📚 #داستان_تاریخی
هنگامی که به امیرکبیر خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، وی بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد، باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد.
اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیرکبیر را بپذیرند.
شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیرکبیر اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط 330 نفر آبله کوبیدهاند.
در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیرکبیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم.
پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود.
امیرکبیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی!
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم.
امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم بر نمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد.
در آن هنگام، میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود.
علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند.
میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هایهای میگرید.
سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید.
امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیرکبیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم!! 👌
🔸 برگرفته از کتاب «داستانهایی از
زندگانی امیرکبیر»
نوشته محمود حکیمی
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام 🥀
#رهی_معیری
🍁 @avayeqoqnus 🍁
📚 شاگرد خیاط زبل!
روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد خیاطی کوزهای عسل در دکانش داشت.
یک روز میخواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود پس به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که میدانست استادش دروغ میگوید، حرفی نزد و استاد نیز رفت.
شاگرد پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیدهای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهنها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!!»
#حکایت
✨@avayeqoqnus ✨
.
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
.
می خواستم جهان را
به قواره ی رویاهایم در آورم
رویاهایم
به قواره ی دنیا در آمد... 🌱
#شمس_لنگرودی
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔸 کاش دلتنگی نیز نام کوچکی
می داشت...
🔸 دکلمه ای زیبا با صدای زنده یاد احمد
شاملو
#دکلمه
#شاملو
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
سبـز که باشی
دیگر فرقی نمیکنـد
کجای فصــلها
ایســتاده باشی…
بــهـار باش
و بــبین زمسـتـاڹ
چطــور حــوالی خانهات
زانـــو مـــیزند …
صبح تون سبز و قشنگ رفقا 🙏🌹
✨ @avayeqoqnus ✨
🌿🍃🌸🌿🍃
خدای مهربانم؛
نورت را در وجودمان متجلی کن که
سخت محتاج آنیم …
خدایا؛
برکت نگاهت را در نگاهمان بریز تا هر
کجا که مینگریم نیکی باشد و مهر …
آمین 🙏🌹
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
.
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو 🌱
#اقبال_لاهوری
✨ @avayeqoqnus ✨
🌿 🌻🌻 🌿
مهمان توام جانا! در این شب ِروحانی
وقت است که بگشایی، گنجینه ی عرفانی
می گردم و می بویم، گل های گلستان را
آن جا که پدیدارست، صدجلوه ی روحانی
تا عابرِ چشمانت، ره گم نکند جانا !
برخیز که نورت را، در دیده بتابانی
فانوس ِنگاهت را، نور دل و جانم کن
تا این دل وجان گردد، مهتاب ِدرخشانی
با نور پگاهِ خود، خورشید دل و جان باش
تا باز به شور آید، دل های فراوانی
در باغِ پر از لطفت، می گردم و می دانم
تو کعبه ی جانانی، محبوب تر از جانی
بی تاب تر از پیشم، از آنچه که می بینم
از شوق تو لبریزم، ای جلوه ی ربانی !
سرشارم از آن جلوه، در خلوتِ خود امّا
در عشق ِتو می بینم، دل های پریشانی
برخیز و گلستان را، لبریز کن از عطرت
وقت است که بنمایی، اسرار مسلمانی
🔸 ارسالی از خانم لیلا کباری قطبی
از اعضای محترم کانال
#لیلا_سادات_کباری_قطبی
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌿🍃🌺🍃🌿🌺
🌺
✨ لباس یاس بر تن کرد زهرا
✨ کنار دست او بنشست مولا
✨ محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت
✨ غلط گفتم بلی نه، یا علی گفت
🔸سالروز پیوند حضرت فاطمه (س)
و مولا علی (ع) مبارک باد 🙏🌹 🎉🎊
#ازدواج
#روز_ازدواج
#ذی_الحجه
✨@avayeqoqnus ✨
Naser Abdollahi Mehre Ali Va Zahra-320.mp3
10.65M
✨ تقدیم به شما عزیزان همراه:
🔸 آهنگ "مهر علی و زهرا"
با صدای زنده یاد ناصر عبداللهی
✨ شادی هامون مستدام 🙏🌸
#ازدواج
#ذی_الحجه
#ناصر_عبداللهی
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 مکالمه یک طرفه
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگیت افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی....
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.
بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...
باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.
موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.
خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.
خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو...
به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت: خدا
پی نوشت: 😔❤️😔❤️😔❤️ ...
#داستان
#خدا
✨@avayeqoqnus ✨
🌿 🌹🌿
کسی که همیشه حواسش به تو است را نادیده نگیر
روزی خواهی فهمید وقتی سرگرم سنگ جمع کردن بودی ، الماس را از دست دادهای… 👌
#جبران_خلیل_جبران
#استوری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن 🌹
#حافظ
✨ @avayeqoqnus ✨
.
سلام دوستان ✋ عصرتون بخیر 🌸
پی نوشت پست بالا، پیشنهاد می کنم کتاب خاطره های پراکنده که مجموعه داستانی از همین نویسنده هست رو مطالعه کنید.
داستان هاش خیلی به دل میشینن 👌
🔸 کتاب "خاطره های پراکنده"
🔸 نویسنده: گلی ترقی
🔸 نشر نیلوفر
#معرفی_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
🌾🪴🌾
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
#حسین_پناهی
✨ @avayeqoqnus ✨