eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
334 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
534 ویدیو
18 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
گفت: «اطلاعات سیستم عطا که هاجر هکش کرده، خیلی هم ضایع و تابلو نیست! الان شما عصبانی و ناراحتی که ای
قسمت33 به صابر گفتم: «چشم ازشون برندار تا بیام!» کارهای هماهنگی نیروهای پشتیبانی و ارتباط با نیرو انتظامی و مخبران محلی و ... را در مسیری که به طرف صابر میرفتم انجام دادم. یادم نیست دقیقا اون روزا چه خبر بود که یه کم کار هماهنگی میان سازمانی دیر انجام میگرفت اما به هر حال انجام شد. بعد از اینکه از پل نیروگاه گذشتیم، قبل از اینکه برسیم میدون توحید، نقشه هوایی اون منطقه را از شبکه خودم دانلود کردم. وایسادم گوشه خیابون ... در حال بررسیش بودم که فهمیدم موقعیت شلوغ... دارای دو سه تا راه اصلی و فرعی... مغازه ها و خونه های فراوون... بد موقع از ساعت شبانه روز... رفتم رو خط صابر... گفتم: «صابر باید از اون جا بکشونیمشون به طرف رودخونه و یا یه منطق کم خطرتر... نامردا از عمد اونجا را انتخاب کردن... خطرناکه... نظرت چیه؟!» صابر گفت: «حاجی بعیده بتونیم تکونشون بدیم... چون منم دارم نقشه را بررسی میکنم... اینجا براشون بهترین جاست... حتی اگه یه ترقه منفجر بشه، خسارت های مختلفی میزنه! ساختمون های اطراف و محلی که الان ماشین اونجاست را هم دارم میبینم... دوربین لیزیک من چیز خاصی را نشون نمیده... در رفت و آمد و کارهای معمولی هستند و دخترا را پیاده کردن و بردنشون زیر زمین! فقط چند تا آدم و چند تا ماشین... معلوم میشه که خیلی ناشی هستن... میترسم حاجی... میترسم غیر حرفه ای بودنشون، کار بده دستمون و جون مردم و دخترا و ... حالا هر چی شما دستور بدید!» گفتم: «صابر نتونستی ملیت و یا نشونه خاصی از اونا را تشخیص بدی؟!» گفت: «نه! تا آخرین لحظه پوشیده بودند! آخه یکی نیست بگه احمقا چرا تو شهر، پوشیه زده بودین؟!» هر چی فکرش کردم، دیدم راهی به جز نفوذ و عملیات به اون خونه نداریم... با ملکوت 22 هم مشورت کردم... اونم حرفی نداشت الا اینکه حداقل نصف تروریست ها باید زنده بمونند تا در تحقیقات بعدی مورد استفاده و بازجویی مفصل قرار بگیرند... جون دخترا هم که از جون خودمون واجبتره! تو همین فکرا بودم... داشتم محاسبه عملیات میکردم... نیم ساعت گذشت... نمیشد عجله کرد... صابر اومد رو خطم و گفت: «حاجی فکر کنم یه خبرایی هست... دارن راه میفتن! میخوان از خونه بیان بیرون...» شدیدا ذهنم درگیر یه جایی بود... باید مطمئن میشدم... باید ته دلم مطمئن میشد که من و امین راه را اشتباه نرفتیم و رزومه و دامن شهید امین از هر جهت پاک و تمیزه! گفتم: «جای دوری نمیرن! میگی نه؟ نگاه کن حالا!» خودم راه افتادم... رفتم همون جایی که حدس میزدم... نقشه اونجا را هم گرفتم... بیسیم زدم به صابر... گفتم: «صابر اعلام موقعیت!» وقتی اعلام موقعیت کرد، دقیقا پشت خشکشویی بود که کت امین را داده بودن اونجا و همین صابر فلان فلان شده هم اصرار میکرد که صاحب خشکشویی را ولش کنیم و آبرودار هست و این حرفا... فقط یه چیزی به صابر گفتم: «صابر من میدونم و تو! میدونی چه گافی دادی؟!» صابر که تازه فهمیده بود چی به چیه؟ گفت: «غلامم حاجی! ... من اون لحظه فکر کردم شما از روی عصبانیت... ولش کن... حاجی برم خودمو چال کنم؟» گفتم: «لازم نکرده... من سر بزنگاهم... باید یه کاری کنیم که از لونه هاشون بیان بیرون... اینجا الحمدلله خلوته... راستی دخترا با خودشون آوردن؟!» گفت: «آره... مطمئنم...» ملکوت اومد پشت خطم و گفت: «اعلام خلاصه! البته اگر بد موقع نیست...» گفتم: «بچه ها اشتباه کردند که گوش ندادن و بیخیال خشکشویی شدند... یا باید همون موقع دستگیرشون میکردیم و بازجویی و سایر مراحل... یا باید یه راه دیگه میرفتیم که بشه زودتر به اونا رسید... خلاصه اونا همون موقع فهمیدن که تحت نظرن و شاید تصمیم گرفتند که فورا عملیات کنند... و با خوشون فکر کردند که وقتی ما میتونیم لباس را پیدا کنیم، پیدا کردن اسلحه خیلی ساده تره... بخاطر همین لابد اسلحه را تو آب انداختن که نتونیم موقعیتشون را پیدا کنیم... اما یه کم دیر این کار را کردند... چون ما متوجه محدوده خاک فرج شدیم... تصمیم گرفتیم امین که همون نزدیکی بود بفرستیم دنبال اسلحش که یه جوری هم بتونه خطاش را جبران کنه... تا اینکه امین میرسه اونجا... همه شواهد ما حاکی از اینه که امین فهمیده بوده و یه جوری اونا را شناخته بوده و باهاشون برخورد داشته ... دیگه فرصت و عجله و کمبود وقت و این چیزا سبب میشه که امین ترجیح بده محله را شلوغ کنه و باهاشون درگیر بشه تا نتونند کارشون را بکنند و ما برسیم به اون موقعیت... به احتمال قوی میخواستن همون شب بریزن خونه دخترا و کار را تموم کنند!» ملکوت گفت: «درسته... این تنها احتمال درست حل مسئله است... خدا رحمت کنه امین... به موقع و به درستی عمل کرده... حتی تونسته یکیشون را بشناسه... حالا چطوری شناخته؟ نمیدونم... باید بازم بررسی کنیم ... الان برنامتون چیه؟!»
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت33 به صابر گفتم: «چشم ازشون برندار تا بیام!» کارهای هماهنگی نیروهای پشتیبانی و ارت
گفتم: «در مرحله اول، نجات دخترا... در مرحله دوم، پیدا کردن عطا... در مرحله سوم هم این اراذل و اوباش کار نا بلد ناشی وحشی مسلح!» گفت: «بسیار خوب! فعلا با من امری ندارین؟» گفتم: «راستش در این مدتی که شما را شناختم، فهمیدم که شما باهوش تر از این حرفها هستید که متوجه عادی بودن رفتن من به نماز جماعت ... و اینکه نباید مدام ماشین و اشخاص با چهره های مشخص و تکراری اما غریبه تو یه محله و کوچه کوچیک باشن و رفت و آمد کنن ... و به هم ریختن معمولی خطوط بیسیم و صدای معمولی شاسی بیسیم مامور سر کوچه و اینا نشید!» ملکوت گفت: «متوجهم! این دلایل برای کسانی غیر طبیعی و غیر موجه هست که تا حالا تو اون موقعیت ها نبودن و تو خونه نشستن و قصه و رمان میخونن! ... وگرنه من و شما که جونمون گرفتیم کف دست، میفهمیم که هم دلیلی برای باید آمادگی حداکثری مداوم در موقعیت وجود نداره وگرنه باید کلا کل مملکتو آماده باش دائم بزنیم... و هم اینکه به هم ریختن بیسیم ها خیلی طبیعیه و همین حالا هم از یه خط دیگه داره همین اتفاق میفته... و هم اینکه صلاح نیست مدام جلوی چشم مردم یه کوچه و منطقه بود و انتظار داشته باشیم کسی متوجه حضور مداوم ما نشه! مشکلی نیست... الحمدلله که همه سالمند. به ادامه ماموریتتون برسید!» اسلحم را آماده کردم... با فیلتر صدا ... پیاده شدم و موضع گرفتم... بیسیم زدم به صابر و همه واحدها... قرار شد واحد ضربت نیروهای ویژه از راه پشت بوم وارد بشن... چهار نفر بیشتر نبودن اما ماشالله چهار تا شیر... چهار تا ترک تبریز... اعلام آمادگی کردند... صابر و بقیه هم اعلام آمادگی کردند... بیسیم زدم و گفتم: «بچه ها اولویت ما زنده موندن دخترا هست... عطا را هم زنده و سالم میخوام... بقیشون هم مهمون خودتون... تا مجبور نشدید خلاصشون نکنید... بسم الله... به نام نامی مولود ماه رجب... حضرت امیر... یاعلی...»
🌱آیه های زندگی🌱
گفتم: «در مرحله اول، نجات دخترا... در مرحله دوم، پیدا کردن عطا... در مرحله سوم هم این اراذل و اوباش
تا گفتم «یا علی» بچه ها از زمین و هوا روی سر اون تروریست ها خراب شدند... اون چهارتا نیروی ویژه که مثل صاعقه از آسمون... بچه های خودمون هم که مثل زلزله از در و دیوار ... دیگه خودتون تصورش کنین که چه بر سر روز و روزگار اون تروریست های از خدا بی خبر آوردند... در واقع، اونا اراذل و اوباشی بودند که بوی کباب شنیده بودند و توسط عوامل خارجی و دلارهای حرام، تحریک و تربیت شده بودند... اما اشتباه کردند... بوی کباب نبود... بوی تعفن غیرت نداشتشون بود که به تاراج مرد و نامرد گذاشته بودند! بچه ها جوری عمل کردند که فرصت درگیری و تیراندازی به اونا ندادند... حتی یه گلوله هم شلیک نشد... سه چهار مورد درگیری تن به تن بود که به خیر گذشت... مثلا درگیری صابر با یه گوریل ... که ... گوشه دهن صابر چاک خورد ... اما ... بنازم بچه قم... جوری به ملاج اون آقا گوریله زده بود که تا سه چهار روز ... بماند... صدای تند تند دویدن به طرف درب خروجی خشکشویی شنیدم... چون ته خشکشویی میشد همون خونه تیمی... نیازی به تمرکز و آنالیز صدا نداشت... مشخص بود که صدای پای یه نفره... مثل یه ببر گرسنه منتظر، بیرون وایساده بودم... چون بچه ها بدون تیراندازی موفق به تصرف اون خونه تیمی شده بودند، دیگه زشت بود که من بخوام تیراندازی کنم... بالاخره پرستیژی گفتن... سرتیمی گفتن... تا دیدمش شناختمش... صاب خونه، همون صاحب خشکشویی بود... همونی که سر کارمون گذاشته بود و با بی آبرو بازی درآوردن نذاشته بود بچه ها همون موقع کارشون بکنند... یه کلمه بگم رد بشم: 👈🏾تلافی قتل امین ... بعلاوه سر کار گذاشتن بچه ها... بعلاوه خونه تیمی راه انداختن وسط شهر کریمه اهل بیت (الهی قربونش برم) ... بعلاوه مسلح بودن به یک عدد سلاح کمری ... حالا شما اغفال بچه های مردم و ارعاب و غارت و آدم دزدی دخترای بیگناه طلبه هم بذاری روش... با یه نوشابه و سس اضافه... میشه از قراری دو تا پای تخم چشماش و یه گردن کامل و پیاده سازی کل فک پایین ... و حالا دو سه تا دندون هم برای کم و زیاد شدن حساب... آره دیگه... سرجمع میشه به عبارتی چپ و چلاق شدن و سه چهار روز خمیر و خمبار شدن و تشکیل یه پرونده کلفت امنیتی ! حالا اینا حساب شام اون شبش بود... بگیرین چی میگم دیگه... بالاخره خلافکار امنیتیه دیگه... همون شب، پذیرایی ... میان وعده ... فرداش هم صبحونه میخواد... و ناهار و شام و ... آره دیگه... مهمونه... نباید براش کم گذاشت... بگذریم... دم در بودم که صابر بیسیم زد و گفت: «حاجی!» گفتم: «بگو صابر!» گفت: «حاجی جون بچه هات زود باش بیا تو ... بیا زیر زمین... حاجی اومدی؟» فهمیدم که خبری شده... حرکت کردم... دم در دیدم صابر همه را فرستاده بیرون و تروریستا هم کت بسته دارن میرن تو ماشین ستاد... نفهمیدم چطوری خودمو به زیر زمین رسوندم... وقتی رسیدم، دیدم هاجر افتاده رو زمین و داره از ضعف و ترس، میلرزه... اما... دیدم پریا ... با سر و وضع خونی... نشسته و چشماش نیمه باز هست و به دیوار تکیه زده... صابر هم نشسته بود پیش پریا اما صورتش به طرف دیوار بود... حالتش طبیعی نبود... به زور صورتشو به طرفم برگردوند و گفت: «حاجی! نیا نزدیک!» با تعجب گفتم: «ینی چی؟! چیه؟ چرا اینجوری هست تو؟!» صورتش که خیلی آروم بود... اما خیلی عرق کرده بود... با یه کمی لکنت ولی لبخند تلخ همیشگیش گفت: «حاجی! دخترا ... دخترا آلوده اند! ... به یه چاشنی انفجاری انگشتی و لرزشی که فاصله الکتروچاشنیش فقط دو میلی هست!!!»😱 فقط یادمه اولین چیزی که بی اختیار به زبونم اومد و گفتم این بود: «یا باب الحوائج! یا ابالفضل العباس! صابر نگو تو الان انگشت فوضولت روی .......» لبخند تلخشو خورد و گفت: «اتفاقا چرا حاجی! الان انگشتم دقیقا روی حسگر مچ دست چپ این خانمه است!! فکر کردم طناب بستند... میخواستم مثلا آزادشون کنم که دیدم یه سیم نازک غیبی زیر انگشتام هست... حاجی اگه تکون بخورم اینجا که هیچی... کل این خونه میره هوا ...» این چند سطر را چطوری بنویسم که بتونم حق مطلبو ادا کنم؟! چطوری بنویسم که کامل متوجه بشید که حسگر میلی متری زیر انگشتای صابر... که دور مچ پریا پیجیده شده بود ینی چی و چقدر خطرناکه؟! فقط کافی بود صابر یا پریا بزنه به کلشون و حوصلشون سر بره و انگشت صابر یا مچ پریا تکون قابل توجهی بخوره! دیگه قصه از داشتن دست و مچ و انگشت و اینا خارجه! باید کل اون خونه قدیمی و حتی همسایه های دور و بر اون خونه هم تخلیه میکردن!
🌱آیه های زندگی🌱
تا گفتم «یا علی» بچه ها از زمین و هوا روی سر اون تروریست ها خراب شدند... اون چهارتا نیروی ویژه که مث
یه چیزیو خیلی رک بگم: 👈🏾 داعش و گروه های تکفیری اعلام کرده بودند که «هر کی هر جا ترکید، ما هستیم!» خب دستگاه های امنیتی ما هم که ادعا داریم به برکت عنایات خاصه امام عصر ارواحنا فداه، امن ترین کشور منطقه هستیم! حالا شما دیگه حسابش کنید که اگر وسط قم... دقت کنید لطفا : قم (!) ... یه همچین انفجاری صورت بگیره... به دو ساعت نکشیده، داعش گردن میگرفت و میگفت کار ماست و دیگه خر بیار و باقالی بار کن! ادامه دارد... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شد، شکر خدا چشمم دوباره باز شد یا کریم روی بام، آماده پرواز شد باز گنجشکان ، دوباره نغمه خوانی می کنند باز هم خورشید آمد ، زندگی آغاز شد صبحتون بخیر و نیکی یکشنبه تون سراسر نیکبختی 🌸 @ayeha313
انسان پَست؛ خوبی‌هایی را که در حق کسی انجام داده است را، طلبی محسوب میکند که باید شخص مقابل بپردازد! _علی‌بن ابی‌طالب‌علیه‌السلام ۷۴۵۶غررالحکم،حدیث @ayeha313
✳️ دختر و پسر ✅ برخی از نشانه ها در دوران آشنایی در مورد یا طرف مقابلتان: 🌻 سطح انرژی و تحرک افرادی که از نظر جنسی گرم هستند، افراد پرشور و پر انرژی ای هستند. آنها مدام در حال تحرک و ورزش اند. یک جا بند نمی شوند و خیلی دیر خستگی به سراغ شان می آید. این افراد در یک کلام پرانرژی و فعال توصیف می شوند و به همین نسبت در زندگی جنسی شان هم پرشور و پرانرژی هستند. در مقابل افراد اسلوموشن و کندی که به سختی از یک برنامه پیروی می کنند، میل و اشتیاق کمتری در حرکاتشان دارند و اهل ورزش و تحرک نیستند امکان سرد مزاجی در آنها بیشتر است. 🌻 توجه به خود افرادی که برای ظاهر خود ارزش قائل هستند، به پوشاک و سلامتی و زیبایی شان می رسند، اندام شان را متناسب نگه می دارند، تغذیه سالمی دارند و سعی می کنند ظاهر موجهی داشته باشند، برای کیفیت روابط جنسی شان هم ارزش بیشتری قائلند و این به معنی گرم تر بودن آنها است. 🌻 طبیعت و مردانی که از نظر جنسی گرم هستند، خلق و خوی مردانه تری دارند. آنها شبیه به تعاریف استعاری مردانگی، انگیزه پیشرفت، مبارزه و اراده قوی دارند. غیرتمند هستند. ممکن است در مواجهه با برخی موقعیت ها خشمگین شوند و در یک کلام، خونِ گرمی دارند. در مقابل، زنانی که از این نظر گرم هستند روحیات زنانه پررنگ تری دارند. آنها خموده نیستند و ظرافت های رفتاری زنانه دارند. 🌻 طب سنتی چه می گوید؟ در طب سنتی بر اساس ظواهر افراد سرد مزاجی و گرم مزاجی آنها مشخص می شود. این مشخصات البته قطعی و صد در صد نیستند اما می توانند تا حدود زیادی روشنگر باشند: 💫 افراد گرم مزاج اغلب لاغر، سبزه، علاقمند به خوردن ترشی ها و کم میل به خوردن شیرینی ها، دارای موهای درشت و پرپشت و حالت دار، دارای چشم قهوه ای مایل به سیاه هستند. حرکات آنها تند و تیز است. کم خوابند و خواب سبک دارند. فعالیت فکری و فیزیکی زیاد، حرارت بالای بدن و بی استعدادی در چاقی از دیگر علایم آنهاست. آنها ترجیح می دهند کارها را خودشان با سرعت بیشتر انجام دهند، میانه ای با افراد تنبل ندارند و خیلی سریع فکر می کنند و تصمیم می گیرند. 💫 در مقابل، افراد سردمزاج عموما چاق، سفیدپوست، علاقمند به خوردن شیرینی ها، دارای موهای نازک و کم پشت و بدون حالت، دارای رنگ چشم قهوه ای روشن هستند. حرکات آرام و کند دارند. تنبل و کم حرف و پرخواب و سنگین خواب هستند و از خوردن گرمی ها لذت می برند. درست برخلاف گرم مزاج ها که با گرمیجات، جوش می زنند و گر می گیرند. این افراد استعداد چاقی زیادی دارند. ✅ نکته آخر: دختر و پسر با مراجعه به مشاوره قبل از ازدواج، با استفاده از تستهایی که در این زمینه از آنها گرفته میشود میتوانند از تناسب یا عدم تناسب جنسی یکدیگر اطلاع پیدا کنند. @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
خانم ها بخونن ۱۰ جمله برای تعریف و قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 5⃣ «هدیه‌ای که خریدی با
خانم‌ها بخونن ۱۰ جمله برای تعریف و قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 8⃣ «همسرم واقعا برام سنگ‌تمام گذاشت» وقتی همسرتون تو خلوت خودتون کار عاشقانه و رمانتیکی انجام میده، دل‌تون می‌خواد راجع‌بهش با دوستاتون صحبت کنید؛ اما گاهی (همسرتون) ترجیح میده این مسائل بین خودتون باقی بمونه و به بیرون درز نکنه. بهتره قبل از اینکه با دیگران صحبت کنید، نظر همسرتون رو بپرسید. 9⃣ «کچلی خیلی بهت میاد؛ من کچلی‌ات رو دوست دارم!» به‌جای این جمله‌ به همسرتون بگید مردی رو ترجیح میدین که شریکی وفادار و پدری مهربون باشه تا کسی که مثلا موهاش پرپشت و مشکی باشه. به‌ویژه اگه همسرتون احساس ناامنی داشته باشه و از احساس شما درباره خودش مطمئن نباشه، با شنیدن چنین تعریفی خوشحال می‌شه. 🔟 «تو بهترین مردی هستی که می‌شناسم» یادتون باشه که همسرتون دوست نداره راجع‌به مردایی فکر کنه که در زندگی شما بودن. اگه می‌خواید ازش تعریف کنید، تعریف‌تون رو محدود به خودش نگه دارید و از مقایسه‌کردنش با دیگران خودداری کنید. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💬میشه در ثواب کارهای خیر و مستحبی مثل دعا، زیارت، صدقه و... که انجام میدیم، افراد زنده رو هم شریک کنیم؟ 📚 همه مراجع: بله میشه، انسان می تونه کارهای مستحبی یا واجب رو برای خودش انجام بده و ثوابش رو به دیگران چه مرده باشن و چه زنده هدیه کنه. ⭕️ نکته: هر چی تعداد افرادی که شریک می‌کنید بیشتر باشه، ثواب کار بیشتر میشه، اگر از بنده‌های ویژه خدا مثل انبیاء، اولیاء، صلحاء و شهدا باشه که دیگه نور علی نور. 📚سیستانی جامع، ج۱، م۲۱۴۱؛ رهبری و مکارم استفتائات؛ شبیری رساله، م ۱۵۴۳؛ استفتاء از پاسخ‌گویی جامعةالزهرا(س). 📚 @ayeha313