eitaa logo
آوای ققنوس
8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
595 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. آدم ها همه ماهند نیمه‌ی تاریک‌شان را به دیگران نشان نمی‌دهند آدمها ماهند … 🍂 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. به باران دل نبند که هر چهار فصل دیوانه ‌ات خواهد کرد اگر ببارد ، از شوق 🌼 اگر نبارد ، از دلتنگی 🍂 عصر قشنگ بارونی تون بخیر و شادی عزیزان 🪴@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. به طور كلی صلاح در اين است كه آدمی شعور خويش را با "نگفتن" نشان دهد نه با "گفتن." زيرا سكوت از هوشمندی است و گفتن از خودپسندی. 🔸 از کتاب "در باب حکمت زندگی" ✍ آرتور شوپنهاور @avayeqoqnus
. فردوسِ دل‌، اسیر خیالِ تو بودنست عیدِ نگاه‌، چشم به رویت‌ گشودنست 🌸 @avayeqoqnus
. در آرامش ملکوتی شب چه زیباست در پیشگاه معبودی بنشینیم که به حکم حکمتش به روزهای ما پویایی بخشیده و به لطف رحمتش به شب های ما آرامش و سکون. شبتون آرام و خوش در پناه معبود بی همتا 🌙🌷 ✨ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. زنـده بـودن نصف زندگیست امـا... امـید داشتن همه زنـدگیست صبح آخرین روز آبان بخیر و نیکی 🌞🌸 لحظاتتون سرشار از امید و آرامش باشه رفقا 🪴 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
🍀🌼🍀 الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم، نگاهدار تا پریشان نشویم، و در راه آر تا سرگردان نشویم. آمین 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را ❤️ @avayeqoqnus
. 🔸 یک داستان جالب و خواندنی: مرد نابینایی زیر درختی نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: "قربان، از چه راهی می توان به پایتخت رفت؟" پس از او صدراعظم همان پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: "آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟" ‌ سپس یک مرد عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید: "احمق،‌ راهی که به پایتخت می رود کدامست؟" هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری کنار مرد نابینا نشسته بود، رو به او کرد و پرسید: "به چه می خندی؟" نابینا پاسخ داد: "اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم صدراعظم او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود." مرد با تعجب پرسید: "چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟" نابینا پاسخ داد: "فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد. ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد." @avayeqoqnus