یکی عشق را زندگی می داند
دیگری آن را دروغ پندارد
هر دو بر حقند
که آن یک جان خویش را باز یافته
و این دیگری بر باد داده ...
#محمود_درویش
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خانه های قدیمی را دوست دارم
چون که ...
چای همیشه دم بود
روی سماور ...توی قوری
در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست
غذاها ساده و خانگی بود
و بویش نیازی به هود نداشت ..
عطرش تا هفت خانه آن طرف تر می رفت
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود !
مهمانِ ناخوانده،
آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بوها و خاک نم خورده
در حیاط غوغا میکرد ..
خبری از پرده های ضخیم و
مجلسی نبود،
نور خورشید
سهمی از خانه های قدیم بود
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت
سلام ها اینقدر معنا نداشت ...
#حس_خوب
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفس باد صبا
صبحدم از راه رسید
قاصدک پر زد و
گل وا شد و خورشید دمید
بلبل از هلهلهی
باد به رقص آمد و گفت
باید از باغ خدا عطر محبت را چید...
صبحتون بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌸
✨@avayeqoqnus✨
📚 رسم مردانگی
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه ای؟
گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد
درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ
چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار
درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد
درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه
كن. واى بر من اگر پس از این حال كسی
را بپرسم!
گفتند: وادار نبودی كه قرض و خرج وی را
بدهی.
گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال
خود بگوید و تو چاره اي برای او نیندیشی،
در احوالپرسی منافق باشی.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
آنکسکه همنشینِ خِرد شد، ز هر نسیم
چون پَرِ کاه بی سر و سامان نمیشود
دین، از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمیشود
#پروین_اعتصامی
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 پند لقمان حکیم به پسرش
لقمان حكیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان، آنگاه روزه ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
🌿🍀🌺🍀🌿
ساقی بده پیمانه ای ز آن مِی که بی خویشم کند
بر حُسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارَد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مِسکَنَت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بِستاند ای سرو سَهی*! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند
* سرو سهی: سرو بلند قامت
#رهی_معیری
✨@avayeqoqnus✨
رنج از کسی بریم که دردش
دوای ماست
زخم از کسی خوریم که رنجش
شفای ماست
#خواجوی_کرمانی
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببخش باران!
تو می باری و ما
هی شسته نمی شویم…!
#شاملو
✨@avayeqoqnus✨
دو بیت ناب از فردوسی بزرگ:
⚜ زِ روزِ گذر کردن اندیشه کن
⚜ پرستیدنِ دادگر پیشه کن
⚜ بترس از خدا و مَیازار کس
⚜ رهِ رستگاری همین است و بس
#فردوسی
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
زندگی تجربهی تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه
و اندازهی یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم!؟
#سهراب_سپهری
#دکلمه
✨@avayeqoqnus✨
و من امید را در انتهای
کوچهای تاریک دیدم،
که به دشتی سرسبز
و نوری بیانتها
ختم میشد...
روزتون زیبا و پرامید 🌞🌿🌸
✨@avayeqoqnus✨
●~♡~●
الهی بر عجز خود آگاهم
و بر بیچارگی خود گواهم
خواست خواست تو است
من چه خواهم...
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
📜 آشپز طماعی که بوی غذا را میفروخت...
یک روز عربی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراکپزی افتاد که بخاری از سر دیگش بلند میشد. خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.
هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی.
مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت. از بهلول تقاضا کرد که میان آن ها قضاوت کند.
بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟
آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.
بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت: این چه طرز پول دادن است؟
بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
.
همچون انار
خون دل از خویش میخوریم
غم پروریم،
حوصلهی شرح قصه نیست🥀
#فاضل_نظری
✨@avayeqoqnus✨