eitaa logo
آوای ققنوس
8.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
538 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 بخشنده تر از حاتم طایی کیست؟ از حاتم طایی پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری. گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. @avayeqoqnus
🌱حکایت حاتم طایی و درویش زرنگ 🌱 روزی حاتم طایی در صحرا عبور می‌کرد، درویشی راه بر او گرفت و از وی ده هزار  دینار کمک بلاعوض خواست. حاتم گفت: ده هزار دینار بسیار خواستی، درویش گفت:  یک دینار بده. حاتم گفت: آن زیاده طلبی چه بود و این کم خواستن از چه سبب است؟ درویش گفت: از شخصی چون تو کمتر از ده هزار دینار نباید درخواست کرد و به چون تویی کمتر از این مبلغ نمی‌توان بخشید!! حاتم دستور داد ده هزار دینار درخواستی درویش را به او پرداخت کردند. @avayeqoqnus  
📚 خارکنی که از حاتم طائی جوانمردتر بود روزی، یکی از دوستان حاتم طایی از او پرسید: "آیا در طول زندگیت از خودت بزرگوارتر و جوانمردتر (بی تفاوت تر نسبت به مادیات) دیده ای؟" حاتم پاسخ داد: "بله دیده ام." سپس اینگونه تعریف کرد: "یک روز، تعداد زیادی از بزرگان عرب را در مسیری بیابانی به غذا دعوت کرده بودم و برای همین، چهل شتر قربانی کرده بودم و همه داشتند غذا می‌خوردند. آن روز، برای انجام دادن کاری به گوشه ای از صحرا رفتم. در بین راه، خارکنی را دیدم. بدون اینکه او مرا بشناسد و من خودم را معرفی کنم از او پرسیدم: تو چرا به میهمانی حاتم طائی نمی‌روی تا تو هم از سفره ای که پهن شده غذایی بخوری و گرسنه نمانی؟ مگر نمی دانی که امروز حاتم طایی مهمانی بزرگی برپا کرده است؟ مرد خارکن در پاسخ گفت: کسی که زحمت بکشد و حاصل دسترنج خودش را بخورد، نیازی ندارد که خودش را حقیر کند، منت حاتم طایی را بکشد و برای لقمه ای نان خوردن مهمان او شود؛ حتی اگر حاتم طایی بسیار بخشنده باشد و منتی بر کسی نگذارد. آن وقت من فهمیدم که این مرد بسیار مناعت طبع دارد و از من جوانمردتر و بزرگوارتر است." به قول سعدیِ جان: هر که نان از عمل خویش خورَد منت حاتم طائی نبرد @avayeqoqnus
📚 حکایتی از جوانمردی حاتم طایی 🌴 يكي از پادشاهان يمن در بخشندگی و سخاوت معروف بود، ولي هرگاه كسی نزد وی از بخشندگی های حاتم طايی سخن می گفت، برمی آشفت و ناراحت می شد. 🌴 بنابراين، چون پادشاه يمن، حاتم را در بخشندگی از خود بلندآوازه‌تر ديد، كسی را مأمور كرد تا او را از بين ببرد. 🌴 مأمور حاکم راه قبيله «بنی طی» را پيش گرفت. در راه شخصی را ديد و با او دوست و همراه شد و به وی گفت:‌ "حال كه تو جوانمرد و راز نگه‌دار هستی، از تو خواهشی دارم، اميدوارم مرا راهنمايی كنی!" 🌴 جوان گفت: "با كمال ميل در خدمتم." مأمور گفت: ‌"آيا تو حاتم طايی را می شناسی؟" جوان گفت: "مقصود تو از اين سؤال چيست؟" 🌴 مأمور گفت: "پادشاه يمن مرا مأمور كرده است تا حاتم را بكشم و سرش را برای پادشاه ببرم، ولي سبب دشمنی آنها را نمي‌دانم." جوان خنديد و گفت: "آن حاتمی كه دنبال او می گردی، خود منم و الان‌ آماده‌ام سر از تنم جدا كنی!" 🌴 مأمور با شنيدن اين سخن ناراحت شد، به سرعت به يمن بازگشت، به خدمت پادشاه رفت و آنچه بر او گذشته بود، تعريف كرد. 🌴 پادشاه پس از شنيدن ماجرا و پی بردن به ميزان جوانمردی حاتم، از مأمور دلجویی كرد و به وی هديه‌ای داد و بر حاتم طایی درود فرستاد. 💐 @avayeqoqnus 💐
هدایت شده از آوای ققنوس
📚 بخشنده تر از حاتم طایی کیست؟ از حاتم طایی پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری. گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. @avayeqoqnus
📚 حکایتی از جوانمردی حاتم طایی 🌴 يكي از پادشاهان يمن در بخشندگی و سخاوت معروف بود، ولي هرگاه كسی نزد وی از بخشندگی های حاتم طايی سخن می گفت، برمی آشفت و ناراحت می شد. 🌴 بنابراين، چون پادشاه يمن، حاتم را در بخشندگی از خود بلندآوازه‌تر ديد، كسی را مأمور كرد تا او را از بين ببرد. 🌴 مأمور حاکم راه قبيله «بنی طی» را پيش گرفت. در راه شخصی را ديد و با او دوست و همراه شد و به وی گفت:‌ "حال كه تو جوانمرد و راز نگه‌دار هستی، از تو خواهشی دارم، اميدوارم مرا راهنمايی كنی!" 🌴 جوان گفت: "با كمال ميل در خدمتم." مأمور گفت: ‌"آيا تو حاتم طايی را می شناسی؟" جوان گفت: "مقصود تو از اين سؤال چيست؟" 🌴 مأمور گفت: "پادشاه يمن مرا مأمور كرده است تا حاتم را بكشم و سرش را برای پادشاه ببرم، ولي سبب دشمنی آنها را نمي‌دانم." جوان خنديد و گفت: "آن حاتمی كه دنبال او می گردی، خود منم و الان‌ آماده‌ام سر از تنم جدا كنی!" 🌴 مأمور با شنيدن اين سخن ناراحت شد، به سرعت به يمن بازگشت، به خدمت پادشاه رفت و آنچه بر او گذشته بود، تعريف كرد. 🌴 پادشاه پس از شنيدن ماجرا و پی بردن به ميزان جوانمردی حاتم، از مأمور دلجویی كرد و به وی هديه‌ای داد و بر حاتم طایی درود فرستاد. 💐 @avayeqoqnus 💐