eitaa logo
آوای ققنوس
8.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
557 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی انسان نتواند احساس عمیقی از معنا را در جهان خود پیدا کند، حواسش را با لذت‌ها پرت می‌کند. 🔻 از کتاب "انسان در جستجوی معنا" ✍ ویکتور فرانکل @avayeqoqnus
. 📜 روزی پادشاهی برای گردش به دشت و صحرا رفت. باغبان پیر و سالخورده‌ای را دید که مشغول کاشتن نهال درخت بود.  پادشاه گفت : ای پیرمرد، در زمان پیری و سالخوردگی، کارهای دوره‌ی جوانی را انجام می‌دهی! زمان آن رسیده که علاقه و اشتیاق به کارهای مادّی را رها کنی و کارهای خوب و شایسته ای را انجام دهی تا به بهشت بروی. تو در این سن و سال نباید به فکر طمع و آرزوهای مادّی باشی. تو تا بزرگ شدن درخت و محصول دادن آن زنده نمی‌مانی و نمی‌توانی از آن بهره‌مند شوی.  باغبان پیر و بی کینه گفت: انسان‌های قبل از ما زحمت کشیدند و ما از دست رنج آن‌ها استفاده کردیم، الآن ما می‌کاریم تا آیندگان از آن‌ها، بهره ببرند. 🔻 برگرفته از کتاب مرزبان نامه @avayeqoqnus
دلم یک کنج ساده و صمیمی می‌خواهد یک ایوان به سمت تمام بیخیال بودن‌ها یک دوست که حواس مرا از غم هایم پرت کند من دلم فقط کمی حالِ خوش می‌خواهد... فقط کمی حال خوش... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخار روی چای می‌گوید : فرصت کم است! زندگی را تا سرد نشده، باید سر کشید... صبح بخیر و شادکامی 🌞☕️ زندگی‌تون گرم و دلچسب باشه رفقا 🌺 @avayeqoqnus
🍁☘🍁 ☘ 🍂 برایم نوشته بود: گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی‌رسند شاید چون آرزوهایم بلندند … ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می‌گوید: امیدی هست چون خدایی هست … آری و چه زیبا نوشته بود! همواره با خود تکرار می‌کنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست … 💚 @avayeqoqnus
📘 پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشک حاذقی بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوای مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیرلب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم: خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و به مرگ من رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد. با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است. گفتم: خدایا می‌بینی، تمام خلایقت برای نیازشان مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز، تو را به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم که مرا بر خودم ببخشی و از چنگ این بندگان نیازمندت رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو. من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و از خلایقش بی‌نیازم کند. جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت. @avayeqoqnus
هرچه کنم نمی‌شود تا بروی تو از دلم از تو فرار می‌کنم باز تویی مقابلم 🥀 @avayeqoqnus
وقتی انسان آموخت که چگونه با رنج‌هایش تنها بماند، و چگونه بر اشتیاقش به گریختن چیره شود، آن‌وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 روز جدایی بود و از غم گریه کردیم 💛 تا لحظه‌ی آخر دمادم گریه کردیم 🍂 وقتی جدا شد چشم من از شانه‌هایت 💛 من تازه فهمیدم که باهم گریه کردیم 🍂 بغض گلوی خسته مان را شُل گرفتیم 💛 زیرا شکست و باز محکم گریه کردیم 🍂 از هق هقِ ما عالمی هم باخبر شد 💛 بااینکه ما آنقدر مبهم گریه کردیم 🍂 اشک تو را هم مثل اشکم پاک کردم 💛 اماخداحافظ که گفتم گریه کردیم 🍂 حالا پشیمان نیستم ازعشق بلکه 💛 حسرت به دل ماندم چرا کم گریه کردیم؟ @avayeqoqnus