.
📌 حیفه این متن کوتاه رو نخونید
ﻣﺮﺩﻱ ﻋﻘﺐ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﻱ ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﭼﻴﺰﻱ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻣﻲﻛﺮﺩ.
ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : « ﻫﺮﭼﻲ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻋﻘﺒﻴﻢ.»
ﻛﺴﻲ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺪﺍﺩ.
ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: « ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻫﻴﭽﻲ.»
ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻱ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ.»
ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: « ﭼﺮﺍ؟»
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: « ﭘﺴﺮ ﻣﻦ همش ﺷﺶ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭلی نمیتونه ﺑﺪﻭﻭئه ...
ﻫﺮ ﻛﺎﺭی ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻪ.» 😔 🥀
ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻛﺪﺍﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻳﻢ.
ﺑﻪ ﺯﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
👤 سروش صحت
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
در وصف زندگی فقط اونجایی که بانو #سیمین_دانشور میگه :
برای زندگی کردن در این گوشهی دنیا ، آدم باید از فولاد باشد تا دوام بیاورد...
✨@avayeqoqnus✨
🪴🍃🌺🍃🪴
مولانا در فیه مافیه میفرماید:
دوستان را در دل رنجها باشد
که آن به هیچ دارویی خوش نشود،
نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن
الّا به دیدار دوست
که لِقاء الْخَلِیْلِ شِفَاءُ العَلیْلِ
تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند
از تأثیر ایشان آن لحظه مؤمن میشود.
#حکمت
#مولانا
#مولوی
✨@avayeqoqnus✨
همیشه میشه تو گذشته
یه لحظه ی قشنگ پیدا کرد
و به امید تکرارش به زندگی ادامه داد ...
عصر زیباتون بخیر رفقا 🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
🦋🕊
گاهی مجبوریم بپذیریم
برخی آدمها فقط میتوانند
در قلبمان بمانند
نه در زندگیمان...
🔻 از کتاب "خاطرات سیلویا پلات"
🔻 ترجمهی مهسا ملک مرزبان
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
وقتی انسان آموخت که چگونه با
رنجهایش تنها بماند،
و چگونه بر اشتیاقش به گریختن
چیره شود،
آنوقت چیز زیادی نمانده
که یاد نگرفته باشد.
#آلبر_کامو
✨@avayeqoqnus✨
🔥 پنج شنبه ۱۴ اسفند، ساعت ۱۱ صبح من عاشق شدم.
هوا ابري بود و همه بارانهاي عالم سر
من ميريخت.
🔥 گفتن از آن روزي که عاشق شدم چه
خوب است.
مثل اينکه روي زخمي را بخاراني، نه
بيشتر.
🔥 عشق مثل دامني گُر گرفته است، به هر طرف که ميدوي شعلهورتر ميگردي.
🔥 چيزي به ظهر نمانده بود، تا ده شمردم و عاشق شدم، عالم توفاني شد...
پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم.
🔥 پدر و مادرم هم بيدار بودند، چنان که گفتگوي ايشان را ميشنيدم، گفتگوي
والدينم مناجات بود.
🔥 پدرم ميفرمودند: «خانم! پسرمان به
سلامتي عاشق شده است» و مادرم
آهسته آهسته به نجوا ميگفتند: «اسپند
دود ميکنم، عشق در خانه ما شگون
دارد.»
🔥 بعد سر ميچرخانيدند رو به آسمان و
ميگفتند: «خدايا! بار الها! همه بچههاي
اين سرزمين عاشق باشند. صدقه سر آنها،
بچههاي من هم عاشق باشند».
📚 اجازه میفرمایید گاهی خواب شما
را ببینم
#محمد_صالح_علا
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح یعنی
غزلی رنگ پریشانی عشق
فرصتےناب
پر از بوسه ے پنهانےعشق
چشم بر باد صبا
و نفس آبے اشک
صبح یعنے
گذرے بر دل بارانے عشق
صبح زیبای پاییزیتون بخیر 🌞🌹
✨@avayeqoqnus✨
.
🍁 ای واقفِ اسرار ضمیرِ همه کس
🍀 در حالت عجز، دستگیرِ همه کس
🍁 از هر گُنهم توبه ده و عُذر پذیر
🍀 ای توبه ده و عذر پذیرِ همه کس
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
📕 کریم خان زند و مرد مالباخته
مردی به دربار کریم خان زند میرود و با ناله و فریاد میخواهد تا کریم خان را ملاقات کند.
سربازان مانع ورودش میشوند.
خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را میشنود و میپرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به کریم خان، وی دستور میدهد که مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند میرسد و کریم خان از وی میپرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد میکنی؟»
مرد با درشتی میگوید: «دزد همهی اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
خان میپرسد: «وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم!»
خان میگوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم، چون فکر میکردم تو بیداری!»
خان بزرگ زند لحظهای سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارت مرد مالباخته را از خزانه جبران کنند
و در آخر میگوید: «این مرد راست میگوید ما باید بیدار باشیم.»
#داستان
#داستان_تاریخی
✨ @avayeqoqnus ✨
همه عجله دارند! مردم به معنایی در
زندگیشان نرسیدهاند به همین دلیل
پیوسته شتاب دارند که آن را بیابند
پس به فکر اتومبیل بعدی، خانهی بعدی
و شغل بعدی هستند...
بعد میبینند که اینها مقولاتی تهی و
بیمعنا هستند از این رو باز به دویدن
ادامه میدهند.
📚 سهشنبهها با موری
✍ میچ آلبوم
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
.
❤️ همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
🍃 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
❤️ تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
🍃 دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
کوچه ای بی عبورم ،شبی بی مهتاب…
درد چون هواست و به ناچار میکشم نفس….
قورت داده ام زمستان را
یخ بسته دلم…
گیر کرده ام در خلوت ِ خاموش و جا مانده ام در فصلی که عشق
راهش از من جدا گشت…
دیگر مرا
نمیشناسد آن آشنای دور…
آفتاب آرزوهایم را
ربوده فلک
دیگر
تابشی نیست
این دلِ یخ بسته
بهارش را خاک کرده اند….
#عاشقانه
✨@avayeqoqnus✨
📗 چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن...
این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و میگفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ...
چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ...
ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره .. می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ...
اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو میکرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد...
از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه...
#دلنوشته
✨@avayeqoqnus✨
🍁 گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
🍁 خوش باش که یک چند در این راه دویدی
#فاضل_نظری
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید مانند ستاره است.
در آفتاب تابان دیده نمیشود،
فقط در شبهای تاریک و سخت است
که کشف میشود...
شبتون زیبا و پر از امید 🌙🦋
✨@avayeqoqnus✨
کاش هر صبح
تو بخندی
و من از خنده تو
سیب بچینم ❤️ 💫
صبحتون زیبا و دلبرانه رفقا 🌞🌹
#لیلا_مقربی
✨ @avayeqoqnus✨
ای زیباترین خالق،
هزاران بار سپاس لایق توست
بخاطر زیباترین تکرار این دنیا که بیداریست،
بخاطر اینکه در هر لحظه به جای
اینکه مچم را بگیری،
دستم را میگیری و بالا میکشی،
بخاطر تمام داشتههایم،
بخاطر هر آنچه که ندارم و ایمان دارم
که اگر خیر و صلاح من در آن باشد
تو خود به من میبخشی،
تو را شکر میکنم.
هزاران بار شکر ای مهربانترین 🙏🌺
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
📚 عاقبت دوستی با مار
در زمان های قدیم کشاورزی بود که از دورنگیهای اطرافیانش به ستوه آمده و ناراحت بود، به همین دلیل تصمیم گرفته بود با یک مار که در زمینش لانه داشت دوستی کند.
او میگفت: "مطمئنم که مار دورنگی ندارد و اگر روزی از او بپرسم که تو چه هستی، با قاطعیت خواهد گفت، مار!"
با همین تفکر، با مار دوست و همنشین شد. هر روز که برای سرکشی زمینش می رفت، به مار هم سر میزد و برایش غذا می برد و مار هم با گستاخی فراوان، جلوی او چنبره میزد و از غذاهایی که کشاورز به او میداد، تناول میکرد.
این جریان ماهها ادامه یافت تا زمستان از راه رسید. یک روز برزگر مار را دید که به حالت نزار، از فرط سرمای هوا بر هم پیچیده و ضعیف و سست و بیحال روی زمین افتاده است.
کشاورز به خاطر سابقهی آشنایی و دوستیای که با مار داشت، دلش به حال او سوخت، او را برداشت، در توبرهای گذاشت و توبره را جلوی دهان الاغش آویزان کرد تا با بازدم الاغ، بدن مار گرم شود و حالش بهتر گردد.
سپس الاغش را به درختی بست و برای جمعکردن چوب، اندکی از آنجا دور شد.
مار که با گرمای نفس الاغ گرم شده و حالش جا آمده بود، به نفس پلید و شرّ خود بازگشت و لب و دهان الاغ را نیش زد، طوری که الاغ بیچاره بعد از چند دقیقه جان داد.
سپس از توبره خارج شد و به سوراخ خود خزید.
کشاورز وقتی با پشتهای از هیزم بازگشت، با حیرت به جسد الاغ بیچاره چشم دوخت و این سخن از پدرش به یادش آمد که:
"هر کسی با بدها آشنایی کند، اگر هم خود در نهایت خوبی باشد، باز بدی نصیب وی خواهد شد، چرا که هر نفس پلیدی تا بدی و شرارت نکند، از دنیا نخواهد رفت، هرچند که به وی خوبیها کرده باشند."
به قول سنایی غزنوی:
من ندیدم سلامتی از خَـسان
گر تو دیدی، سلام من برسان.
♦️ برگرفته از حکایت های مرزبان نامه
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
اونجا که #حسین_منزوی میگه:
تو خوبِ مطلقی،
من خوبها را با تو میسنجم 🌸
بدین سان بعد از این،
خوبی عیاری تازه خواهد یافت... 💗
✨@avayeqoqnus✨
انسانها از دنبال کردن مهم ترین
رویاهایشان میترسند
چون احساس میکنند لیاقت رسیدن
به آنها را ندارند یا اینکه
قادر نیستند به آنها برسند ...!
📕کیمیاگر
✍️پائولو کوئیلو
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم
هربار که میپرسی چقدر؟
با خودم فکر میکنم
دریا چطور حساب موجهایش را نگه دارد... ♥️
#نزار_قبانی
✨@avayeqoqnus✨