به نام عشق
از پله برقی مترو بالا می آمدم
هوا گرم بود. کیفم را با دست گرفته بودم و چادرم را روی سر حمل می کردم و خدا می داند که منظورم از حمل می کردم یعنی عرق میریختم و حمل می کردم. منتی نبود. بهای کرامت خویش را می پرداختم.
از میان سر ها و پا ها و دست ها، سری دیدم بدون معجر و با موهای رنگ کرده.
آن سر بدنی داشت که پوششاش ناقص بود. لباسش در شأن خودش نبود،
شاید صاحب بدن این را نمی دانست.
قدم تند کردم تا به صاحب آن سر پیامم را برسانم.
نزدیک که شدم دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: اینطور لباس مناسبتان نیست وقتی در میان دیگران اید. هوس برانگیز نباشیم برایمان بهتر است.
و طبق عادت مسیر را ادامه دادم. به سمت دستگاه کارت خوان مترو رفتم که گفت : منم قرمه سبزی خیلی دوس دارم ولی دلیل نمیشه اگه جایی دیدم بخوام.
در دلم اول به خلاقیت و سرعتش در جواب دادن احسنت گفتم و بعد به سمتش برگشتم و جواب دادم : شما در حد قرمه سبزی هستید ؟!
روال همیشگی سرازیر شد. او می گفت «زندگی بقیه به تو چه» و من صدای سوفسطائی نسبیگرا ها را میشنیدم
او می گفت «به تو ربطی نداره» و من نوای بیتفاوت شدن «من ها» به «ما» را می شنیدم.
بعد ها، یاد قرمه سبزی آن روز افتادم و به خود گفتم اصلا شاید مرد هایی که فکر می کنند زن مثل قرمه سبزی خوردنی است، حق دارند...
شاید زن ها اینطور یادشان داده اند
زن ها مربی های خیلی قَدَری اند،
عرصه مربیگری شان محل بحث است.
#نشانه
#روایت
#زن
#من_و_ما
#ریحانه
https://eitaa.com/aye_mohajer
مرحوم سید مدرس مصلی بحثی داشتند تحت عنوان #رب_البیت بودن زن و می گفتند #خانه کارکرد خود را از دست داده و همین شده که در پی اش زن هویت اصلی اش را از دست داده...
ویس سید مدرس در مورد رب البیت بودن #زن:
https://eitaa.com/Rebbioun/352
https://eitaa.com/aye_mohajer
بسم الله
عجله داشتم ، قبل از رسیدن قطار به ایستگاه درخواست اسنپ دادم و دعا کردم مدیون راننده نشوم. راننده سمند زرد درخواستم را پذیرفت.
دوان دوان از پله های مترو بالا آمدم و دور میدان، چشم چرخاندم تا سمند زرد را پیدا کنم. سوار که شدم؛ پول خرد نداشتم و نگران بودم راننده هم نداشته باشد. توقف مقابل چراغ قرمز، فرصت خوبی برای حساب و کتاب بود. ۱۰۰ تومانی را از کیفم درآوردم و به سمت جلو بردم.
راننده توجهی به بفرماییدم نکرد و من مصرانه بلندتر گفتم بفرمایید، گفت: باشه پیشتون
ذهن محدود شده ام تصور کرد، چون پول خرد نبوده قبول نکرده است علت را که جویا شدم؛ آرام گفت: بخاطر حجابتون
در صدایش بشارت و انذار را با هم دیدم
تقدیر و تکریم کرد و وظیفه امثال من را بیش از پیش خاطر نشان شد.
مردم ما حیاخواه اند و حجاب را در کنه وجود خود دوست می دارند.
آن ها ما را به چشم رسولان حجاب میبینند.
باشد که به رسالت خویش باقی بمانیم...
#روایت
#زن
#ریحانه
https://eitaa.com/aye_mohajer