eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
327 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
526 ویدیو
14 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام مکان: استان: آذربایجان غربی شهر: ارومیه
🌱آیه های زندگی🌱
#ایرانشناسی نام مکان: #شیروان_دره_سی استان: آذربایجان غربی شهر: ارومیه
🔻"شیروان دره سی" 🔹تو مشگین شهرِ استان اردبیل و توی دامنه‌ی کوه سبلان، دره‌ای سحرآمیز وجود داره به اسم "شیروان دره سی". دره‌ای بزرگ با تندیس‌هایی که مثل بدن انسانه. 🔸این مکان محل نبرد و کشته شدن شیخ حیدر صفوی تو جنگ با شیروان شاه بوده. 📌جالبه بدونید که طول این دره حدود ۴۰ کیلومتره. ‌ @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
فقط اینو بگم که صداش هنوز تو گوشمه... مثل کسی بود که یه خار تو گلوش گیر کرده و داره به زور خر خر میک
قسمت32 چشممو توی ماشین آمبولانس باز کردم... فقط من روی تخت خوابیده بودم... خانمم بالای سرم گریه میکرد و حدیث کسا میخوند... یه نفرم دم در آمبولانس نشسته بود و داشت خیلی ریلکس با گوشیش ور میرفت! اومدم بلند شم که دیدم تمام بدنم درد میکنه... نتونستم و افتادم رو تخت ... با کلمات تقطیع شده و یه کم خسته به خانمم گفتم: «شماها خوبین؟ همه خوبن؟ کو بچه ها؟ کو دخترا؟» خانمم اشکشو پاک کرد و گفت: «به هوش اومدی؟! الهی شکر! استراحت کن محمد جان...» ابروهامو گره کردم و گفتم: «درست جوابمو بده! پرسیدم همه حالشون خوبه؟» خانمم سرش انداخت پایین و گفت: «نمیدونم... تا جایی که من دیدم......» اون آقایی که سرش تو گوشیش بود، یهو حرفای خانممو قطع کرد و گفت: «نه! همه حالشون بده! ولی تقصیر شما نیست... الان لطفا شما به فکر سلامتی خودتون باشید... بچه ها پیگیرن... ادعا نمیکنم شرایط در کنترل ماست اما از دستمون کنده هم نشده... اگر حالتون خوبه و دکتر هم تایید بکنه که براتون مشکلی نداره، با هم میریم دنبالشون!» با تعجب بهش گفتم: «شما را به جا نمیارم!» دیدم چیزی نگفت و دوباره رفت تو گوشیش... فهمیدم که جلوی خانمم نمیخواد چیزی بگه... منم دیگه نپرسیدم... گفتم اگه دکتر تو ماشین هست، لطفا بگید همین الان بیاد... فکر کنم بتونم حرکت کنم و مشکلی نداشته باشم... راستی من چرا زخم و زیلی نیستم؟! مگه تک تیرانداز منو نزد؟!!! همون آقاهه با بیسیم گفت بایستید... ماشین از حرکت ایستاد... دکتر اومد داخل و یه چکاپ سردستی کرد... گفت: مشکلی نیست... میتونید تشریف ببرید اما لطفا ندوید و کارهای سنگین نکنید... حتما آبمیوه و چیزایی که قند داره مصرف کنید که فشارتون نیفته و بتونید سر پا باشید... سریع پیاده شدم ... سرم گیج بود اما اینقدر نبود که نتونم تحمل کنم... یه شکلات مخصوص بهم دادن و گفتن بخور... چند تا حرکت ساده و نرمش کردم... اسلحه و تجهیزاتمو بهم دادند... به خانمم گفتم: «برو پیش بچه ها... فعلا هم باهام تماس نگیر تا بهت خبر بدم... یکی از خانمای سازمان، تو را میبره یه جای امن... لطفا به کسی هم زنگ نزن و به کسی هیچی نگو... ینی کسی نفهمه که چه اتفاقی افتاده... برو...» سه چهار نفر بودیم... نشستیم تو ماشین... گفتم: «یکی نمیخواد بگه چه اتفاقی افتاده؟! الان باید چیکار کنیم؟!» همون آقاهه گفت: «دخترا زنده هستن...» تا اینو شنیدم زیر لب گفتم: «الحمدلله... الهی شکر...» ادامه داد: «یکیشون زخمی شده اما جای نگرانی نیست... زخم تیر نبوده... ضربه محکمی به کتفش خورده ... همین حالا با بیمارستانش تماس داشتم...» منظورش زهرا بود... گفت: «یکیشون هم توی اتاق بیهوش افتاده بوده... هنوز علت بیهوش بودنشو نمیدونم... اما دارن بررسی میکنن... اونم حالش بد نیست... منتظریم به هوش بیاد...» نسیم... یادمه که نسیم بیهوش افتاده بود گوشه اتاق... بعدش فهمیدیدم که کار خدا بوده که اون بیهوش بیفته و بسیاری از صحنه ها را نبینه... بعدش سکوت کرد... نگاش کردم و گفتم: «ادامه بدید... دنبالش... بقیشون چی شدند؟!» با حالت بی حوصله ها گفت: «یکیشون گرفتار حریق شده بود... یه کم درصد سوختگیش بالاست... اما ... ینی امیدوارم... مشکلی پیش نیاد...» برقم گرفت تا اینو شنیدم... گفتم: «یا فاطمه زهرا... کدومشون؟ اسمش چیه؟!» گفت: «همون دختره بود که با یه نفر رابطه داشت... بهش میگفت داداش... چی بود اسمش؟!» با دلهره و بلند گفتم: «یگانه!! ... یگانه؟!» گفت: «آره فکر کنم... باید خودش باشه...امیدوارم جراحت صورت و گوشش... لا اله الا الله... دختره بنده خدا... سوختگی چهره برای دخترا خیلی سخته... حالا چیزی معلوم نیست... اما امیدوارم بهتر بشه...» حالم داشت بد میشد... سرم تیر کشید... خیلی نگرانش شدم... حالا درسته کار اشتباهی انجام داده بود... ولی دختر شجاع و اهل علم و ... حیفه دختر مردم ... اونم با آتیش... سوختن... خدا نیاره اون روز... با ناراحتی گفتم: «بقیشون... بقیشون چی شدن؟ هاجر... پریا... پریا چی شد؟!» گفت: «تروریست ها میخواستن هاجرو با خودشون ببرن... که با مقاومت هاجر و حمله پریا مواجه شدن... وقتی دیدن کیف لب تاپ گردن پریاست و اونو محکم گرفته... به پریا حمله میکنن... خلاصه ... متاسفانه... الان دوتا از دخترا ... هاجر و پریا ... دست اونا اسیرن...» خیلی وحشتناک بود... گفتم: «اسیر؟!! ینی الان اون دو تا دختر دست اونا اسیرن؟! چی میخوان؟! از جون اون دخترا چی میخوان؟! اونا که خیلی راحت میتونن با یه ویروس ساده، لب تاپ و هارد هاجر را نابود کنن! دیگه اطلاعات عطا هم چیز خاصی برای اونا فکر نکنم تلقی بشه! پس چیه ماجرا؟!»
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت32 چشممو توی ماشین آمبولانس باز کردم... فقط من روی تخت خوابیده بودم... خانمم بالای
گفت: «اطلاعات سیستم عطا که هاجر هکش کرده، خیلی هم ضایع و تابلو نیست! الان شما عصبانی و ناراحتی که اینجوری میگی... من و شما فرصت نکردیم که همه اطلاعات فایل ها را بررسی کنیم... اما بچه ها بررسی کردن... پر از عکس و ویس های گوناگون از اشخاص مختلف آسیایی و اروپایی بود... ضمن اینکه چیزی که بنظر ما اونا را اذیت و حساس کرده اینه که عطا در هنگام درمان، جوری فرار میکنه که تا دو روز کسی نمیفهمه فرار کرده... سازمان میت از طریق اطلاعات پرواز و راه های دیگه میفهمه که عطا پاشده اومده ایران... اومده قم...» گفتم: «حالا چرا باید هاجرو ببرن؟! هاجر چه به درد اونا میخوره؟! خیلی بچگانه بنظر میاد!» نفس عمیقی کشید و گفت: «منم تو همین موندم... نمیفهمم چرا اونا را با خودشون بردن؟ ... فوقش سیستم هاجرو میخواستن که اونم میشده نابودش کرد... اما دلیل بردن اونا را نمیفهمم!» لحظات سختی بود... تو هیچ ماموریتی شرایطم اینقدر سخت و پیچیده نشده بود... یادمه که پرسیدم: «اصلا کار کیا بوده؟ کی به خودش جرات میده در عمق خاک ما عملیات آدم ربایی و ایذاء مردم انجام بده؟! پس ما چه به درد میخوریم؟!» گفت: «من اونجا بودم... وقتی دو سه ساعت فرجه خواستم که مثلا کانالم خلوت بشه، پاشدم اومدم قم... با اطلاعات جانبی که داشتیم، حدس میزدم قراره اتفاق بزرگی بیفته اما فکر نمیکردم به این سرعت... بعیده کار میت باشه... سازمان میت از ما خیلی میترسه... مخصوصا با ضرباتی که از بچه های برون مرزی ما و سپاه قدس خورده... لابد این خورده کاری ها را میسپاره به عوامل محلیش... فریب خورده های داخلیش... خیلی وقته اینکارو میکنن... همه جا و در همه کشورها از فریب خورده های محلی همون جا استفاده میکنن... خودتون که بهتر از من میدونید... چون براشون مقرون به صرفه و آبرو نیست ...» گفتم: «شما ملکوت 22 هستید؟!!» گفت: «بله... شدم مامور سایه شما... ینی خودم درخواست دادم و پذیرفته شد... وقتی صحبت میکردیم، من قم بودم و موضع گرفته بودم... اما یه کم دیر رسیدم... نتونستم دخترا را نجات بدم... خیلی سریع اتفاق افتاد... اون تروریست ها هم دسپاچه شده بودن ... من متوجه شدم که شما در تیررس تک تیرانداز هستید... ببخشید مجبور شدم شما را با شلیک مغناطیسی بزنم... اگر نمیفتادید روی زمین، تک تیرانداز روی پشت بوم شما را تا الان زده بود...» گفتم: «مهم نیست... من الان دارم میسوزم از اینکه اون دو تا دختر دست اونا اسیرن... الان پیشنهادتون چیه؟!» گفت: «شما بگید! بالاخره شما مامور میدانی و سرتیم پرونده هستید! لابد برای چنین روزی یه فکری کردید... ناامیدم نکنید... بگید...» هنوز شقیقه سمت راستم درد میکرد و تیر میکشید... یه کم ماساژش دادم... گفتم: «فقط یه راه مونده... البته اگر تا الان خراب نشده باشه...» بیسیممو برداشتم ... رفتم رو خط صابر... گفتم: «صابر اعلام وضعیت!» صابر گفت: «وضعیت مادر... امر بفرما حاجی! دستور!» گفتم: «اعلام موقعیت!» گفت: «باب الجواد دعاگوتم... بزنم به خط؟» رو کردم به ملکوت 22 و گفتم: «صابر مثل یه مادر نگران، داره از دور، بچه هاشو دید میزنه... الان هم ماشین حمل اون دخترا نیروگاه، خیابون جواد الائمه است... وسط شلوغی... لطفا بذارید به سبک خودم حلش کنم...» ملکوت گفت: «موافقم... بفرمایید... موفق باشید...» ادامه دارد... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا🙏 در اولین روز هفته 🌷 روزی حلال نصیبمان کن دعاهايمان مستجاب گردان پناهمان باش و آرامش،سلامتی عاقبت بخیری و عمر باعزت را نصیب همه دوستانم بفرما 🙏 آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 ای پروردگار جهانیان 🙏 @ayeha313
📝 پیامبر اکرم (ص): «هرکه دوست دارد که پاک و پاکیزه خدا را دیدار کند، با داشتن همسر به دیدارش رود.» 📚 بحار الأنوار: 103/220/18 @ayeha313
✨دخترانی که شدیداً متکی و وابسته هستند، مناسب ازدواج نیستند! ✍🏻 یک دختر وابسته، باید هرکاری را حتماً با کسی و یا غالباً با مادرش در میان بگذارد و سپس تصمیم بگیرد؛ حتی کارهای بسیار جزئی و پیش پا افتاده. @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
خانم‌ها بخونن ۱۰ جمله برای تعریف و قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 1⃣ «اینکه می‌خوای توی تم
خانم ها بخونن ۱۰ جمله برای تعریف و قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 5⃣ «هدیه‌ای که خریدی با سلیقه من جور درنمیاد، اما مهم اینه که به یادم بودی»از همسرتون بخاطر اینکه به یادتون بوده قدردانی می‌کنید واین خوبه؛اما گاهی اوقات گفتن اینکه هدیه‌اش باب میل شما نبوده،بیشتر ضرر داره تا منفعت. 6⃣ تو خیلی بامزه‌ای!اگه مردها رو باهمون جملاتی خطاب کنیم که برای بچه‌هامون استفاده می‌کنیم،معمولا ناراحت می‌شن.از کلمات جایگزینی مثل«خوش‌تیپ»استفاده کنید.با انتخاب کلمات کمتراستفاده‌شده مثل «خوش‌تیپ‌»به همسرتون این پیام رو می‌رسونید که دوستش دارین. 7⃣ «هرچند یکم بچه‌ای،اما به هر حال دوستت دارم» گاهی نقص‌ها و کاستی‌های همسرتون روبهش گوشزد می‌کنید،اما درعین حال نمی‌خواید دلش رو بشکنید؛ بخاطر همین،بعد از به‌زبون‌آوردن نقص‌ها،عبارتی مثل «اما دوستت دارم»اضافه می‌کنید.پس به‌جای اینکه تلاش کنیم این گوشزدها رو با ابراز علاقه خفیف کنیم،بگیم: «اینکه با بچه‌ها صمیمی هستی وبرای بازی‌کردن بااونا وقت میذاری عالیه و این کارت رودوست دارم؛فقط گاهی وقت‌ها نیاز دارم که با انضباط و سخت‌گیری طرفِ من رو بگیری.» ادامه داره... @ayeha313
نسخه‌ طب سنتی برای سرمایی‌ها 👆🏼موادی که تو تصویر گفته شده رو مصرف کنید و سعی کنید 🔸آب سرد 🔸دوغ و ماست ترش 🔸ترشیجات و میوه‌های ترش 🔸غذاهای مونده، کنسروی و فریز شده مصرف نکنید. ‌ 👈🏼 ورزش و فعالیت‌های بدنیتون رو بیشتر کنید مخصوصا وسط روز، لباس‌های پشمی بپوشین و سر و پاهاتون رو بپوشونین. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠«استفاده از وام کالا در رهن خانه یا تهیه مسکن» 💬آیا استفاده از وام کالا در رهن خانه یا تهیه مسکن جایز است؟ ✅ آیت الله العظمی خامنه‌ای: به طور کلی در تسهیلات بانکی ـ غیر از وام قرض الحسنه ـ پول در ملکیت بانک است و مشتری از طرف بانک وکیل است آن را در محل معین شده در قرارداد مصرف کند، بنابراین، صرف آن در محل دیگر، تصرف غاصبانه و شرعا غیر مجاز و موجب ضمان است. 📚 @ayeha313
چرا ما برای سلامتی امام زمان (عج) دعا می‌کنیم؟ مگر حفظ جان و ظهور ایشان وعده حتمی خدا نیست؟ حضرت مهدی( عج ) بیمار میشوند یا خدایی نکرده اتفاق بدی برایشان می افتد؟ 🟢 پاسخ اولاً ایشان انسان هستند، (قل انما انا بشر مثلکم.... کهف:۱۱۰) و بیماری از ویژگیهای انسان است همانطور که گزارش‌های متعددی از بیماری امیرالمومنین، حضرت زهرا، امام حسن، امام حسین و سایر ائمه اطهار علیهم‌السلام در تاریخ وجود دارد. بنابراین ایشان هم ممکن است بیمار شوند. پس بر عاشقان حضرت لازم است که دائماً برای سلامتی محبوب خود دعا کنند و صدقه دهند، همانطور که یک مادر همواره نگران سلامتی فرزندان خود هست و دائم برای سلامتی آنها دعا و توسل دارد. (نگرانی برای معشوق، رسم عاشقی است) 🔹 از سوی دیگر مهمترین فایده دعا برای ایشان، برای دعا کننده است؛ دعاهای ما، همچون کلاف نخی است که آن پیرزن برای خرید حضرت یوسف به بازار برده بود، تحفه ناقابل و بهانه‌ای برای توجه و تقرب به ولی اعظم خداست. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨شبهه شبهه نامگذاری برای فرزند قبل از تولد چطور حضرت فاطمه در حالی که باردار بودند می‌دانستند فرزندشان پسر است که نام برایش انتخاب کنند؟ همین دلیلی است بر دروغ بودن شهادت حضرت زهرا(س)❗️❗️ ✅ پاسخ پیامبر متصل به وحی است و خبر داد این فرزند پسر است و اسم او را نیز انتخاب کرده است. 🟢 اسم حضرت محسن در کتب اهل سنت نیز ذکر شده است: در کتاب الحاوی للفتاوا اثر سیوطی در صفحه۳۱: حضرت زهرا چند فرزند داشته است که الحسن والحسین و محسن علیه السلام بوده‌اند که حضرت محسن سِقط شده است ذکر می‌کند 🔸در کتب خودتان امده که ابوبکر جنسیت فرزندش را  قبل از به دنیا آمدن مشخص کرد و این را برای او کرامت دانسته‌اند. چطور این مسئله برای ابوبکر کرامت است و برای امیرالمومنین و حضرت زهرا عجیب و ساختگی!؟      @ayeha313
تاثیر بیوتی‌ بلاگرهای اینستاگرام روی دختران نوجوان 💄فرقی نمی‌کنه مخاطب کدوم یکی ازصفحات آرایشی فضای مجازی باشین. طبق سازوکار حتی با یک‌بار کلیک ودیدن یکی از ویدیوها،صفحه جستجوتون پر از پیشنهادات بیشتر در این سبک میشه. 💄علاوه بر تاثیر ویدئوهای آرایشی بر سبک زندگی زنان،افزایش گرایش نوجو‌ون‌ها به آرایش زودرس هم از تبعات فراگیر شدن این دست ویدیوهاست. 💄این روزها تو دست بیوتی بلاگرها انواع لوازم آرایشی وجود داره که بینی رو کشیده، گونه‌ها رو برجسته و یا چشم رو بزرگتر می‌کنه.البته این استاندارها ممکنه کمتر از چند ماه دیگه عوض بشه. 💄بیوتی بلاگرها با این آموزش‌ها دائم به مخاطب احساس مداوم و تموم‌نشدنی«خودزشت‌پنداری» رو منتقل می‌کنن،مخاطبی که کم‌کم می‌پذیره بدون بینی کشیده و گونه برجسته حتما زشته و بدون این‌ها اعتماد به نفس حضور در جامعه رو نداره. 💄همین موضوع باعث شده این روزها سن استفاده از لوازم آرایش تو کشور ما به شدت پایین بیاد.طیف وسیعی از مخاطبین بیوتی بلاگرها نوجوونایی هستن که با دیدن ویدیوهای خوش آب و رنگ و جذاب،زودتر از چیزی که لازمه نسبت به چهره‌شون حساس می‌شن @ayeha313
چطور بچه‌ها رو به نماز خوندن تشویق کنیم الگوی مناسب باشید 🔸خودتون به عنوان الگوی بچه‌هاتون به نماز اهمیت بدید و نمازتون رو اول وقت بخونید. عادت بدید 🔸بچه‌ها رو از هفت سالگی به نماز خوندن ترغیب کنید و نماز رو به شکل آسگن آموزش بدید. سخت نگیرید 🔸قبل از رسیدن کودک به سن تکلیف، اونو به نماز خوندن مجبور نکنید. اگه فرزندتون برای نماز خواب موند، به جای سرزنش خوندن قضای نماز رو بهش یاد بدید. تشویق کنید 🔸اسباب شوق خوندن نماز رو برای فرزندتون فراهم کنید. از نماز خوندنش جلوی بقیه به عنوان یک امتیاز تعریف کنید. مراقب دوستان باشید 🔸سعی کنید با خانواده‌های مذهبی و دوستان مؤمن رفت‌وآمد داشته باشید. صبور و مهربان باشید 🔸برای نماز صبح حداقل نیم ساعت زودتر بیدار بشید و با فراهم کردن مقدمات، فرزندتون رو با نوازش و محبت بیدار کنید. نماز جماعت شرکت کنید 🔸اگه شرایط شرکت در نماز جماعت مسجد رو ندارید، تو خونه به شکل خانوادگی نماز جماعت بخونید. تذکر بدید 🔸تا می‌تونید غیرمستقیم و با فواصل طولانی تذکر بدید و رد شید. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
گفت: «اطلاعات سیستم عطا که هاجر هکش کرده، خیلی هم ضایع و تابلو نیست! الان شما عصبانی و ناراحتی که ای
قسمت33 به صابر گفتم: «چشم ازشون برندار تا بیام!» کارهای هماهنگی نیروهای پشتیبانی و ارتباط با نیرو انتظامی و مخبران محلی و ... را در مسیری که به طرف صابر میرفتم انجام دادم. یادم نیست دقیقا اون روزا چه خبر بود که یه کم کار هماهنگی میان سازمانی دیر انجام میگرفت اما به هر حال انجام شد. بعد از اینکه از پل نیروگاه گذشتیم، قبل از اینکه برسیم میدون توحید، نقشه هوایی اون منطقه را از شبکه خودم دانلود کردم. وایسادم گوشه خیابون ... در حال بررسیش بودم که فهمیدم موقعیت شلوغ... دارای دو سه تا راه اصلی و فرعی... مغازه ها و خونه های فراوون... بد موقع از ساعت شبانه روز... رفتم رو خط صابر... گفتم: «صابر باید از اون جا بکشونیمشون به طرف رودخونه و یا یه منطق کم خطرتر... نامردا از عمد اونجا را انتخاب کردن... خطرناکه... نظرت چیه؟!» صابر گفت: «حاجی بعیده بتونیم تکونشون بدیم... چون منم دارم نقشه را بررسی میکنم... اینجا براشون بهترین جاست... حتی اگه یه ترقه منفجر بشه، خسارت های مختلفی میزنه! ساختمون های اطراف و محلی که الان ماشین اونجاست را هم دارم میبینم... دوربین لیزیک من چیز خاصی را نشون نمیده... در رفت و آمد و کارهای معمولی هستند و دخترا را پیاده کردن و بردنشون زیر زمین! فقط چند تا آدم و چند تا ماشین... معلوم میشه که خیلی ناشی هستن... میترسم حاجی... میترسم غیر حرفه ای بودنشون، کار بده دستمون و جون مردم و دخترا و ... حالا هر چی شما دستور بدید!» گفتم: «صابر نتونستی ملیت و یا نشونه خاصی از اونا را تشخیص بدی؟!» گفت: «نه! تا آخرین لحظه پوشیده بودند! آخه یکی نیست بگه احمقا چرا تو شهر، پوشیه زده بودین؟!» هر چی فکرش کردم، دیدم راهی به جز نفوذ و عملیات به اون خونه نداریم... با ملکوت 22 هم مشورت کردم... اونم حرفی نداشت الا اینکه حداقل نصف تروریست ها باید زنده بمونند تا در تحقیقات بعدی مورد استفاده و بازجویی مفصل قرار بگیرند... جون دخترا هم که از جون خودمون واجبتره! تو همین فکرا بودم... داشتم محاسبه عملیات میکردم... نیم ساعت گذشت... نمیشد عجله کرد... صابر اومد رو خطم و گفت: «حاجی فکر کنم یه خبرایی هست... دارن راه میفتن! میخوان از خونه بیان بیرون...» شدیدا ذهنم درگیر یه جایی بود... باید مطمئن میشدم... باید ته دلم مطمئن میشد که من و امین راه را اشتباه نرفتیم و رزومه و دامن شهید امین از هر جهت پاک و تمیزه! گفتم: «جای دوری نمیرن! میگی نه؟ نگاه کن حالا!» خودم راه افتادم... رفتم همون جایی که حدس میزدم... نقشه اونجا را هم گرفتم... بیسیم زدم به صابر... گفتم: «صابر اعلام موقعیت!» وقتی اعلام موقعیت کرد، دقیقا پشت خشکشویی بود که کت امین را داده بودن اونجا و همین صابر فلان فلان شده هم اصرار میکرد که صاحب خشکشویی را ولش کنیم و آبرودار هست و این حرفا... فقط یه چیزی به صابر گفتم: «صابر من میدونم و تو! میدونی چه گافی دادی؟!» صابر که تازه فهمیده بود چی به چیه؟ گفت: «غلامم حاجی! ... من اون لحظه فکر کردم شما از روی عصبانیت... ولش کن... حاجی برم خودمو چال کنم؟» گفتم: «لازم نکرده... من سر بزنگاهم... باید یه کاری کنیم که از لونه هاشون بیان بیرون... اینجا الحمدلله خلوته... راستی دخترا با خودشون آوردن؟!» گفت: «آره... مطمئنم...» ملکوت اومد پشت خطم و گفت: «اعلام خلاصه! البته اگر بد موقع نیست...» گفتم: «بچه ها اشتباه کردند که گوش ندادن و بیخیال خشکشویی شدند... یا باید همون موقع دستگیرشون میکردیم و بازجویی و سایر مراحل... یا باید یه راه دیگه میرفتیم که بشه زودتر به اونا رسید... خلاصه اونا همون موقع فهمیدن که تحت نظرن و شاید تصمیم گرفتند که فورا عملیات کنند... و با خوشون فکر کردند که وقتی ما میتونیم لباس را پیدا کنیم، پیدا کردن اسلحه خیلی ساده تره... بخاطر همین لابد اسلحه را تو آب انداختن که نتونیم موقعیتشون را پیدا کنیم... اما یه کم دیر این کار را کردند... چون ما متوجه محدوده خاک فرج شدیم... تصمیم گرفتیم امین که همون نزدیکی بود بفرستیم دنبال اسلحش که یه جوری هم بتونه خطاش را جبران کنه... تا اینکه امین میرسه اونجا... همه شواهد ما حاکی از اینه که امین فهمیده بوده و یه جوری اونا را شناخته بوده و باهاشون برخورد داشته ... دیگه فرصت و عجله و کمبود وقت و این چیزا سبب میشه که امین ترجیح بده محله را شلوغ کنه و باهاشون درگیر بشه تا نتونند کارشون را بکنند و ما برسیم به اون موقعیت... به احتمال قوی میخواستن همون شب بریزن خونه دخترا و کار را تموم کنند!» ملکوت گفت: «درسته... این تنها احتمال درست حل مسئله است... خدا رحمت کنه امین... به موقع و به درستی عمل کرده... حتی تونسته یکیشون را بشناسه... حالا چطوری شناخته؟ نمیدونم... باید بازم بررسی کنیم ... الان برنامتون چیه؟!»
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت33 به صابر گفتم: «چشم ازشون برندار تا بیام!» کارهای هماهنگی نیروهای پشتیبانی و ارت
گفتم: «در مرحله اول، نجات دخترا... در مرحله دوم، پیدا کردن عطا... در مرحله سوم هم این اراذل و اوباش کار نا بلد ناشی وحشی مسلح!» گفت: «بسیار خوب! فعلا با من امری ندارین؟» گفتم: «راستش در این مدتی که شما را شناختم، فهمیدم که شما باهوش تر از این حرفها هستید که متوجه عادی بودن رفتن من به نماز جماعت ... و اینکه نباید مدام ماشین و اشخاص با چهره های مشخص و تکراری اما غریبه تو یه محله و کوچه کوچیک باشن و رفت و آمد کنن ... و به هم ریختن معمولی خطوط بیسیم و صدای معمولی شاسی بیسیم مامور سر کوچه و اینا نشید!» ملکوت گفت: «متوجهم! این دلایل برای کسانی غیر طبیعی و غیر موجه هست که تا حالا تو اون موقعیت ها نبودن و تو خونه نشستن و قصه و رمان میخونن! ... وگرنه من و شما که جونمون گرفتیم کف دست، میفهمیم که هم دلیلی برای باید آمادگی حداکثری مداوم در موقعیت وجود نداره وگرنه باید کلا کل مملکتو آماده باش دائم بزنیم... و هم اینکه به هم ریختن بیسیم ها خیلی طبیعیه و همین حالا هم از یه خط دیگه داره همین اتفاق میفته... و هم اینکه صلاح نیست مدام جلوی چشم مردم یه کوچه و منطقه بود و انتظار داشته باشیم کسی متوجه حضور مداوم ما نشه! مشکلی نیست... الحمدلله که همه سالمند. به ادامه ماموریتتون برسید!» اسلحم را آماده کردم... با فیلتر صدا ... پیاده شدم و موضع گرفتم... بیسیم زدم به صابر و همه واحدها... قرار شد واحد ضربت نیروهای ویژه از راه پشت بوم وارد بشن... چهار نفر بیشتر نبودن اما ماشالله چهار تا شیر... چهار تا ترک تبریز... اعلام آمادگی کردند... صابر و بقیه هم اعلام آمادگی کردند... بیسیم زدم و گفتم: «بچه ها اولویت ما زنده موندن دخترا هست... عطا را هم زنده و سالم میخوام... بقیشون هم مهمون خودتون... تا مجبور نشدید خلاصشون نکنید... بسم الله... به نام نامی مولود ماه رجب... حضرت امیر... یاعلی...»
🌱آیه های زندگی🌱
گفتم: «در مرحله اول، نجات دخترا... در مرحله دوم، پیدا کردن عطا... در مرحله سوم هم این اراذل و اوباش
تا گفتم «یا علی» بچه ها از زمین و هوا روی سر اون تروریست ها خراب شدند... اون چهارتا نیروی ویژه که مثل صاعقه از آسمون... بچه های خودمون هم که مثل زلزله از در و دیوار ... دیگه خودتون تصورش کنین که چه بر سر روز و روزگار اون تروریست های از خدا بی خبر آوردند... در واقع، اونا اراذل و اوباشی بودند که بوی کباب شنیده بودند و توسط عوامل خارجی و دلارهای حرام، تحریک و تربیت شده بودند... اما اشتباه کردند... بوی کباب نبود... بوی تعفن غیرت نداشتشون بود که به تاراج مرد و نامرد گذاشته بودند! بچه ها جوری عمل کردند که فرصت درگیری و تیراندازی به اونا ندادند... حتی یه گلوله هم شلیک نشد... سه چهار مورد درگیری تن به تن بود که به خیر گذشت... مثلا درگیری صابر با یه گوریل ... که ... گوشه دهن صابر چاک خورد ... اما ... بنازم بچه قم... جوری به ملاج اون آقا گوریله زده بود که تا سه چهار روز ... بماند... صدای تند تند دویدن به طرف درب خروجی خشکشویی شنیدم... چون ته خشکشویی میشد همون خونه تیمی... نیازی به تمرکز و آنالیز صدا نداشت... مشخص بود که صدای پای یه نفره... مثل یه ببر گرسنه منتظر، بیرون وایساده بودم... چون بچه ها بدون تیراندازی موفق به تصرف اون خونه تیمی شده بودند، دیگه زشت بود که من بخوام تیراندازی کنم... بالاخره پرستیژی گفتن... سرتیمی گفتن... تا دیدمش شناختمش... صاب خونه، همون صاحب خشکشویی بود... همونی که سر کارمون گذاشته بود و با بی آبرو بازی درآوردن نذاشته بود بچه ها همون موقع کارشون بکنند... یه کلمه بگم رد بشم: 👈🏾تلافی قتل امین ... بعلاوه سر کار گذاشتن بچه ها... بعلاوه خونه تیمی راه انداختن وسط شهر کریمه اهل بیت (الهی قربونش برم) ... بعلاوه مسلح بودن به یک عدد سلاح کمری ... حالا شما اغفال بچه های مردم و ارعاب و غارت و آدم دزدی دخترای بیگناه طلبه هم بذاری روش... با یه نوشابه و سس اضافه... میشه از قراری دو تا پای تخم چشماش و یه گردن کامل و پیاده سازی کل فک پایین ... و حالا دو سه تا دندون هم برای کم و زیاد شدن حساب... آره دیگه... سرجمع میشه به عبارتی چپ و چلاق شدن و سه چهار روز خمیر و خمبار شدن و تشکیل یه پرونده کلفت امنیتی ! حالا اینا حساب شام اون شبش بود... بگیرین چی میگم دیگه... بالاخره خلافکار امنیتیه دیگه... همون شب، پذیرایی ... میان وعده ... فرداش هم صبحونه میخواد... و ناهار و شام و ... آره دیگه... مهمونه... نباید براش کم گذاشت... بگذریم... دم در بودم که صابر بیسیم زد و گفت: «حاجی!» گفتم: «بگو صابر!» گفت: «حاجی جون بچه هات زود باش بیا تو ... بیا زیر زمین... حاجی اومدی؟» فهمیدم که خبری شده... حرکت کردم... دم در دیدم صابر همه را فرستاده بیرون و تروریستا هم کت بسته دارن میرن تو ماشین ستاد... نفهمیدم چطوری خودمو به زیر زمین رسوندم... وقتی رسیدم، دیدم هاجر افتاده رو زمین و داره از ضعف و ترس، میلرزه... اما... دیدم پریا ... با سر و وضع خونی... نشسته و چشماش نیمه باز هست و به دیوار تکیه زده... صابر هم نشسته بود پیش پریا اما صورتش به طرف دیوار بود... حالتش طبیعی نبود... به زور صورتشو به طرفم برگردوند و گفت: «حاجی! نیا نزدیک!» با تعجب گفتم: «ینی چی؟! چیه؟ چرا اینجوری هست تو؟!» صورتش که خیلی آروم بود... اما خیلی عرق کرده بود... با یه کمی لکنت ولی لبخند تلخ همیشگیش گفت: «حاجی! دخترا ... دخترا آلوده اند! ... به یه چاشنی انفجاری انگشتی و لرزشی که فاصله الکتروچاشنیش فقط دو میلی هست!!!»😱 فقط یادمه اولین چیزی که بی اختیار به زبونم اومد و گفتم این بود: «یا باب الحوائج! یا ابالفضل العباس! صابر نگو تو الان انگشت فوضولت روی .......» لبخند تلخشو خورد و گفت: «اتفاقا چرا حاجی! الان انگشتم دقیقا روی حسگر مچ دست چپ این خانمه است!! فکر کردم طناب بستند... میخواستم مثلا آزادشون کنم که دیدم یه سیم نازک غیبی زیر انگشتام هست... حاجی اگه تکون بخورم اینجا که هیچی... کل این خونه میره هوا ...» این چند سطر را چطوری بنویسم که بتونم حق مطلبو ادا کنم؟! چطوری بنویسم که کامل متوجه بشید که حسگر میلی متری زیر انگشتای صابر... که دور مچ پریا پیجیده شده بود ینی چی و چقدر خطرناکه؟! فقط کافی بود صابر یا پریا بزنه به کلشون و حوصلشون سر بره و انگشت صابر یا مچ پریا تکون قابل توجهی بخوره! دیگه قصه از داشتن دست و مچ و انگشت و اینا خارجه! باید کل اون خونه قدیمی و حتی همسایه های دور و بر اون خونه هم تخلیه میکردن!
🌱آیه های زندگی🌱
تا گفتم «یا علی» بچه ها از زمین و هوا روی سر اون تروریست ها خراب شدند... اون چهارتا نیروی ویژه که مث
یه چیزیو خیلی رک بگم: 👈🏾 داعش و گروه های تکفیری اعلام کرده بودند که «هر کی هر جا ترکید، ما هستیم!» خب دستگاه های امنیتی ما هم که ادعا داریم به برکت عنایات خاصه امام عصر ارواحنا فداه، امن ترین کشور منطقه هستیم! حالا شما دیگه حسابش کنید که اگر وسط قم... دقت کنید لطفا : قم (!) ... یه همچین انفجاری صورت بگیره... به دو ساعت نکشیده، داعش گردن میگرفت و میگفت کار ماست و دیگه خر بیار و باقالی بار کن! ادامه دارد... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شد، شکر خدا چشمم دوباره باز شد یا کریم روی بام، آماده پرواز شد باز گنجشکان ، دوباره نغمه خوانی می کنند باز هم خورشید آمد ، زندگی آغاز شد صبحتون بخیر و نیکی یکشنبه تون سراسر نیکبختی 🌸 @ayeha313
انسان پَست؛ خوبی‌هایی را که در حق کسی انجام داده است را، طلبی محسوب میکند که باید شخص مقابل بپردازد! _علی‌بن ابی‌طالب‌علیه‌السلام ۷۴۵۶غررالحکم،حدیث @ayeha313
✳️ دختر و پسر ✅ برخی از نشانه ها در دوران آشنایی در مورد یا طرف مقابلتان: 🌻 سطح انرژی و تحرک افرادی که از نظر جنسی گرم هستند، افراد پرشور و پر انرژی ای هستند. آنها مدام در حال تحرک و ورزش اند. یک جا بند نمی شوند و خیلی دیر خستگی به سراغ شان می آید. این افراد در یک کلام پرانرژی و فعال توصیف می شوند و به همین نسبت در زندگی جنسی شان هم پرشور و پرانرژی هستند. در مقابل افراد اسلوموشن و کندی که به سختی از یک برنامه پیروی می کنند، میل و اشتیاق کمتری در حرکاتشان دارند و اهل ورزش و تحرک نیستند امکان سرد مزاجی در آنها بیشتر است. 🌻 توجه به خود افرادی که برای ظاهر خود ارزش قائل هستند، به پوشاک و سلامتی و زیبایی شان می رسند، اندام شان را متناسب نگه می دارند، تغذیه سالمی دارند و سعی می کنند ظاهر موجهی داشته باشند، برای کیفیت روابط جنسی شان هم ارزش بیشتری قائلند و این به معنی گرم تر بودن آنها است. 🌻 طبیعت و مردانی که از نظر جنسی گرم هستند، خلق و خوی مردانه تری دارند. آنها شبیه به تعاریف استعاری مردانگی، انگیزه پیشرفت، مبارزه و اراده قوی دارند. غیرتمند هستند. ممکن است در مواجهه با برخی موقعیت ها خشمگین شوند و در یک کلام، خونِ گرمی دارند. در مقابل، زنانی که از این نظر گرم هستند روحیات زنانه پررنگ تری دارند. آنها خموده نیستند و ظرافت های رفتاری زنانه دارند. 🌻 طب سنتی چه می گوید؟ در طب سنتی بر اساس ظواهر افراد سرد مزاجی و گرم مزاجی آنها مشخص می شود. این مشخصات البته قطعی و صد در صد نیستند اما می توانند تا حدود زیادی روشنگر باشند: 💫 افراد گرم مزاج اغلب لاغر، سبزه، علاقمند به خوردن ترشی ها و کم میل به خوردن شیرینی ها، دارای موهای درشت و پرپشت و حالت دار، دارای چشم قهوه ای مایل به سیاه هستند. حرکات آنها تند و تیز است. کم خوابند و خواب سبک دارند. فعالیت فکری و فیزیکی زیاد، حرارت بالای بدن و بی استعدادی در چاقی از دیگر علایم آنهاست. آنها ترجیح می دهند کارها را خودشان با سرعت بیشتر انجام دهند، میانه ای با افراد تنبل ندارند و خیلی سریع فکر می کنند و تصمیم می گیرند. 💫 در مقابل، افراد سردمزاج عموما چاق، سفیدپوست، علاقمند به خوردن شیرینی ها، دارای موهای نازک و کم پشت و بدون حالت، دارای رنگ چشم قهوه ای روشن هستند. حرکات آرام و کند دارند. تنبل و کم حرف و پرخواب و سنگین خواب هستند و از خوردن گرمی ها لذت می برند. درست برخلاف گرم مزاج ها که با گرمیجات، جوش می زنند و گر می گیرند. این افراد استعداد چاقی زیادی دارند. ✅ نکته آخر: دختر و پسر با مراجعه به مشاوره قبل از ازدواج، با استفاده از تستهایی که در این زمینه از آنها گرفته میشود میتوانند از تناسب یا عدم تناسب جنسی یکدیگر اطلاع پیدا کنند. @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
خانم ها بخونن ۱۰ جمله برای تعریف و قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 5⃣ «هدیه‌ای که خریدی با
خانم‌ها بخونن ۱۰ جمله برای تعریف و قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 8⃣ «همسرم واقعا برام سنگ‌تمام گذاشت» وقتی همسرتون تو خلوت خودتون کار عاشقانه و رمانتیکی انجام میده، دل‌تون می‌خواد راجع‌بهش با دوستاتون صحبت کنید؛ اما گاهی (همسرتون) ترجیح میده این مسائل بین خودتون باقی بمونه و به بیرون درز نکنه. بهتره قبل از اینکه با دیگران صحبت کنید، نظر همسرتون رو بپرسید. 9⃣ «کچلی خیلی بهت میاد؛ من کچلی‌ات رو دوست دارم!» به‌جای این جمله‌ به همسرتون بگید مردی رو ترجیح میدین که شریکی وفادار و پدری مهربون باشه تا کسی که مثلا موهاش پرپشت و مشکی باشه. به‌ویژه اگه همسرتون احساس ناامنی داشته باشه و از احساس شما درباره خودش مطمئن نباشه، با شنیدن چنین تعریفی خوشحال می‌شه. 🔟 «تو بهترین مردی هستی که می‌شناسم» یادتون باشه که همسرتون دوست نداره راجع‌به مردایی فکر کنه که در زندگی شما بودن. اگه می‌خواید ازش تعریف کنید، تعریف‌تون رو محدود به خودش نگه دارید و از مقایسه‌کردنش با دیگران خودداری کنید. @ayeha313