🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه #افراد_نامناسب_برای_ازدواج 📌#قسمت_سوم ۳. افرادی که به سرعت عصبانی و خشمگین می شوند. ا
#مجردانه
#افراد_نامناسب_برای_ازدواج
📌#قسمت_چهارم
۴.💢افرادی که دارای افسردگی هستند.
⚡یکی از نکات مهمی که در انتخاب همسر باید توجه نمود، بهداشت روانی طرفین است.یک باور اشتباه که در بین اکثر مردم وجود دارد این است که فرد افسرده با ازدواج درمان می شود و دوباره می تواند به زندگی عادی برگردد.
🔸️فردی که افسرده است تفکرات منفی بسیار زیادی را تجربه کرده است و انگیزه ای برای انجام بسیاری از فعالیت های روزانه از جمله فعالیت های شغلی را ندارد. این بی انگیزگی مشکلات زیادی را در زندگی زناشوئی ایجاد می کند.
🔹️فرد افسرده با گذشت زمان اعتماد به نفس خود را از دست می دهد، گوشه گیر می شود و تنهایی را بر ماندن در جمع ترجیح می دهد. در نتیجه بین فرد افسرده و همسرش شکاف عاطفی ایجاد می شود و زندگیشان روز به روز سردتر می شود.
💥معمولا در جلسه های مشاوره قبل ازدواج این موضوع قابل تشخیص است و طرفین می توانند آگاهی های لازم را کسب کنند. همچنین با بررسی فعالیت های روزانه فرد نیز می توان شدت افسردگی را تشخیص داد.
📌اگر تصمیم به ازدواج با فردی افسرده را دارید، قبل از گرفتن تصمیم قطعی حتما به مشاور مراجعه کنید و این اطمینان را حاصل کنید که افسردگی او تحت درمان و کنترل باشد.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
✅ همه مراجع عظام تقلید: تشکیل گروههای سرود پسران و دختران به شکل نامناسب در محافل، درصورتی که موجب بدآموزی و ترتّب مفسده شود، حرام است و همچنین چاپ عکس و ترویج آن توسط برخی مطبوعات یا پخش آن از تلویزیون که سبب ترویج حرام باشد، حرام است.
📚 منابع: استفتا برخط از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
#مثبت_اندیشی
✅جملات انرژی بخش، باعث تشویق افراد به ارتقای سبک زندگی و موفقیت می شود و در نتیجه زندگی شادتری خواهیم داشت:
❣️من در انتخابها و فعالیتهای روزانهی خودم ثبات خواهم داشت
❣️ازمقایسهی خودم با دیگران دست برخواهم داشت
❣️دنیا به روی من باز است، و هر روز موقعیتی است که خود را از نو خلق کنم
❣️برای انجام اقدامی مثبت، باید بینشی مثبت داشته باشم
❣️مثبت اندیشی باوری است که منجر به موفقیت میشود
❣️اگر هر وقت به افکار منفی فکر کنم، یک قدم در مسیر اشتباه برداشتهام
@ayeha313
#سوال_کاربر
👇دختری شش سالهای دارم که بسیار بینظم است چگونه او را به منظم بودن تشویق کنم؟
#پاسخ
🔺 به فرزندتان حق انتخاب دهید و تصمیم او را بپذیرید.
🔺هرگز در مقابل بینظمی فرزندتان از کوره درنروید.
🔻مراقب باشید که تن صدایتان دوستانه و بیانکننده حسن نیت شما باشد.
🔻به فرزندتان مسئولیت دهید.
🔺 با مسائل آموزشی کودکتان درگیر شوید و سعی کنید با مربی فرزندتان دائماً در تعامل باشید.
🔺ازتنبیه بدنی دوری کنید.
@ayeha313
شبهه
آتش زدن پرچم یک کشور توهین به مردم آن کشور است ما با دولت مشکل داریم نه مردم امریکا
✅پاسخ
شبهه افکن نمیداند که حتی تو خود امریکا هم وقتی اعتراض دارند پرچم کشورشون را آتش میزنند.
حتی در سال ۲۰۰۶ قانونی به مجلس امریکا رفت که آتش زدن پرچم ممنوع شود که از صد رأی تنها یک رأی آورد!!!
حالا اینجا بعضی کاسه داغتر از آش و دایه مهربانتر مادر میشن
@ayeha313
🔵 کنار اسامی مبارک ائمه علیه السلام، (ع) یا (ص) نگذارید!
آیتالله مجتهدی می فرمایند:
✳️به اسماء مبارکه باید احترام گذاشت. میرزا ابوالقاسم یزدی(رحمه الله) کیسه ای به همراه داشتند و هر وقت در کوچه و بازار ورقی را که اسماء مبارکه روی آن بود میدیدند بر میداشتند و در کیسه میانداختند
♻️ و حتی در منزل جستجو میکرد اسماء جلاله و اسماء مبارکه اهل بیت(علیهم السلام) را جدا می گذاشتند.
☀️چه بسا که احترام و تجلیل از یک اسم، باعث برکات و توفیقات زیادی شود.
⛔️ کسانی که اسماء مبارکه را با احترام ذکر نمی کنند، منبرشان نور ندارد.
💥شخصی به واعظی گفته بود بگو: حضرت علی اکبر علیه السلام ،نگو علی اکبر!
⛔️ بعضی که روضه می خوانند رعایت ادب را نمی کنند و می گویند: «زینب بیچاره...»
❌بیچاره خود اوست که حرمت بزرگان و مقربان درگاه الهی را حفظ نمی کند.
✅وقتی «نظّام رشتی» می خواستند اسم حضرت زینب(سلام الله علیها) را ببرند با صدایی رسا و قوی می گفتند: عقیله ی بنی هاشم، مجلله بی بی، زینب کبری علیهاالسلام.
✳️وقتی اسم ائمه اطهار (علیهم السلام) را می نویسی (ع) یا (ص) ننویس بلکه کاملا «علیه السلام» یا «صلی الله علیه و آله و سلم» را بنویس.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
بعداز اینکه دو سه ساعت با ماهدخت تمرین کردیم با تمام وجودم به شنیدن صدای مناجات آن پیرمرد نیاز داشتم
#رمان_نه
#قسمت_پانزدهم
آموزشمان خوب پیش میرفت. گفتم که استعداد و هوش ماهدخت به خوبی تیپ و قیافهاش، بلکه بهتر هم بود. فقط کافی بود یکی دو بار، قاعده یا کلمه و یا حتّی ضربالمثلی را بگویم، فوراً یاد میگرفت و به وقتش به کار میبرد. حالتش مثل کسانی بود که بهخاطر اضطرار و از روی درد و نیاز دارند یک کار مهمّی را انجام میدهند. آن قدر برایش مهم بود که حکم حیات داشت. انگار زندگیاش بسته به آموزش زبانش بود. از روی حالات، احوال و برخوردش میشد به سادگی این را فهمید.
امّا من وقتی روبهروی ماهدخت مینشستم و شروع به آموزش و تمرین میکردیم، قیافه و حرفهای ماهر و رفیقش در ذهنم میآمد. با خودم میگفتم: «ینی چی که ماهر بهم گفت تو باید از اینجا بری بیرون؟ ینی چی که بهم گفت ماهدخت، کلید رفتنت از اینجاست؟ چرا گفت ماهدخت رو رها نکن؟ این؛ ینی ماهدخت خیلی دختر خوب و باارزشیه؟ یا اینکه جاسوسه و خیلی خطرناکه و باید مواظبش باشم؟!»
نمیفهمیدم! ماهدخت خیلی معمولی به نظر میرسید، نه آنچنان عالی بود که بشود پای حرفش قسم خورد و نه بد و بدجنس بود که از او متنفّر بشوم و بفهمم چهکاره است. یک جورهایی نفوذ در ماهدخت سخت بود؛ چون در عین صمیمیّت، فاصلههای خاصّی را هم بین خودش و من حفظ میکرد.
تا اینکه دیگر طاقت نیاوردم و یکبار که روبهرویم نشست گفتم: «ماهدخت من دارم به قولم خوب عمل میکنم. امّا تو چی؟ مثلاً چیکار کردی واسه من؟ چیزی به من نمیگی و معلومه که قرارت یادت رفته!»
ماهدخت خیلی معمولی و عادّی بهم گفت: «من مشکلی ندارم سمن! پیش نیومد وگرنه دریغ نمیکردم. حالا بگو، بپرس! چی میخوای بدونی؟»
من هم نه پیش گذاشتم و نه پس، فوراً گفتم: «چرا اون مرد افغان پرید رو تو و میخواست خفهات کنه؟! اون دچار سادیسم و دیوونگی شد یا تو یه چیزیت هست؟ نکُشتت، امّا تا مرز مردنت هم پیش رفت. جریان چیه؟ بگو ما هم بدونیم!»
ماهدخت باز هم خیلی معمولی برخورد کرد و گفت: «باور میکنی نمیدونم؟! داشت خفهام میکرد دیوونه! دیگه رفته بودما؛ ینی چند ثانیه دیگه دستشو نگه میداشت، رفته بودم، امّا نمیدونم چی شد که گرفت و نمیدونم چی شد که ول کرد.»
با تعجّب گفتم: «تو جای من! باورت میشه که ندونم چرا یهو دارم به قتل میرسم و یهو چرا قاتلم منصرف میشه؟ ماهدخت اگه نمیخوای بگی، مجبورم نیستی دروغ بگی. اینجوری به شعورم بیشتر توهین میشه.»
ماهدخت یککم جدّیتر نشست و گفت: «آخه چی بگم بهت؟ الان وجداناً من هر چی بگم تو باور میکنی؟ انگ یه دروغ دیگه به نافمون نمیبندی؟»
گفتم: «تو راستشو بگو، نه! مگه آزار دارم که بخوام اتّهام دروغگویی بهت بزنم؟ امّا لطفاً فقط راستشو بگو.»
گفت: «اون مرد یه بار ازم تقاضایی داشت. من نتونستم و اصلاً نخواستم که بهش جواب مثبت بدم، باهاش همکاری نکردم. خیلی طبیعیه که اونم به من کینه بگیره و بخواد یه روز تلافی کنه!»
گفتم: «چه تقاضایی؟! نگو تقاضای غیراخلاقی که باورم نمیشه، نه امکانش برای شماها فراهم بوده و نه اون چنین آدمی به نظر میرسید.»
قشنگ تغییر را در چهرهاش احساس کردم، شاید انتظار سریشک شدن از من را نداشت، امّا خب من هم باید میفهمیدم اطرافم چه خبر است؛ چون برای طرحی که آن موقع در ذهنم مهندسی و بررسی میکردم، نیاز داشتم که ماهدخت را بهتر بشناسم. گفت: «من که نگفتم تقاضای غیراخلاقی! یه نوع همکاری ازم میخواست.»