📚 بخشنده تر از حاتم طایی کیست؟
از حاتم طایی پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟
گفت:آری! مردی که داراییاش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشندهتری.
گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
#حکایت
#حاتم_طایی
✨@avayeqoqnus✨
🌱حکایت حاتم طایی و درویش زرنگ 🌱
روزی حاتم طایی در صحرا عبور میکرد، درویشی راه بر او گرفت و از وی ده هزار دینار کمک بلاعوض خواست.
حاتم گفت: ده هزار دینار بسیار خواستی، درویش گفت: یک دینار بده.
حاتم گفت: آن زیاده طلبی چه بود و این کم خواستن از چه سبب است؟
درویش گفت: از شخصی چون تو کمتر از ده هزار دینار نباید درخواست کرد و به چون تویی کمتر از این مبلغ نمیتوان بخشید!!
حاتم دستور داد ده هزار دینار درخواستی درویش را به او پرداخت کردند.
#حکایت
#حاتم_طایی
@avayeqoqnus
📚 خارکنی که از حاتم طائی جوانمردتر بود
روزی، یکی از دوستان حاتم طایی از او پرسید: "آیا در طول زندگیت از خودت بزرگوارتر و جوانمردتر (بی تفاوت تر نسبت به مادیات) دیده ای؟"
حاتم پاسخ داد: "بله دیده ام." سپس اینگونه تعریف کرد:
"یک روز، تعداد زیادی از بزرگان عرب را در مسیری بیابانی به غذا دعوت کرده بودم و برای همین، چهل شتر قربانی کرده بودم و همه داشتند غذا میخوردند. آن روز، برای انجام دادن کاری به گوشه ای از صحرا رفتم. در بین راه، خارکنی را دیدم.
بدون اینکه او مرا بشناسد و من خودم را معرفی کنم از او پرسیدم: تو چرا به میهمانی حاتم طائی نمیروی تا تو هم از سفره ای که پهن شده غذایی بخوری و گرسنه نمانی؟ مگر نمی دانی که امروز حاتم طایی مهمانی بزرگی برپا کرده است؟
مرد خارکن در پاسخ گفت: کسی که زحمت بکشد و حاصل دسترنج خودش را بخورد، نیازی ندارد که خودش را حقیر کند، منت حاتم طایی را بکشد و برای لقمه ای نان خوردن مهمان او شود؛ حتی اگر حاتم طایی بسیار بخشنده باشد و منتی بر کسی نگذارد.
آن وقت من فهمیدم که این مرد بسیار مناعت طبع دارد و از من جوانمردتر و بزرگوارتر است."
به قول سعدیِ جان:
هر که نان از عمل خویش خورَد
منت حاتم طائی نبرد
#حکایت
#حاتم_طایی
@avayeqoqnus
📚 حکایتی از جوانمردی حاتم طایی
🌴 يكي از پادشاهان يمن در بخشندگی و سخاوت معروف بود، ولي هرگاه كسی نزد وی از بخشندگی های حاتم طايی سخن می گفت، برمی آشفت و ناراحت می شد.
🌴 بنابراين، چون پادشاه يمن، حاتم را در بخشندگی از خود بلندآوازهتر ديد، كسی را مأمور كرد تا او را از بين ببرد.
🌴 مأمور حاکم راه قبيله «بنی طی» را پيش گرفت.
در راه شخصی را ديد و با او دوست و همراه شد و به وی گفت: "حال كه تو جوانمرد و راز نگهدار هستی، از تو خواهشی دارم، اميدوارم مرا راهنمايی كنی!"
🌴 جوان گفت: "با كمال ميل در خدمتم."
مأمور گفت: "آيا تو حاتم طايی را می شناسی؟"
جوان گفت: "مقصود تو از اين سؤال چيست؟"
🌴 مأمور گفت: "پادشاه يمن مرا مأمور كرده است تا حاتم را بكشم و سرش را برای پادشاه ببرم، ولي سبب دشمنی آنها را نميدانم." جوان خنديد و گفت: "آن حاتمی كه دنبال او می گردی، خود منم و الان آمادهام سر از تنم جدا كنی!"
🌴 مأمور با شنيدن اين سخن ناراحت شد، به سرعت به يمن بازگشت، به خدمت پادشاه رفت و آنچه بر او گذشته بود، تعريف كرد.
🌴 پادشاه پس از شنيدن ماجرا و پی بردن به ميزان جوانمردی حاتم، از مأمور دلجویی كرد و به وی هديهای داد و بر حاتم طایی درود فرستاد.
#حکایت
#حاتم_طایی
💐 @avayeqoqnus 💐
هدایت شده از آوای ققنوس
📚 بخشنده تر از حاتم طایی کیست؟
از حاتم طایی پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟
گفت:آری! مردی که داراییاش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشندهتری.
گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
#حکایت
#حاتم_طایی
✨@avayeqoqnus✨
📚 حکایتی از جوانمردی حاتم طایی
🌴 يكي از پادشاهان يمن در بخشندگی و سخاوت معروف بود، ولي هرگاه كسی نزد وی از بخشندگی های حاتم طايی سخن می گفت، برمی آشفت و ناراحت می شد.
🌴 بنابراين، چون پادشاه يمن، حاتم را در بخشندگی از خود بلندآوازهتر ديد، كسی را مأمور كرد تا او را از بين ببرد.
🌴 مأمور حاکم راه قبيله «بنی طی» را پيش گرفت.
در راه شخصی را ديد و با او دوست و همراه شد و به وی گفت: "حال كه تو جوانمرد و راز نگهدار هستی، از تو خواهشی دارم، اميدوارم مرا راهنمايی كنی!"
🌴 جوان گفت: "با كمال ميل در خدمتم."
مأمور گفت: "آيا تو حاتم طايی را می شناسی؟"
جوان گفت: "مقصود تو از اين سؤال چيست؟"
🌴 مأمور گفت: "پادشاه يمن مرا مأمور كرده است تا حاتم را بكشم و سرش را برای پادشاه ببرم، ولي سبب دشمنی آنها را نميدانم." جوان خنديد و گفت: "آن حاتمی كه دنبال او می گردی، خود منم و الان آمادهام سر از تنم جدا كنی!"
🌴 مأمور با شنيدن اين سخن ناراحت شد، به سرعت به يمن بازگشت، به خدمت پادشاه رفت و آنچه بر او گذشته بود، تعريف كرد.
🌴 پادشاه پس از شنيدن ماجرا و پی بردن به ميزان جوانمردی حاتم، از مأمور دلجویی كرد و به وی هديهای داد و بر حاتم طایی درود فرستاد.
#حکایت
#حاتم_طایی
💐 @avayeqoqnus 💐