eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
334 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
534 ویدیو
18 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیج لشکر مخلص خداست🍃🕊🌷 روز بسیج مبارک باد🕊🌷🕊🌷🕊 @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️گاهی فرمانده‌ی بسیج طبق قوانین و مقررات به بسیجیان دستور مشروعی می‌دهد. اگر به نظر نیروی بسیجی این فرمان اشتباه باشد، آیا باز هم تبعیت واجب است؟ ازآنجاکه خدمت در بسیج رایگان است؛ ولی بسیجیان تعهداتی را داده‌اند، آیا باز هم تبعیت از فرمانده در بسیج واجب است؟🤔 ✅ رهبر معظم انقلاب: درهرصورت، اطاعت از دستورات قانونیِ فرمانده ـ ولو باسلیقه فردی تفاوت داشته باشد ـ لازم است. ✅ آیت‌الله سیستانی: تبعیت از فرمانده چون مطابق قانون است، واجب است. ✅ آیت‌الله مکارم: در مواردی که دستور فرمانده مخالف صریح شرع و قانون نیست، تخلف نکنند. 📚 منابع: استفتا از دفتر رهبر معظم انقلاب،  مرکز پاسخگویی به سوالات، استفتا از پایگاه اطلاع رسانی آیت‌الله مکارم، استفتا آنلاین از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج آقا دولابی ره: 🔻با نیت کار کن 🔸خانواده ات هر چند نفر که هستند، به آنها نگاه نکن و به نیت همان تعداد از ائمه علیهم السلام از آنها پذیرایی کن. چند وقت که این کار را ادامه دادی، ببین چه می‌شود. 🔻با نیت کار کن. 🔸مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می‌شویی ◽️سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می‌کنی، ◽️سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن ◽️خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می‌شویی، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده 🔰چند وقت که با نیت کار کردی، آن وقت ببین که نور همۀ فضای زندگی ات را پر می‌کند و راه سیرت باز می‌شود. 📚مصباح الهدی، ص ۲۱۴ @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷علائم رایج در ها و 🔹 طبق گزارش انجمن ام‌اس در امریکا، احتمال ابتلای خانم‌ها به ام‌اس سه برابر آقایان است. این بیماری می‌تواند علائم خاصی در خانم‌ها داشته باشد اما اغلب علائم ام‌اس در خانم‌ها و آقایان مشابه است. 🔺علائم عضلانی 🔺علائم چشمی 🔺تغییرات روده و مثانه 🔺بی‌حسی و درد 🔺دشواری در صحبت و بلعیدن 🔺اثر روی و 🔺مشکلات جنسی @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢چرا امیرالمومنین(ع) بعد از هجوم به خانه حضرت زهرا (س) دست به شمشیر نبرد؟ چرا هنگام هجوم از همسر خود دفاع نکرد؟ پاسخ ✅ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب از زبان امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل میکند که فرمودند : قسم به خدای عالم، اگر ترس از ایجاد تفرقه و برگشتن کفر نداشتم، این حکومت را عوض میکردم ✅اميرمؤمنان عليه السلام در مرحله اول و زماني كه آن ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واكنش نشان داد و با عمر برخورد كرد، او را بر زمين زد، با مشت به صورت و گردن او كوبيد؛ اما از آن جايي كه مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله صبر پيشه كرد. در حقيقت با اين كار مي خواست به آن ها بفهماند كه اگر مأمور به شكيبائي نبودم و فرمان خدا غير از اين بود، كسي جرأت نمي كرد كه اين فكر را حتي از مخيله اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل هميشه تابع فرمان هاي الهي بوده است. 🔵سليم بن قيس هلالي كه از ياران مخلص اميرمؤمنان عليه السلام است، در اين باره مي نويسد: عمر آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد! حضرت زهرا عليها السّلام به طرف عمر آمد و فرياد زد: يا ابتاه، يا رسول اللَّه! عمر شمشير را در حالي كه در غلافش بود بلند كرد و بر پهلوي فاطمه زد. آن حضرت ناله كرد: يا ابتاه! عمر تازيانه را بلند كرد و بر بازوي حضرت زد. آن حضرت صدا زد: يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مي كنند»! علي عليه السّلام ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بيني و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد؛ ولي به ياد سخن پيامبر صلي الله عليه وآله و وصيتي كه به او كرده بود افتاد، فرمود: اي پسر صُهاك! قسم به آنكه محمّد را به پيامبري مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهي و عهدي كه پيامبر با من بسته است، نبود، مي دانستي كه تو نمي تواني به خانه من داخل شوي» 📚الهلالي، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568،  @ayeha313
همسرداری در سیره حضرت زهرا(س) اظهار محبت و احترام به همسر 💖 زهرا به گونه‌های مختلف به بیان محبت و احترام نسبت به همسرش می‌پرداخت. از جمله در محضر پدرش، حضرت علی(ع) را بهترین یاور و همسر می‌خواند.(بحارالانوار،ج۴۳،ص۱۱۷) آراستگی برای همسر 💖زهرا برای همسرش، از نوع خاصی عطر و مشک استفاده می‌کردند.(امالی طوسی، ص۴۱) پرهیز از ناراحت کردن همسر 💖 مولا علی می‌فرماید:«فاطمه هیچگاه مرا ناراحت نکرده و از درخواستم سرپیچی ننمود» و «من هم هیچگاه او را خشمگین نکرده و به کاری وادارش نکردم.»(مناقب خوارزمی، ص۳۵۳) تحمل مشکلات اقتصادی 💖مشکل اقتصادی از ویژگی‌های صدر اسلام و به ویژه خانواده فاطمه بود.(طبقات ابن سعد،ج۸،ص۲۵)حتی برخی زنان قریش به خاطر ازدواج با مردی فقیر، به ایشان طعنه می‌زدند.(ارشاد مفید،ج۱،ص۳۶) اما هیچگاه گلایه‌ای نداشتند و با نخ‌ریسی برای دیگران به اقتصاد خانواده کمک هم می‌کردند.(امالی صدوق،ص۳۲۹) @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
گفتم اصراری نیست... اگر دستور برسه، تمکین میکنم!» گفتن: «بسیار خوب! پس طبق صلاحدید عمل کنید!» خب ا
قسمت21 اونشب خط ها خط نمیدادن ... وقتی که قرار باشه اتفاقی بیفته، میفته و خط و خطوط، چه دائم و چه اعتباری ... و چه ثابت و چه همراه، فرقی نمیکنه! شماره یگانه از دسترس خارج بود... نتونستم باهاش ارتباط بگیرم... با چشمم دنبال شماره داداشش میگشتم... بیش از ده بار، لیست سیصد چهارصد نفری را از پایین و بالا گشتم و خوندم و چک کردم... اما نبود... شماره مردی به نام شفق وجود نداشت! بهتره بگم، اگر شخصی به نام آقای شفق در اون لیست نبود! خیلی تعجب کردم! با اینکه همه حضار اون همایش، با اسم و شماره همراه و کاملا مشخص وارد اونجا شده بودند! مگه میشه اسم داداش یگانه اونجا نباشه؟! مگه میشه از همه کارت و معرفی نامه و دعوت نامه گرفته باشن و چک کرده باشن به جز داداش یگانه؟! از بچه ها پرسیدم: «مطمئنید دیگه لیستی وجود نداره؟! این همه اسامی هست؟! چیزی، کسی، موردی از قلم نیفتاده؟!» گفتند: «نه! این همش هست و حتی اسامی پرسنل و افراد تدارکات هم داریم! اصلا شخصی به نام آقای شفق در بین اونا نیست!» جلّ الخالق! این دیگه چه دردسری هست که گرفتارش شدیم؟! یکی از بچه ها گفت: «حاجی چرا زنگ نمیزنی به حوزه خواهران؟! از اونجا که راحتتر میشه آمارشون گرفت!» گفتم: «انیشتین! یه نگاه به ساعت بنداز! ساعت یازده نصف شبه! الان گربه های سلف و آشپزخونه حوزه هم خوابن چه برسه به .... لا اله الا الله!» یکی دیگه از بچه ها گفت: «خب بنگاهی ها! بنگاه های محل که میشه چک کرد!» صدامو بردم بالا و با حرص و خشم گفتم: «پامیشم میام بیسیممو میکنم تو حلقت که از گوشات بیاد بیرونا! هی من اعصاب ندارم... هی برام من تز میدن! میگم ساعت یازده نصف شبه! کدوم بنگاهی؟ کدوم کشک؟ اصلا کی از شماها طرح و نظر خواست که اعلام وجود میکنین؟!» همه ساکت شدن و از بیسیم هیچکس صدایی نیومد! بنده خداها خیلی در اون مدت مراعاتمو کردن! خب حق بدید! منم تحت فشار بودم و جون عزیزان مردم در خطر جدی و تروریستی بود! تا اینکه همون بچه ضربت بود... همون که مامور نیروگاه شده بود و باهام کلکل میکرد که صاحاب اون خشکشویی را جلبش نکنه، اومد رو خطم... اسمش صابر هست... البته اسم عملیاتیش... صابر گفت: «حاج آقا ببخشید! اجازه هست یه چیزی عرض کنم؟! بیسیمتون نمیکنید تو حلقم؟ چالم نمیکنید؟» با بی حوصلگی گفتم: «مزه نریز! چیه حالا؟» گفت: «اجازه میدید برم قرارگاه و بشینم با بچه های واحد چهره نگاری، زیر و بم قیافه آقای مشفق را در بیارم... بلکه بتونیم بشناسیمش و شماره و خط و ربطی ازش پیدا کنیم؟ برم حاجی؟ صلاح هست؟» یه کم فکرش کردم... دیدم بیراه نمیگه... گفتم: «چقدر طول میکشه؟» گفت: «اگر فیلم سالن و لابی همایش سر دست باشه و شعاع دیدش باز باشه و میزان وضوحش هم بالای سی درصد باشه، فکر نکنم بیشتر از ده دقیقه شناساییش طول بکشه! دیگه شما که ماشالله اوستایی! وقتی اصل چهره شناسایی بشه، شماره همراه و شماره منزل و بیرون کشیدن اطلاعات خودش و نه نه و باباش بیشتر از یه ربع طول نمیکشه... شما بگو سر جمع نیم ساعت... برم حاجی؟» گفتم: «برو... برو تا منم فضای اطراف کیوسک تلفن و موقعیت یازده را چک کنم... فقط زود خبرم کن!» یاعلی گفت و رفت... بقیه بچه های واحد سیار را جمع و جور کردم... به دو گروه تقسیم شدیم و افتادیم به جون موقعیت یازده... نقشه هوایی اون منطقه را از بچه ها گرفتم و دانلود کردم... معمولا وقتی کسی بخواد با کیوسک تلفن زنگ بزنه جایی، به نزدیک ترین کیوسک خونشون مراجعه میکنه... کسی تاکسی نمیگیره و بره کیوسک محله بغلی! ما هم از همونجا شروع کردیم... ینی از کیوسکی که زنگ خورده بود... تا شعاع پونصد متری هدف قرار دادیم... که حدودا چهارتا کوچه بود و کوچه ای که امین در اون کوچه شهید شده بود، دومین کوچه اون محوطه پونصد متری محسوب میشد! دو نفر دو نفر شروع کردیم و کوچه ها را بررسی کردیم... من کوچه محل شهادت امین را برداشتم و بقیش هم بین بقیه تقسیم کردیم... همون اول کار، خانمم زنگ زد... گفتم: «کجایی بانو جان؟!» گفت: «حرکت کردیم... بلیط آخرین اتوبوس تهران که امشب حرکت میکرد، گرفتم و الان با بچه ها سواریم و داریم میاییم! ان شاءالله اگر مشکلی پیش نیاد حدودا هشت نه ساعت تو راهیم... الان هم از دروازه قرآن رد شدیم... تو کجایی؟» چی باید میگفتم؟ باید میگفتم موقعیت شهادت رفیقم؟ بگم دنبال خونه هفت تا دخترم؟ میگفتم ویلون و سرگردون خیابون خاک فرجم؟ آخه چی باید میگفتم؟ فقط بهش گفتم: «زیر سایه شما ! منتظرتم... لطفا به دلیجان که رسیدید، یه پیام برام بده!» خدافظی کردیم... اصلا کسی نبود بپرسه که آخه مرد مومن! داری زن و بچت را میکشونی اونجا که چی؟ مگه هماهنگ کردی؟ اگر هم قرار باشه هر اتفاقی بیفته، همین امشب میفته و ....