آیه گرافـی 🇵🇸
#رمان_عاشقانه_خاص_پرهیجان♨️📛 به اجبار خانوادم مجبور شدم بیام جلوی در برای بدرقه خواستگار کزاییم همی
#ارش استاد دانشگاه مغرور و سردی که
تن به ازدواج با دختری به اسم #هانا که خانواده برایش انتخاب کرده اند می دهد.
روز #خواستگاری متوجه می شود عروس همان #شاگرد بی نظم و شیطون کلاسش هست. درست #شب ازدواجش می فهمد پای مرد دیگری وسط است.
در حالی که ....
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b
تا حالا #رمان #استاد #دانشجویی خوندی😍😍 این یکی #متفاوت تر و #پرهیجان تر از بقیه است رمانی که توجه چهل هزار #خواننده رو به خودش جلب کرده رمان #استاد_دانشجو یه چیز دیگه است نخونی از #دستت رفته👍👍👍
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
#عاشقانه ♥️
🔅خیانت شوهرم و میترا بهترین دوستم 💯
#آرش و #میترا تو زمان عقد و نامزدی چندباری همدیگرو دیده بودن ولی همه چیز عادی پیش میرفت 😔😔😔وقتی عروسی کردیم یکی از شروط آرش این بود رفیق بازیام کم بشه ولی تونسته بودم متقاعدش کنم میترا که بهترین دوستمه #رابطمو باهاش ادامه بدم و همین باعث شده بود میترا و آرش به بهانه های مختلف همدیگرو زیاد ببینن که مقصر خودم بودم 😢😢کم کم خودم به صمیمیت این دو تا نامرد شک کرده بودم که دوست مشترک من و میترا #لیلا_بهم_زنگ_زد و چیزایی گفت که زندگیمو نابود کرد وقتی باهم قرار گذاشتیم و اون #عکسها رو بهم نشون داد .....
🔻برایخواندنادامهداستانکلیککنید🔻
🔺برایخواندنادامهداستانکلیککنید🔺
ببین چی تو عکسا پیدا میکنه 😱🙊🚫☝️🏻۰۰۰۰
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
#عاشقانه ♥️
🔅خیانت شوهرم و میترا بهترین دوستم 💯
#آرش و #میترا تو زمان عقد و نامزدی چندباری همدیگرو دیده بودن ولی همه چیز عادی پیش میرفت 😔😔😔وقتی عروسی کردیم یکی از شروط آرش این بود رفیق بازیام کم بشه ولی تونسته بودم متقاعدش کنم میترا که بهترین دوستمه #رابطمو باهاش ادامه بدم و همین باعث شده بود میترا و آرش به بهانه های مختلف همدیگرو زیاد ببینن که مقصر خودم بودم 😢😢کم کم خودم به صمیمیت این دو تا نامرد شک کرده بودم که دوست مشترک من و میترا #لیلا_بهم_زنگ_زد و چیزایی گفت که زندگیمو نابود کرد وقتی باهم قرار گذاشتیم و اون #عکسها رو بهم نشون داد .....
🔻برایخواندنادامهداستانکلیککنید🔻
🔺برایخواندنادامهداستانکلیککنید🔺
ببین چی تو عکسا پیدا میکنه 😱🙊🚫☝️🏻۰۰۰۰