: اینجا یکی هست که
هر ثانیه خوابت رو میبینه
♦️خواننده: امین بانی
#عاشقانه
#نرگس_صرافیان_طوفان
#امین_بانی
🌿🌼🌿
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
✨ خدایا...
✨ نعمت سلامتی مبدا همه نیازهاست
✨ و عاقبت بخیری مقصد همه نیازها
✨ تو را به مهربانیت این دو را به همه
دوستانم عطا فرما... 🙏 ❤
♦️ سلام، صبح تون پر از انرژی و لبخند
دوستان 🙏🌹
@avayeqoqnus
🌹باز مثل سابق باش🌹
دل من! باز مثل سابق باش
با همان شور و حال عاشق باش
مهر می ورز و دَم غنیمت دان
عشق می باز و با دقایق باش
بشکند تا که کاسه ات را عشق
از میان همه تو لایق باش
خواستی عقل هم اگر باشی
عقل سرخ گل شقایق باش
شور گرداب و کشتی سنگین؟
نه اگر تخته پاره قایق باش
بار پارو و لنگر و سکان
بِفکن و دور از این علایق باش
هیچ باد مخالف اینجا نیست
با همه بادها موافق باش
#شعر
#حسین_منزوی
@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
🌸 دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
#حافظ
@avayeqoqnus
📚 حکایت لقمان حکیم و غلامان حسود
روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود که غلام های بسیار داشت. لقمانِ بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند تا لقمان را از چشم خواجه بیندازند.
روزی خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند گفتند: "میوه ها را لقمان خورده است."
خواجه از دست لقمان عصبانی شد و از او پرسید که چرا همه میوه ها را خورده است.
لقمان گفت: "من به میوه ها لب نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!"
خواجه گفت: "چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!"
لقمان از خواجه خواست تا آن ها را آزمایش کند تا معلوم شود چه کسی میوه ها را خورده است.
خواجه اول برآشفت ولی بعد پیشنهاد لقمان را پذیرفت.
لقمان گفت: "دستور بدهید تا همه آب گرم بخورند و خودتان با اسب و ما پیاده به دنبالتان بدویم."
خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخته بود!
خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. پس غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
#حکایت
#لقمان_حکیم
@avayeqoqnus
آدمها خیلی زود دلیل زندگی خودشان را میآموزند.
شاید به خاطر همین باشد که خیلی زود هم از آن دست میکشند.
اما جهان این گونه است.
#بریده_کتاب کیمیاگر نوشته پائولو کوئیلو
@avayeqoqnus
همین روزها؛
اتفاقاتِ خوب، خواهند افتاد؛
درست وسطِ روزمرِگیهایمان،
دلخوشیها راهشان را گم خواهندکرد و اینبار به سمتِ ما روانه خواهندشد.
شبهایی را میبینم که از خستگیِ شادی و لبخندِ روزهایمان میخوابیم و صبحهایی که با اشتیاقِ دلخوشیهای تازه بیدار میشویم.
من شک ندارم؛
یکی ازهمین روزها... همه چیز درست خواهد شد...
♦️زندگی تون پر از اتفاق های خوب دوستان 🙏🍀
#حس_خوب
✨@avayeqoqnus✨