.
ای جان اگر رضای تو
غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم
بهر رضایِ تو 🤍
#مولوی
#مولانا
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📚 ضرب المثل های ملل
🔻 ضرب المثل چینی : هنگامیکه خشم حرف می زند عقل چهرهی خود را می پوشاند .
🔻 ضرب المثل هندی : اگر سنگی پرتاب کنی دست خودت درد می گیرد.
🔻 ضرب المثل تازی (عربی) : کسی که غرور دارد حاضر است گم شود و راه را از دیگران نپرسد.
#ضرب_المثل
#ضرب_المثل_های_ملل
✨ @avayeqoqnus ✨
در این زمانهی بی های و هویِ لال پرست
خوشا به حال کلاغانِ قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را
برای این همه ناباورِ خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
به پای هرزه علفهای باغِ کال پرست
رسیدهام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار را برای من کمال پرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردمِ زوال پرست
#محمدعلی_بهمنی
✨@avayeqoqnus✨
همه چیز را میتوان از یک انسان گرفت جز یک چیز:
آخرین آزادیهای انسانیاش را.
آزادی برای انتخاب رفتارش تحت هر شرایطی؛
برای انتخاب راه زندگیاش...
📘 انسان در جستجوی معنا
✍ ویکتور فرانکل
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
.
📜 #حکایت_طنز
روزی مردی به خانهی بهلول رفت و از او
خواست که طنابش را برای مدتی به او قرض دهد.
بهلول کمی فکر کرد و گفت : "حیف که روی آن ارزن پهن کرده ام و گرنه حتما آن را به تو می دادم!"
مرد با تعجب گفت : "مگر می شود روی طناب ارزن پهن کرد؟!"
بهلول گفت: "برای آن که طناب را ندهم
این بهانه کافی است!" 😃
#بهلول
✨@avayeqoqnus✨
.
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبتِ دل شکستگان میباید 🌸
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهی دل که قیمتش افزاید 🌱
#شیخ_بهایی
✨ @avayeqoqnus ✨
مقاومتهای روزانهات در برابر گناه،
شب هنگام
لبخند دلبرانهی امام زمان (عج)
را در پی دارد...
الهم عجل لولیک الفرج 🙏🌼
#امام_زمان
✨@avayeqoqnus✨
سلام بر بذرهای آرزو
که گوشه گوشه از روح کودکانهام
در اشتیاق جوانه زدن، سبزند...
سلام، صبحتون سبز و زیبا 🌞🪴
#دلارا_ادیب
✨@avayeqoqnus✨
.
خدایی که مسیر را
به پرندگان نشان میدهد
انسان را در نیمهی راه رها نمیکند. 🕊
دل بسپریم به حکمتش 🌺
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
📜 "من"
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎنه ﯾﺎﺭﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺯﺩ.
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﮐﯿﺴﺖ؟
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻔﺖ: "ﻣﻦ" ﻫﺴﺘﻢ...
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ, ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺭﻭﺩ ﺧﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﭘُﺨﺘﮕﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺗﻮ ﺧﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ... ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ
ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﺴﻮﺯﯼ ﺗﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﻮﯼ؛ ﻫﻨﻮﺯ
ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ...
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﺴﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ
ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺳﻮﺧﺖ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎنه
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﺩﺏ ﺩﺭ ﺯﺩ...
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺨﻦ ﺑﯽ ﺍﺩﺑﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ
ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﯿﺎﯾﺪ.
ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺩﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ. ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ:
ﮐﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ؟
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﺩلربا ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ
ﻫﺴﺘﯽ...
ﺗﻮﯾﯽ, ﺗﻮ...
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻮ ﻭ ﻣﻦ
ﯾﮑﯽ ﺷﺪﯾﻢ؛ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎ.
ﺣﺎﻻ ﯾﮏ "ﻣﻦ" ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺩﻭ "ﻣﻦ" ﺩﺭ ﺧﺎنه ﻋﺸﻖ ﺟﺎ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺮ ﻧﺦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ
ﺳﻮﺯﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ.
ﮔﻔﺖ : ﺍﮐﻨﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﺭﺁ
ﻧﯿﺴﺖ ﮔﻨﺠﺎﯾﯽ ﺩﻭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺍ
🔻 برگرفته از دفتر اول مثنوی معنوی
#حکایت
#مولوی
✨@avayeqoqnus✨