🌱آیه های زندگی🌱
توالان کجایی؟» گفت: «در دالان خونه ایستادم... از بس صدای اون خانمه نزدیکه، حتی میترسم در را باز کنم
دیدم فورا خانمم زنگ زد... با حالتی که معلوم بود داره استرسش را مخفی میکنه و لرزش خاصی توی صداش بود گفت: «محمد!
اینجا اتفاق بدی افتاده... وقتی اومدیم، دیدیم روی در یکی از اتاق ها با خون نوشته آتا... یکی دو تا از بچه ها حالشون واقعا بده... اینجوری میخواستین از دخترای مردم محافظت کنین؟! کجایی الان؟»
گفتم: «وای... راس میگی؟ مگه نگفتی یگانه خونه بوده؟! کار اون نیست؟!»
خانمم با تعجب گفت: «کار یگانه؟! بعیده بابا... الان همونم داره غش و ضعف میکنه بنده خدا!»
گفتم: «نمیدونم... من الان میام...»
رفتم اونجا... تا در زدم فورا در را باز کردم... همشون ریخته بودن توی حیاط و کسی نمیرفت بیرون... یگانه و زهرا واقعا داشتن غش و ضعف میکردن... حال بقیشون هم تعریفی نداشت... بالاخره قصه خون و ترور هست... شوخی بردار که نیست... اونم با رد طبیعی و باحالی که صابر از خودش روی اون در گذاشته بود!
همشون را جمع کردم... نشستم یه گوشه و اونا هم اومدن نشستند تا صحبت کنیم... خانمم رفت بچه ها را آروم کنه و بخوابونه ... بهشون گفتم: «ما خیلی حواسمون هست... فکر کردیم وقتی شماها خونه نباشین، مشکلی نیست اما اشتباه میکردیم... آتا دنبالتون هست و از یه پسر معمولی و مثلا آتئیست خیلی پا را فراتر گذاشته... من فقط موندم چطوری آدرستون را پیدا کرده؟ خیلی برام عجیبه! با اینکه به شماها هم خیلی اعتماد دارم... اما دیگه از دست اعتماد منم کاری بر نمیاد...
زهرا که حالش خیلی بد بود گفت: «من فقط ضعف کردم... اگه یه چیزی بخورم بهتر میشم... من از این چیزا نمیترسم...»
یگانه گفت: «من خونه بودم... اصلا متوجه این نشدم... یه کم خوابیدم... شاید وقتی خواب بودم اون اومده اینحا... وای من درم میترسم... ینی اون منو هم دیده؟!»
هاجر که رنگش شده بود مثل گچ... گفت: «مگه چیکارش کردیم که بخواد ما را بکشه؟! وای من خیلی احساس بدی دارم!»
به نسیم نگاه کردم و گفتم: «نظر شما چیه؟! شما در لا به لای حرفاتون چیزی خطی ربطی بهشون ندادین؟!»
نسیم گفت: «نه... من هر حرفی زدم جلوی بچه ها و با هماهنگی پریا بوده... من حرفی نزدم... نمیدونم»
پریا گفت: «اینا طبیعیه... از امشب باید با چشمای باز بخوابیم... مثل همون مرده توی فیلم «لئون» ... باید مثل اون هر لحظه احساس کنیم یکی بالا سرمون هست و داره میاد به طرفمون... راهی هست که خودمون انتخاب کردیم... اشکال نداره...»
خیلی حرفای دیگه هم زدند ... من گفتم: «بالاخره از امشب یه کم بیشتر احتیاط کنین... بچه های ما همین دور و برها هستن. شبتون بخیر!»
رفتم بیرون... حالا دیگه باید منتظر چیزی که دنبالش بودم میموندم... صابر گفت: «حاجی میشه برام بگی چرا من عصر رفتم تو اون خونه؟ نقشتون چیه؟!»
گفتم: «بشین نگاه کن... خیلی طول نمیکشه... اگر عاقل باشه.....»
جملم ناقص موند... تا اینکه دیدم به گوشیم پیام اومد... نوشت: «سلام جناب! ببخشید بهتون پیام دادم!»
شمارش غریب بود اما به حدس من نزدیک ...
نوشتم: «سلام. خواهش میکنم. بفرمایید!»
نوشت: «من یکی از بچه های خونه پریا هستم... لطفا تحقیق نکنید که کی هستم؟ هرچند میدونم برای شما کاری نداره...»
نوشتم: «بزرگوارید. امرتون؟!»
نوشت: «نمیدونم از کجا شروع کنم... من یه اشتباه بزرگ کردم که میخواستم بهتون بگم!»
نوشتم: «بفرمایید! لطفا سریعتر!»
نوشت: «چطوری بگم؟ من شبهایی که با عطا مناظره داشتیم، دلم برای عطا سوخت. پسر بدی نیست... اما نمیدونم چرا امشب چرا این کارو کرده و اومده ما را پیدا کرده و تهدیدمون کرده! جناب من خیلی میترسم. خیلی احساس شرمندگی پیش دوستام میکنم. اگر یه مو از سرشون کم بشه تا آخر عمر خودمو نمیبخشم!»
نوشتم: «میشه واضحتر بگید چیکار کردین؟! لطفا خلاصه و سریع بگید!»
نوشت: «ببخشید خیلی هول شدم... اینقدر ترسیدم که نمیتونم سرعت جوابتون بدم... راستش من رفتم پی وی عطا و راهنماییش کردم که بتونه راهش را پیدا کنه! اما نشد. ینی نخواست. حتی منو مسخره کرد. اما کم کم پی برد که بدیش نمیخوام و میخوام کمکش کنم. تا اینکه بهش گفتم ما دختریم و اونی که داره باهات بحث میکنه دوستمه... حتی اسم ما را هم میدونه...»
نوشتم: «چرا دارید الان اینا را میگین؟! اگر امشب یه تار مو از یه نفرتون کم شده بود، چیکار میکردین؟!»
نوشت: «میدونم. به خدا الان هم دارم گریه میکنم و حالم خیلی بده. من فکر نمیکردم عطا اینقدر خطرناک باشه که حتی به قصد جونمون پاشه بیاد اینجا. من حتی اسم شهر و طلبه بودنمون هم آوردم و اون الان همه چیزو میدونه! آقا تو را خدا بگید من چیکار کنم؟!»
پیاماشو برای صابر خوندم... صابر گفت: «شماره اش هم که ثبت نشده... این کدومشونه؟!»
با حالت ناراحتی و با احساسی که نمیدونستم خوشحال باشم که فهمیدم یا ناراحت، گفتم: «هاجره!»
ادامه دارد...
@ayeha313
خدای مهربان من🙏
میدانی که چقدر به رحمت تو امید بسته ایم 😇
و چقدر آرام میشویم از اینکه تو
و مهربانی و لطفتت را همیشه
در جان لحظاتمان احساس می کنیم ...🌹
حس داشتنت ، حس بودنت ، حس حضورت❤️
در تار و پود لحظاتمان جاریست
و چقدر با تو خوشبختیم🌹
و چقدر با تو ای خدای مهربانم پر از آرامشیم،
الهی، این آرامش را برایمان ابدی گردان❤️🙏
آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏
ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه 💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند 🔹️قسمت پانزدهم 🔸️به چه ا
#مجردانه
💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند
🔹️قسمت شانزدهم
🍁چه مدت زمان جهت آمادگی برای ازدواج لازم هست؟
🔹️طبق مطالعات، لازم هست که درباره موارد گفته شده حدود 500 ساعت با کمک مشاور قبل از ازدواج انجام بشه. در این صورت، بهتر هم دیگه رو میشناسین. به عبارت دیگه، حدود 6 تا 18 ماه کافی هست تا در موقعیتهای مختلف مثل سفر، کار، فشار مالی، بحران ها، سوگ ها، مهمانیها و مراسم عبادی نسبت به همدیگه به شناخت کلی برسین.
🔸️با شک و دودلی، عذر و بهانه و امید به اینکه درست میشه، ازدواج نکنین. بعضی وقتها فقط چند جلسه روان درمانی و مشاورهی پیش از ازدواج، میتونه خیلی کمککننده باشه.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
چک کردن موبایل همسر اصلا توصیه نمیشه/۹۵درصد شکها اشتباه هست!
🔸بافتی روانشناس میگه کمتر پیش میاد شکها به یقین تبدیل بشن و غالبا ۹۵درصد شکهای ما اشتباه هستند.
🔸افراد نباید به خاطر ۵ درصد احتمال و ۹۵ درصد اشتباه، زندگی رو به نابودی بکشند.
🔸کم محلی، کم محبت کردن، کمتر توجه کردن و کمتر عشق ورزیدن اغلب رفتارهایی هستند که فردی که دچار شک شده از خودش بروز میده.
🔸اگه صمیمیت یا بعد عاطفی تو خونه اُفت پیدا کنه، فرد به دنبال کمبود این جبران خارج از خونه میگرده.
🔸چک کردن تلفن همراه همسر اصلا توصیه نمیشه، اول باید چیزی ببینید، بعد مطمئن بشید و بعد تصمیم بگیرید؛ قبل از این برای خودتون نگرانی ایجاد نکنید.
#همسران
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
راهنمای برگزاری یک هیئت خانگی برای بچهها چطور فاطمیه امسال رو با بچهها عزاداری کنیم؟ بخش اول/
راهنمای برگزاری یک هیئت خانگی برای بچهها
چطور فاطمیه امسال رو با بچهها عزاداری کنیم؟
بخش دوم/
برای هیئتتون برنامه عزاداری درست کنید
▪️مثلا هر روز از ساعت ۴ تا ۴:۳۰ هیئت رو راه بندازید. بچهها اینطوری میدونن از قبل باید خودشون رو آماده کنن. برنامه هیئت رو طوری بچینید که شبیه هیئتهای بزرگ باشه اما چیزهای خستهکننده رو حذف کنید.
با خوندن قرآن شروع کنید
▪️سوره کوثر بهترین گزینه هست و میتونید از بچهها بخواید هرکدومشون برای آغاز هیئت این سوره کوتاه رو بخونن.
دعا بخونید
▪️صلوات حضرت زهرا بهترین گزینه هست. میتونید حدیث کساء هم بخونید و ماجرای اونو برای درک بیشتر برای بچهها تعریف کنید. اما چون طولانیه تو چند روز بخونید. دعای توسل هم آسونه و بندهای مکررش برای بچهها دلچسبه.
سخنرانی داشته باشید
▪️مراسم سخنرانی شما میتونه توسط خودتون انجام بشه و یا انتخاب یک فایل صوتی مناسب و کوتاه از سخنرانهای شناخته شده باشه.سخنرانی انتخاب کنید که مفاهیمش برای بچهها آسون باشه و درباره #سبک_زندگی حضرت زهرا و اهل بیت باشه.
@ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از بین بردن سیدی قرآن !
💬پرسش
حکم از بین بردن سیدی و یا نوار قرآنی چیست؟
💠حجتالاسلام فلاحزاده
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313