.
📕 #حکایت
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش
ديد.
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.
همه گفتند: تله موش مشکل توست به
ما ربطی ندارد.
ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد.
از مرغ برايش سوپ درست کردند؛
گوسفند را برای عيادت کنندگان سر
بريدند؛
گاو را برای مراسم ترحيم کشتند؛
و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه
می کرد و به مشکلی که به ديگران ربط
نداشت فکر می کرد!
🔸 برگرفته از کتاب کلیله و دمنه
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🌿🤍 غمت مباد 🤍🌿
یک دم ز بیوفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یکدم غمت مباد
مردم به هرکه آینه شد سنگ میزنند
از طعنههای عالم و آدم غمت مباد
گفت: اولین نشانە عاشقشدن غماست؟
بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد
روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم
من میروم ز یادِ تو کمکم، غمت مباد
دلشورهی وصال و پریشانی فراق
از این غمت نبود، از آن هم غمت مباد
#فاضل_نظری
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگامی که در زندگی اوج میگیری،
دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی.
اما هنگامی که در زندگی،
به زمین می خوری،
آنوقت تو میفهمی که دوستانت
چه کسانی بودند یا هستند ...
🔻 منسوب به سقراط حکیم
✨@avayeqoqnus✨
.
اونجا که #صائب_تبریزی در ستایش
افتادگی میگه:
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی
قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی
از تواضع افسر خورشید زرین گشته است
کم نمیگردد فروغِ گوهر از افتادگی
خصم سرکش را به نرمی میتوان خاموش کرد
پَست سازد شعله را خاکستر از افتادگی
✨@avayeqoqnus✨
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم
بی هر چه آشنا،
گوشهی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم...
بعد بی هیچ گذشتهای
به یاد نیارم از کجا آمده،
کیستم، اینجا چه می کنم...
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست،
فاصلهای هست، فردایی هست...
گاهی واقعا خیال میکنم
روی دست خدا ماندهام
خسته اش کرده ام...
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم... بروم...
و میروم
اما به درگاه نرسیده از خود میپرسم:
کجا...؟!
کجا را دارم... کجا بروم؟
#سید_علی_صالحی
✨@avayeqoqnus✨
به نام خداوندِ دلهای پاک
که نامش بود در دلت تابناک
به نام کسی که تو را آفرید
سرآغازِ عشق است و نور امید
صبح زیباتون بخیر 🌞 🌺
✨ @avayeqoqnus✨
.
گر نگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد 🌺
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 قلیان مخصوص شاه عباس !
نقل است "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه مهمان کرد و دستور داد تا درسرقلیان ها بجای تنباکو، از سرگین اسب استفاده نمایند.
مهمان ها مشغول کشیدن قلیان شدند! و دود و بوی پِهِن اسب فضا را پر کرد، اما رجال، از بیم ناراحتی شاه، پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند! گویی در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی نکشیده بودند!
شاه رو به آنها کرده و گفت: "سرقلیان ها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است."
همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند:" براستی تنباکویی بهتر از این نمیتوان یافت."
شاه به رییس نگهبانان دربار که پکهای بسیار عمیقی به قلیان می زد گفت: "تنباکویش چطور است؟"
رییس نگهبانان گفت:
"به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان میکشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده ام!."
شاه با تحقیر به آنها نگاهی کرد و گفت: "مرده شوی تان ببرد که بخاطر حفظ پست و مقام، حاضرید بجای تنباکو، پِهِن اسب بکشید و بَه بَه و چَه چَه کنید!"
#داستان
✨@avayeqoqnus✨
عاشقانهای از #جامی:
عاشقی باشم به تو افروخته
دیده را از دیگران بردوخته
گرچه باشم ناظر از هر منظری
جز تو در عالم نبینم دیگری ❤️
✨@avayeqoqnus✨