.
📜 منصور حلاج و جذامیان
حسین بن منصور حلاج را در ظهر ماه
صیام از کوی جذامیان گذرافتاد.
جذامیان به نهار مشغول بودند و به
حلاج تعارف کردند.
حلاج بر سفره آنها نشست و چند لقمه
بر دهان برد.
جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما
نمینشینند و از ما میترسند.
حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا
روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم, اما دل نشکستیم.
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
#حکایت
#حکایت_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
2.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نِهای غَمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
#خیام
✨@avayeqoqnus✨
جهانی راز دارم مانده در دل
که را گویم چو یک محرم ندارم 🥀
#عطار
✨@avayeqoqnus✨
خوب است که در شرایط سخت،
حرفی زده نشود؛ نه سیاه، نه سفید.
کلام، نقره است
و سکوت، طلا ...
#میوریل_اسپارک (نویسنده اسکاتلندی)
✨@avayeqoqnus✨
🌷 یک لحظه کسی که با تو دمساز آید
🌷 یا با تو دمی همدم و همراز آید
🌷 از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند
🌷 هرگز نرود وگر رود باز آید
#هاتف_اصفهانی
✨@avayeqoqnus✨
تبسم را نه می توانیم بخریم،
نه می توانیم قرض کنیم
فقط مى توانیم هدیه بدهیم
میســــپارمت به لبخندها…
در مسیر باد بمان
تا بوى مهربانیت تسخیر کند
این شهر پر از بیهودگى را… 💐
#حس_خوب
✨@avayeqoqnus✨
زندگی کن
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ …
رونق عمر جهان ، چندصباحی گذراست
قصه بودن ما
برگی از دفتر افسانهایِ راز بقاست...
صبح بخیر و شادکامی دوستان🌞🌸
✨@avayeqoqnus✨
🦋🌸🦋
خدای مهربون وبی همتا،
سپاسگزارم بابت تمامی نعمتهایی
که به من بخشیدی،
برای تمام گره هایی که هر بار
فقط با دستان سخاوتمندانهی تو باز شد،
بابت آرامشی که تو به من عطا کردی.
شکر و هزاران بار شکر ای مهربانترین 🙏🌹
#شکرگزاری
✨@avayeqoqnus✨
.
📕 تیر خلاص شیطان 🏹
فردی کیسهای طلا در باغ خود دفن کرده
بود و بعد از مدتی یادش رفت کجا دفنش
کرده. پس نزد مرد فهیم و فقیهی رفت.
مرد فقیه گفت: نیمهشب برخیز و تا صبح
نماز بخوان. اما باید مواظب باشی که
لحظهای ذهنت نزد گمشدهات نرود و نیت
عبادت تو مادی نشود.
مرد نیمهشب به نماز ایستاد و نزدیک
صبح یادش افتاد کیسه را کجای باغ دفن
کرده است.
سریع نماز خود را به هم زد و بیل را
برداشت و به سمت باغ روانه شد.
محل را کند و کیسهها را در آغوش کشید.
صبح شادمان نزد مرد فقیه آمد و بابت
راهنماییاش تشکر کرد.
مرد فقیه گفت: میدانی چه کسی محل
سکه ها را به تو نشان داد؟
مرد گفت: نه.
فقیه گفت: کار شیطان بود که دماغش را
بر سینهات کشید و یادت افتاد!
مرد تعجب کرد و گفت: به خدا که من برای شیطان نماز نمیخواندم.
مرد فقیه گفت: میدانم، خالص برای خدا
بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و
لذت عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه را
بچشی، دیگر او را رها میکنی.
نزدیک صبح بود، ملائک میخواستند لذت
عبادت شبانه را به کام تو بچشانند که
شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا
محروم شوی.
اگر یک شب این لذت را درک میکردی،
برای همیشه سراغ عبادت نیمهشب
میرفتی. شیطان یادت انداخت تا نمازت
را قطع کنی.
چنانچه وقتی قطع کردی و رفتی طلاها را
پیدا کردی، دیگر نمازت را نخواندی و
خوابیدی.
و اینجا بود که شیطان تیر خلاص خود را
به سمت تو رها کرد...
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
●◇☆◇●
وقتی نظامی گنجوی هم به صبر
دعوت میکنه:
🔸 گر صبر کنی به صبر بیشک
🔸 دولت به تو آید اندک اندک
#نظامی
✨@avayeqoqnus✨