#ویژه_پروفایل
.
.
#غریبـ... 💔
در #ڪربلا ، ڪنار ضریح تو یا #حسین...
با معرفتـ ڪسےست ڪہ یاد #حسن ڪند...
@chadoriya
آوینیسم🌱
از حسین این همه اصرار حسن حرف بزن از حسن بغض پی بغض، برادر سخت است.. #روضه_مادر
از فردا مشکی #حسن به تن میکنم 😭😭
#آقاے_بے_حرم 💚
🔰همیشہ داغ دلم قبر خلوٺ حسن اسٺ
بہ سر هواے بقیع و زیارٺ #حسن اسٺ
🔰تمام هفتہ براے حسین مےسوزم
ولے #دوشنبہے من وقف غربٺ حسن اسٺ
🌷 #دوشنبه_های_امام_حسنی
@chadoriya
@chadoriya 😭😭😭😭
📚 #شهادت_حضرت_زهرا_س
#خداحافط_مـــادرمــ🍂
#اسماء_بنت_عمیس» جریان شهادت #زهرا علیها السلام را چنین تعریف مى كند:هنگامى كه شهادت فاطمه نزدیك شد به من فرمود: جبرئیل در وقت وفات پدرم قدرى كافور برایش آورد.آنها را سه قسمت نمود یك قسمت را براى خودش برداشت، یك قسمت را براى #على (علیه السلام) گذاشت یك قسمت را به من داد و در فلان جا نهاده ام، اكنون بدان احتیاج دارم آن را حاضر كن. #اسماء كافور را حاضر كرد. آنگاه خودش را شستشو داد وضو گرفت و به اسماء فرمود لباس هاى نمازم را حاضر كن، و بوى خوش برایم بیاور😞
اسماء لباس ها را حاضر نمود، پس آنها را پوشید و بوى خوش استعمال كرد و رو به قبله در بسترش خوابید و به اسماء فرمود: من استراحت مى كنم، #ساعتى صبر كن پس مرا #صدا بزن، اگر جواب نشنیدى بدان كه از دنیا رفته ام، على (علیه السلام) را زود خبر كن، اسماء مى گوید: قدرى صبر كردم آنگاه به درب حجره آمدم #زهرا (س) را صدا زدم ولى جوابى نشنیدم، وقتى لباس را از صورتش كنار زدم دیدم از دنیا رفته است.روى جنازه اش افتاده مى بوسیدم و مى گریستم. ناگاه #حسن و #حسین (علیهماالسلام) از در وارد شدند.احوال مادرشان را پرسیدند و فرمودند:اكنون موقع خواب مادر ما نیست گفتم:اى عزیزانم مادرتان از دنیا رفت.😔💔
حسن و حسین (علیهماالسلام) روى جنازه ى #مادر افتادند و آن را مى بوسیدند و گریه مى كردند.حسن مى گفت:مادر جان با من سخن بگو" حسین مى گفت:مادر جان من حسین توام، پیش از آنكه روح از بدنم مفارقت كند با من سخن بگو" #یتیمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جریان مرگ مادر خبر دار كنند وقتى خبر مرگ زهرا(س) به على(علیه السلام) رسید از شدت غم و اندوه بیتاب شد و فرمود: اى دختر پیغمبر! وجود تو #تسلّى بخش من بود، بعد از تو، از كه تسلیت جویم؟
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله🖤
[بحارالانوار ج 43 ص 186
@chadoriya😭😭😭😭
❤️ #یا_اباعبدالله_الحسین❤️
💚 #یا_حسن_بن_علی💚
♣️🍂
یک شب جمعه حرم بودم
و مشغول #حسین
یک نفر گفت #حسن
کل #حرم ریخت بهم...
#امام_حسنی_ام❤️
آوینیسم🌱
یجوری زندگی کنید که خود #اهلبیت بیان خواستگاری! مثل خواستگاری از دختری که قرار بود همسر #روحاللهخ
•
🔰 ماجرای خواب همسر امام بعد از جواب منفی اولیه در #خواستگاری:
بالاخره چند خواب دیدم، خوابهایی متبرک و فهمیدم که این ازدواج مقدر است. آخرین بار خواب دیدم که حضرت رسول (ص)، #امیرالمؤمنین و امام #حسن (ع) در حیاط کوچکی هستند که همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند. یعنی من در خواب خانهای را دیدم که درست شبیه خانهای بود که بعدها برای عروسی اجاره کردند. حتی اتاقها همانهایی بودند که در خواب دیده بودم و پردههایی را هم که بعداً برایم خریدند دیده بودم.
به هرحال در خواب دیدم که آن طرف حیاط که اتاق مردها بود، پیامبر (ص) و امام حسن (ع) و امیرالمومنین(ع) نشسته بودند. در این طرف حیاط که اتاق عروس بود، من بودم و پیرزنی با چادری شبیه چادر شب که نقطههای ریزی داشت و به آن چادر لکی میگفتند. پیرزن ریز نقشی بود که من او را نمیشناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. درِ اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می.کردم. از او پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟
پیرزن که کنار من نشسته بود، گفت: آن رو به رویی که عمامه مشکی دارد پیامبر (ص) است. آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بند به آن بسته شده -آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر می گذاشتند- امیرالمؤمنین(ع) است.
این طرف هم جوانی بود که عمامه #مشکی داشت و پیر زن گفت: این هم امام حسن (ع) است.
من گفتم: ای وای، این پیامبر است و این امیرالمؤمنین است! خیلی خوشحال شدم.
پیرزن گفت: تو که از اینها بدت می آید!
من گفتم: نه، من که از اینها بدم نمی آید. من اینها را دوست دارم.
و اضافه کردم: من همه اینها را دوست دارم. اینها پیامبر من هستند. امام من هستند. آن آقا امام دوم من است. آن آقا امام اول من است.
پیر زن گفت: تو که از اینها بدت می آید!
اینها را گفتم و شنیدم و از #خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدهام. صبح برای مادر بزرگ تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیده ام. مادر بزرگم گفت: مادر، معلوم می شود که این سید #حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو #رنجشی پیدا کرده اند.
پ.ن:
علت اصلی مخالفت اولیه همسر امام، عدم تمایل به زندگی در شهر قم بوده است.
🌱 @chadoriya