🪴🍃🌺🍃🪴
مولانا در فیه مافیه میفرماید:
دوستان را در دل رنجها باشد
که آن به هیچ دارویی خوش نشود،
نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن
الّا به دیدار دوست
که لِقاء الْخَلِیْلِ شِفَاءُ العَلیْلِ
تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند
از تأثیر ایشان آن لحظه مؤمن میشود.
#حکمت
#مولانا
#مولوی
✨@avayeqoqnus✨
همیشه میشه تو گذشته
یه لحظه ی قشنگ پیدا کرد
و به امید تکرارش به زندگی ادامه داد ...
عصر زیباتون بخیر رفقا 🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
🦋🕊
گاهی مجبوریم بپذیریم
برخی آدمها فقط میتوانند
در قلبمان بمانند
نه در زندگیمان...
🔻 از کتاب "خاطرات سیلویا پلات"
🔻 ترجمهی مهسا ملک مرزبان
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
وقتی انسان آموخت که چگونه با
رنجهایش تنها بماند،
و چگونه بر اشتیاقش به گریختن
چیره شود،
آنوقت چیز زیادی نمانده
که یاد نگرفته باشد.
#آلبر_کامو
✨@avayeqoqnus✨
🔥 پنج شنبه ۱۴ اسفند، ساعت ۱۱ صبح من عاشق شدم.
هوا ابري بود و همه بارانهاي عالم سر
من ميريخت.
🔥 گفتن از آن روزي که عاشق شدم چه
خوب است.
مثل اينکه روي زخمي را بخاراني، نه
بيشتر.
🔥 عشق مثل دامني گُر گرفته است، به هر طرف که ميدوي شعلهورتر ميگردي.
🔥 چيزي به ظهر نمانده بود، تا ده شمردم و عاشق شدم، عالم توفاني شد...
پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم.
🔥 پدر و مادرم هم بيدار بودند، چنان که گفتگوي ايشان را ميشنيدم، گفتگوي
والدينم مناجات بود.
🔥 پدرم ميفرمودند: «خانم! پسرمان به
سلامتي عاشق شده است» و مادرم
آهسته آهسته به نجوا ميگفتند: «اسپند
دود ميکنم، عشق در خانه ما شگون
دارد.»
🔥 بعد سر ميچرخانيدند رو به آسمان و
ميگفتند: «خدايا! بار الها! همه بچههاي
اين سرزمين عاشق باشند. صدقه سر آنها،
بچههاي من هم عاشق باشند».
📚 اجازه میفرمایید گاهی خواب شما
را ببینم
#محمد_صالح_علا
✨@avayeqoqnus✨
1.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح یعنی
غزلی رنگ پریشانی عشق
فرصتےناب
پر از بوسه ے پنهانےعشق
چشم بر باد صبا
و نفس آبے اشک
صبح یعنے
گذرے بر دل بارانے عشق
صبح زیبای پاییزیتون بخیر 🌞🌹
✨@avayeqoqnus✨
.
🍁 ای واقفِ اسرار ضمیرِ همه کس
🍀 در حالت عجز، دستگیرِ همه کس
🍁 از هر گُنهم توبه ده و عُذر پذیر
🍀 ای توبه ده و عذر پذیرِ همه کس
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
📕 کریم خان زند و مرد مالباخته
مردی به دربار کریم خان زند میرود و با ناله و فریاد میخواهد تا کریم خان را ملاقات کند.
سربازان مانع ورودش میشوند.
خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را میشنود و میپرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به کریم خان، وی دستور میدهد که مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند میرسد و کریم خان از وی میپرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد میکنی؟»
مرد با درشتی میگوید: «دزد همهی اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
خان میپرسد: «وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم!»
خان میگوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم، چون فکر میکردم تو بیداری!»
خان بزرگ زند لحظهای سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارت مرد مالباخته را از خزانه جبران کنند
و در آخر میگوید: «این مرد راست میگوید ما باید بیدار باشیم.»
#داستان
#داستان_تاریخی
✨ @avayeqoqnus ✨