هدایت شده از آوای ققنوس
🌹🕊🌹
تو را میجویم و در باورت پر میزنم هر شب
کبوتر میشوم تا خاورت سر میزنم هر شب
میان آسمان آبیات، نقشی اهورایی است
تو را چون نقش در دریای باور میزنم هر شب
طواف چشم های تو معطّر میکند دل را
به دور کعبهات الله اکبر میزنم هر شب
نشانم داده بودی انتهای عشق را در خود
تو را میبینم و با عشق ، زیور میزنم هرشب
به لطف بیکرانت چون کبوتر میرسم از راه
میان آسمان آبیات پر می زنم هر شب
🔸 ارسالی از خانم لیلا کباری قطبی
از اعضای محترم کانال
#لیلا_سادات_کباری_قطبی
#شما_ارسال_کردید
✨ @avayeqoqnus ✨
.
▪️ به قبرستان گذر کردم کم وبیش
▫️ بدیدم قبر دولتمند و درویش
▪️ نه درویش بی کفن در خاک رفته
▫️ نه دولتمند برده یک کفن بیش
#باباطاهر
✨ @avayeqoqnus ✨
هیچ چیز خفت آورتر از این نیست
که ببینی ابلهی در آنچه تو شکست
خوردهای، موفق شده است!
📚 تربیت احساسات
✍ گوستاو فلوبر
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
کژدُم را گفتند:
چرا به زمستان به در نمیآیی؟
گفت: به تابستانم چه حرمت است
که به زمستان نیز بیایم؟!
●کژدم: عقرب
🔻 برگرفته از باب هفتم گلستان سعدی
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
🌷 بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
☘ بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
🌷 غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
☘ ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
🌷چهگویمت که به میخانه دوش مست
و خراب
☘ سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادست
🌷 که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
☘ نشیمن تو نه این کُنجِ مِحنت آبادست
🌷 تو را ز کنگرهی عرش میزنند صَفیر
☘ ندانمت که در این دامگه چه افتادست
🌷 نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
☘ که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
🌷 غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
☘ که این لطیفهی عشقم ز رهروی یادست
🌷 رضا به داده بده وز جَبین گره بگشای
☘ که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
🌷 مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
☘ که این عَجوز، عروسِ هزاردامادست
🌷 نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
☘ بنال بلبل بی دل که جای فریادست
🌷 حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
☘ قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست
🔻 غزل ۳۷ از دیوان حافظ
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
هر چيزی که اذیتمون میکنه،
داره صبر کردن رو بهمون یاد میده...
هر کسی که ترکمون میکنه،
داره بهمون یاد میده چجوری رو پاهای
خودمون بایستیم...
هر چيزی که عصبانیمون میکنه،
داره بهمون بخشش و شفقت رو
یاد میده...
هر چيزی که ازش متنفریم،
داره بهمون عشق بی قید و شرط
رو یاد میده...
هر چيزی که ازش میترسیم،
داره بهمون شهامت مقابله باهاش
رو یاد میده...
و هر چیزی که نمیتونیم کنترلش کنیم،
داره بهمون چگونه رها کردن رو یاد
میده. 👌
✨@avayeqoqnus✨
آرزوهايت را يادداشت کن.
خداوند آنها را فراموش نمیکند
اما تو از خاطرت میرود که
آنچه امروز داری
خواسته ديروزت بوده است.
صبحتون بخیر و شادی رفقا 🌞🪴
✨@avayeqoqnus✨
الهی؛ دیگران مست شرابند
و من مست ساقی.
مستی ایشان فانی است
و از من باقی.
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
نگارا وقت آن آمد
که یکدم ز آن من باشی 💜
دلم بیتو به جان آمد
بیا تا جان من باشی 💞
#عراقی
✨ @avayeqoqnus ✨
📜 مرد آب فروشی که میزبان پادشاه شد
در زمان ساسانیان مردی در تیسفون زندگی میکرد که بسیار میهمان نواز بود و
شغلش آب فروشی بود.
روزی بهرام پنجم شاهنشاه ایران با لباسی
مبدل به در خانهی این مرد میرود و
میگوید که از راه دوری آمده و دو روز جا
می خواهد.
آن مرد بهرام را با شادی می پذیرد و
میگوید بمان تا بروم و پول در بیاورم.
مرد میرود و تا میتواند آب میفروشد و
سپس با میوه و خوراک نزد بهرام باز
می گردد.
بهرام به میهمان نوازی مرد اطمینان پیدا
میکند ولی می خواهد آن مرد را بیشتر
امتحان کند.
بنابراین تا قبل از آمدن مرد به دربار رجوع
می کند و می گوید:
دستور دهید که هیچ کس در سطح شهر حق ندارد از این مرد آب بخرد.
فردای آن روز مرد آب فروش به بهرام
میگوید که بمان تا بروم و قدری پول در بیاورم.
مرد آب فروش هرچه در بازار گشت هیچ
کس از او آب نخرید.
در آخر مرد آب فروش که دید نمیتواند
برای میهمان خویش آب تهیه کند مشک
آبش را فروخت و با میوه و خوراک نزد بهرام رفت.
بهرام او را گفت: تو چگونه پول در آوردی؟
مگر نگفتی که کسی از تو آب نخرید؟
مرد گفت: مشک آب خویش را فروختم.
تو نگران نباش و میل کن فردا نیز برای
خویش فکری خواهم کرد.
بهرام پس از این واقعه فردای آن روز به
دربار رجوع کرد و باز با لباسی مبدل نزد
پولدارترین تاجر شهر که از اشراف بود
رجوع نمود و گفت من میهمانم و امشب
را جا می خواهم.
مرد نه تنها بهرام را نپذیرفت بلکه با ضرب
تازیانه او را از منزل بیرون کرد.
فردای آن روز بهرام در حالی که بر تخت
سلطنت جلوس کرده بود آن دو مرد یعنی
تاجر و آب فروش را احضار کرد.
هر دوی آنان که دیدند آن مرد شخصِ
شاه شاهان، امپراطوری ایران، بوده بسیار
هراسیدند.
بهرام از مرد آب فروش بسیار تشکر و
سپاسگزاری کرد و او را به سبب رفتار
نیکویش با مهربانی پذیرفت.
بهرام دستور داد که تمام اموال مرد تاجر
را بگیرند و به مرد آب فروش بدهند تا یاد
بگیرد که انسان حتی اگر در اوج تنگدستی
و فقر باشد باید شرافت، مردانگی و مهمان نوازی خویش را حفظ کند.
🔻 برگرفته از شاهنامه فردوسی
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨