رابطه خوب پدر با فرزند باعث بهبود توانایی فرزندان در انجام معادلات ریاضی می شود!👨👨👦
▫️محققان در پژوهشی که اخیرا انجام شده متوجه شدند هرچه رابطه پدر فرزندی بهتر باشد فرزندان کمتر از فوبیای ریاضی رنج میبرند. فوبیای ریاضی یعنی فرزندان در سنین خردسالی یا حتی بزرگسالی از انجام معادلات ریاضی واهمه دارند. جالب است که طبق این پژوهش رابطه خوب مادر فرزندی در تقویت قدرت حل مسئله ریاضی کودکان تأثیرگذاری ندارد!
+ روز پدر، روز قهرمانای زندگیمون مبارک❤️
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
ماهدخت جوری خوابیده بود که انگار قرار نبود تا قیامت بیدار بشود. دلم برایش میسوخت، بیحس با نفسهای شم
#رمان_نه
#قسمت_سی_ام
گفت: «جسارت منو ببخشین! بهخاطر خودتونه. بذارین این بازی تموم بشه نه اینکه با حرکت نسنجیده شما خراب بشه! بچّههای ما اشتباه نمیکنن! شما فقط مراقب خودتون باشین نه چیزایی که به شما ارتباطی نداره.»
با اینکه با لحنش آرام میشدم، امّا با کلماتش میترسیدم، فقط توانستم بگویم: «چشم!»
آرام گفت: «چشمتون روشن! موقع خداحافظیست، امری ندارین؟!»
شوکّه شده بودم که باید از پیشم برود. گفتم: «نه؛ ینی نمی¬دونم! حالا چی میشه؟ برم ترکیه چیکار؟ بقیّهش؟»
گفت: «خودتون میدونین، نمیدونم! امّا حدسم اینه که باید به سفرتون ادامه بدین.»
گفتم: «ببخشید! میدونم نباید کنجکاوی کنم، امّا چرا روی گردن ماهدخت رو معاینه کردین؟ اون جای زخم چی بود؟»
گفت: «عزیز مادر! وقتی میدونی که نباید کنجکاوی کنی، پس کنجکاوی نکن! فراموشش کن، مبادا به سرت بزنه و بهش دقّت کنی و باهاش درباره این چیزا حرف بزنی! دقّت کن دخترم.»
گفتم: «چشم!»
گفت: «وقت رفتنه، امیدوارم موفّق باشین.»
خداحافظی کردیم و آن خانم رفت.
او رفت در حالی که من جمع اضداد شده بودم! سؤالهایم زیادتر شده بود، امّا نباید به آن فکر میکردم؛ میترسیدم، امّا نباید میترسیدم؛ حرف داشتم، امّا باید وانمود میکردم که همهچیز اُکی هست.
آدمهای جالبی هستند، امّا...
آرامند، امّا گاها گوشت تلخ!
با لحنشان آرامی و با کلماتشان ترسو!
خدا حفظشان کند!
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه #قسمت_سی_ام گفت: «جسارت منو ببخشین! بهخاطر خودتونه. بذارین این بازی تموم بشه نه اینکه ب
تلآویو - آنکارا در فاصله 894 کیلومتری از یکدیگر قرار دارند که مدّت تخمینی پرواز میان آنها تقریباً یک ساعت و هفده دقیقه است.
آن روز بهخاطر شرایط جوّی و آب و هوایی کمی بیشتر طول کشید، امّا پرواز نسبتاً خوبی بود، پر از خاطره، سؤال و ...
در حال کاهش ارتفاع، تکانهای عادّی و گاهی اوقات نسبتاً شدیدی بودیم که ماهدخت هم تکان خورد. وقتی متوجّه شدم، یکی دو بار آرام صدایش کردم: «ماهدخت! بیدار شدی؟»
جوابم را داد و فهمیدم که بهتر است. گفت: «آره، خیییلی خسته بودم. اصلاً نفهمیدم چی شد.»
بالاخره هواپیما نشست و ما هم حرکت کردیم که از هواپیما خارج بشویم. لحظهای که میخواهیم از هواپیما خارج بشویم، معمولاً خدمه پرواز و... دم درب خروجی میایستند و با مردم خداحافظی می¬کنند.
لحظه خارج شدن، قبلاز پلّههای هواپیما، همان زن افغانستانی را که دقایقی با هم حرف زده بودیم، در کنار دیگر خدمه دیدم که از مردم خداحافظی میکرد. دوست داشتم یک لحظه روبهرویش بایستم، با او خداحافظی کنم، دست بدهیم و حتّی بوسش کنم!
ولی از ته چـهـره بسـیار جدّی و چشمان دقیقش ترسـیدم و جـرأت نـکردم حتّی بیشتر به او توجّه کنم. بگذریم!
همه مسافرها در حال رفتن بودند. در فرودگاه یک نفر را دیدیم که ما را به سمت اتاقی در قسمت بینامونشانی از فرودگاه هدایت کرد. پرده را کشیدند و دو تا زن و مرد وارد آنجا شدند.
با ماهدخت شروع به صحبت کردند. مشخّص بود که دارند از ماهدخت سؤالاتی میپرسند و او هم جوابشان را میداد. بعد از ما خواستند تا آماده شویم که ما را تفتیش کنند!
من که خیلی جا خورده بودم اوّلش مقاومت کردم، امّا ماهدخت رو به من کرد و در حالی که پشتش به آنها بود، خیلی آرام و یواش گفت: «سمن چارهای نیست! هر کاری گفتن باید انجام بدیم وگرنه همینجا همهچیز تموم میشه و معلوم نیست چی بر سر ما بیارن. با خودت کنار بیا لطفاً! چیزی نیست. همهش دو سه دقیقهست. یه چک عمومی میکنن و چون با یکی دو تا دستگاه حرارتی و فوق حسّاس چک میکنن، زود تموم میشه و میتونیم بریم.»
آمدم کلامش را قطع کنم: «امّا ماهدخت...»
ماهدخت فوراً گفت: «سمن، امّا نداره، ازت خواهش میکنم. دو سه دقیقه تحمّل کن تا از این معرکه هم بزنیم بیرون! باشه؟»
یک نگاه به ماهدخت کردم، یک نگاه هم به آدمهای پشتسرش و سکوت و اخم. سپس کنار هم ایستادیم و آن دو نفر هم، هر کدام یک دستگاه به اندازه کف دست از کیفشان بیرون آوردند و از موها تا انگشتان پاهایمان را چک کردند و رفتند.
وقتی داشتیم در آن اتاق دو در دو خودمان را مرتب میکردیم تا برویم بیرون، ناخودآگاه چشمم به نقطه ای از گردن ماهدخت افتاد که آن بانو در هواپیما داشت آن را چک میکرد؛ اما فوراً چشمانم را دزدیدم تا متوجّه نشود.
آماده که شدیم دو نفر دیگر آمدند داخل. دو تا مرد ترک با لباسهای معمولی. ما را به بیرون راهنمایی کردند. وارد سالن فرودگاه شدیم. از آنجا هم سوار یک ماشین شدیم و حرکت کردیم.
وقتی داشتیم میرفتیم، من خیلی ناراحت بودم و سکوت عجیبی در ماشین حکمفرما بود. تا اینکه ماهدخت سرش را آرام روی شانههایم گذاشت و گفت: «میشه ناراحت نباشی؟ چیزی نشده که!»
من هیچ نگفتم.
ادامه داد و گفت: «سمن منم بدم اومده؛ بلکه از این ناراحتتر شدم که ما مهمون ویژه اونا هستیم و علیالقاعده نباید ما رو با اون وضعیّت چک کنن!»
باز هم چیزی نگفتم.
گفت: «الان چیکار کنم که حرف بزنی؟ چیکار کنم که بخندی؟ به خدا تقصیر من نیست! اینا آداب معاشرت با خانمای محترم و محقّق مؤسّسه زنان رو بلد نیستن!»
گفتم: «بسّه ماهدخت! کافیه! ینی بعداز این همه مدّت هنوز نمیدونی که روی بعضی چیزا خیلی حسّاسم؟»
گفت: «قبول دارم، امّا چارهای نبود. الان دیگه من و تو سرمایههای دنیا هستیم. کلّی خرج تحصیلمون کردند و باهامون کار دارن؛ مثلاً ما دانشآموخته اساتیدی بودیم که رهبران آینده دنیا رو تربیت میکنن، پس حق بده که این سطح از مسائل امنیّتی رو رعایت کنن، اینا همهش بهخاطر خودمونه! جوری از حالا به بعد بهت خوش بگذره و احترامـت بذارن که قضـیّه پـیش اومـده تو فـرودگاه رو کلاً فـراموش کنی!»
سرش را راحتتر روی شانهام گذاشت، چشمانش را بست، دستم را محکم گرفت و گفت: «دیگه باهام سرسنگین نشو! باشه؟ من کسـی رو ندارم، امّا تو تا چند روز دیگه میری پیش خـونـوادهت و راحت میشی! امّا من چی؟ من همیشه همین دختر تنهام که باید آویزونت باشم تا از تنهایی نمیرم.»
خلاصه خَرَم کرد! خیلی هم قشنگ خَر شدم! یعنی چارهای نداشتم جز اینکه خر بشوم! اینقدر که مثل همه کثافتبازیهای گذشته، این را هم فراموش کردم و به ادامه زندگیام پرداختم. گاهی چارهای نداری جز اینکه فراموش کنی!
🌱آیه های زندگی🌱
تلآویو - آنکارا در فاصله 894 کیلومتری از یکدیگر قرار دارند که مدّت تخمینی پرواز میان آنها تقریبا
دو سه شب را در هتل نسبتاً مجلّلی در حومه آنکارا گذراندیم. نکتهای که خیلی نظرم را جلب کرد، حضور کارکنان ایرانی، افغانستانی و پاکستانی در آن هتل بود. خیلی نیاز به دقّت نبود؛ چون خیلی واضح و آشکار بود و همه در کنار هم کار میکردند. آنقدر زیاد بودند و هرکسی هم به کار خودش مشغول بود که فکر نکنم هیچ ترک و یا مردم بومی آن منطقه در آن هتل شاغل باشند.
آن شب بعداز اینکه شام مفصّلی خوردیم و در مراسم شبانه رقص و آواز آنجا هم ساعتی نشستیم، به اتاقمان برگشتیم و چون خیلی خسته بودیم، گرفتیم تخت خوابیدیم.
در طول چند روزی که آنکارا بودیم، در کیلومتر 12 جادّه غربی حومه آنکارا مؤسّسهای بود که بیشتر رفتوآمدهای ما به آن مؤسّسه انجام میشد. آن مؤسّسه وابسته به یکی از دانشگاههای معروف و مطرح آمریکا به نام «دانشگاه بیلکنت» بود.
امّا مؤسّسهای که ما را به آنجا میبردند و میآوردند، جایی بسیار جالبتر و جذّابتر از دانشگاه بیلکنت بود! تقریباً تمامشان به زبان فارسی حرف میزدند. دختران، زنان، مردان و پسران مؤدّب که مثل خانوادهات با تو حرف میزدند. سیستم آن مؤسّسه خیلی بسته بود و نتوانستم آمار چندانی از آن دربیاورم. به علاوه اینکه خیلی میترسیدم و اصلاً بهطور کامل، کنجکاویهای بیهودهام را کنار گذاشته بودم.
فقط یک چیزی یادم است. یادم است که سربرگ دو تا از نامههایشان و یکی از سایتهایی که باید وارد میشدیم و برای خودمان اکانت میساختیم نوشته بود: «ایرام!»
یک شب که شام خورده بودیم، صحبتی با ماهدخت داشتیم که نظر من را بیشتر درباره «ایرام» جلب کرد.
آن شب به ماهدخت گفتم: «برنامه چیه؟ قراره چیکار کنیم؟ تا کی اینجاییم؟»
ماهدخت گفت: «خیلی طول نمیکشه، تقریباً تمومه! بهت سخت میگذره؟»
گفتم: «نه! امّا خب تکـلیـفـمو بـدونم بهتـره. از ایـنـکه مـنتهیالـیه و تـاریـخ یـه چـیـزی تـو دستم نباشه احساس خوبی ندارم.»
گفت: «نه، نگران نباش! فکر کنم دو روز دیگه کارای ایرام تموم بشه و بریم!»
گفتم: «راستی گفتی ایرام! ینی چی؟ مخفّف چیه؟ کلاساشون خوب بودا، امّا چرا اینجاییم؟»
ماهدخت حرفهایی زد که بعداً فهمیدم به درد نیروهای امنیّتی داخلی و بینالمللی ایران و افغانستان خیلی خورده و بسیار برایشان مهم است. چون چندان دقیق یادم نیست که چه چیزهایی گفت، منقطع و پراکنده عرض میکنم:
(توجّه: مطالب زیر درباره ایرام، توسّط تحقیقات اینجانب تکمیل شده است و تماماً بیانات سمن نیست!)
اوّل این که: از کودتای گولنیستها عدّهای از دانشگاهیان ترکیه از جمله چند کارشناس ایرانی که همواره به کشور رفتوآمد میکردند به اتّهام گولنیست بودن با محدودیّتهایی مواجه و به کلّی از صحنه رسانهای کنار گذاشته شدند. در اثر این خلاء دولت ترکیه اقدام به تأسیس مرکزی به نام «ایرام» کرد. وظیفه این نهاد حمایت تئوریک از تمام سیاستهای خاورمیانهای ترکیه از جمله در سوریه و عراق، سیاهپردازی از ایران و ارائه تحلیلها یا گزارشهایی مطابق با منافع دولت ترکیه در رسانههای این کشور است.
دوّم این که: ایرام در شاخههای مختلف فرهنگی و تحلیل، مطالبی در حمایت از گروهکهای تروریست و بنیادگرا در افغانستان، بلوچستان و آذربایجان منتشر کرده و حتّی با انتشار تصویر پرچم خیالی «کشور قشقایی» در مرکز ایران، تمایل خود را برای نابودی حکومت ایران نشان داده است.
سوم این که: «احمد اویسال» رئیس مرکز ایرام، بیش از ایران در حوزه کشورهای عربی به ویژه مصر فعّالیّت میکند و روابط نزدیکی با برخی از رهبران هیأت حاکمه به ویژه «داوود اغلو» داشت. احمد اویسال رئیس مرکز ایرام، در گذشته کارشناس «سازمان میت» در زمینه جهان عرب و «وابسته اطّلاعاتی» ترکیه در مصر بود که پساز کودتای سیسی از این کشور اخراج شد. وی پساز آن مأموریّت یافت تا مرکز ایرام را تأسیس کند و ساختمان حزب اتّحاد بزرگ (از اقمار آک پارتی) را برای همین منظور تحویل گرفت.
مهمترین نکته این است که مؤسّسهای به نام مرکز «یونس امره» در تهران و کابل، همه فعّالیّتها و سیاستهای مربوط به ایرام را دنبال میکند.
اینها همه یک طرف...
کارشناسان وزارت امورخارجه ایران با قوّت زیاد تأیید میکنند که:
1. «ایرام» پیمانکار «سازمان میت» است و فعّالیّت آن در ایران باید محدود به افراد آموزشدیده باشد.
2. ایرام، علاوه بر تحلیل به انتشار دادههای غلـط نیز میپردازد. مورد «ضدّ اطّلاعات» و «انتشار دروغ»، بخـشی از جـنگ روانی دولتها علیه یکدیگر است که پیمانکار میت، سعی دارد به خوبی از عهده آن برآید.
🌱آیه های زندگی🌱
دو سه شب را در هتل نسبتاً مجلّلی در حومه آنکارا گذراندیم. نکتهای که خیلی نظرم را جلب کرد، حضور کارک
3. ایرام، تمایل زیادی به ارتباطگیری با کارشناسان ایرانی به ویژه از داخل ایران دارد. این مرکز حدّاقل دوبار در مراکز دولتی- مطالعاتی ایران حضور پیدا کرده و در فعّالیّت یکساله خود نیز از برخی اساتید ایرانی دعوت به عمل آورده است که بسیاری از آنها این دعوت را به دلایل گفته شده، رد کردهاند.
در زمانی که این تحقیقات با سخنان سمن در حال انطباق بود و در حال تألیف این داستان بودم، به نکتهای برخوردم که به جرأت میتوانم بگویم که مو از بدنم سیخ شد و وقتی یاد کلمه سال 1388 افتادم، چندش عجیبی به من دست داد!
قضیّه چی بود؟ این بود که:
طبق مصوّبه شورای عالی امنیّت ملّی ایران در دوران اوج فتنه سال ١٣٨٨¬، هرگونه همکاری با برخی از رسانه¬ها و مؤسّسات خارجی که جنبه تحقیقاتی دارند و مورد تأیید نهادهای اطّلاعاتی نباشند، «در حکم جرم» تلقّی شده است. مراکزی مانند کارنگی، انیستیتو واشینگتن، ایرام و... را بهعنوان پیمانکار «سازمان ملّی استخبارات ترکیه» (میت) مصداق جرم میداند.
خوب دقّت کنید: اسرائیل - تعلیم و تربیت - ترکیه - دانشگاه بیلکنت - ایرام - یونس امره - سال 1388 ...
حدود یک هفته آن دو تا دختر در آنجا بودند و مطالب لازم درباره نحوه تعامل با افغانستان، ایران، آشنایی و لینک کردن آنها با عناصر و جاسوسان خودشان در لباس محقّق، سخنران، زنان مؤثّر و حتّی کودکان مستعد برای آموزش را به آنها آموزش دادند.
فقط میتوانم بگویم:
خیلی باید کسـی احمق باشد که فکر کند ملّت ایرانی 268000 نفره (البتّه طبق آمار سال 1390) همیشه در صحنه که سالیانه به ترکیه سفر می¬کنند و عموماً بین 19 تا 40 ساله هستند و این آمار در سال 1387 و نیمه اوّل سال 1388 (سال فـتـنه) تقریباً به یک و نیم برابر رسیده بود، فقط برای تفریح و حال و هولش مشرّف میشوند!
از آن احمقتر کسـی هست که میداند برای یادگیری زبان ترکیه¬ای و اسپانیولی به مؤسّسات یاد شده باید مراجعه کند وگرنه سفارت ترکیه به او مجوّزهای خاصتر تحصیلی و اقتصادی میان مدّت و درازمدّت نمیدهد، اصلاً و ابداً شک نمیکند و حتّی یک سرچ ساده درباره آن مؤسّسات در گوگل نمیکند و یا استعلام نمیگیرد!
به آن بزرگوار فقط میشود گفت: «سلام بیخبر از همهجا!»
ادامه دارد...
@ayeha313
🌼بنام خداوند ِزنده كننده
✨روح و دل و جان،
🌼خداوند جمیل و جمال
✨خداوند بینهايت بخشنده مهربان،
🌼با توکل باسم اعظمت
✨آغاز میکنیم روزمان را
🌼 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@ayeha313
اندیـشیدن همانند دیـدن نیست،
زیــرا گــاهــی چـشــم هـا دروغ
می نمـایـاند، امـا آن کـس کـه از
عـقــل نصـیحـت خـواهـد، به او
خیانت نمی کند.
#نهجالبلاغه #حکمت ۲۸۱
@ayeha313
⚠️ چرا بايد از ازدواج و رابطه باشخصيت بيكاره پرهيز کرد؟
🔹آدم عجيبي است كه بهتدريج خود را آشكار ميكند. او كار نميكند و براي گذران زندگي به ديگران وابسته است.
نياز به قدرت در او بالاست، ولي ميلي به تلاش براي دستيابي به آن ندارد، زيرا انجام هر كاري را دون شأن خود میداند.
🔹حرفهاي بزرگ ميزند ولي عملكردش ناچيز است. براي شما از خودش حرف ميزند، ولي علاقهاي به شنيدن حرفهای شما ندارد.
🔹تا وقتي كسي از او انتظاري ندارد، ميتواند مثل يك آدم عادي رفتار كند. تا وقتي از او حمايت كنيد و همه كارها را خودتان انجام دهيد، برايتان همراه خوبي خواهد بود، اما اگر از او مسئوليتی را بخواهيد شانه خالی ميكند و اگر اصرار كنيد حتي به خشونت و بدرفتاری هم متوسل میشود.
🔹به كودكي ميماند كه هرگز بزرگ نميشود.
گاهي به شما قول ميدهد كه تغيير كند، ولي ماشيناش يك دنده بيشتر ندارد و آن هم «دنده خلاص» است.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
#کودک
راهکارهایی برای آرام کردن کودک بهانه گیر👆🏻👆🏻👆🏻
🔸بهانه گیری کودک ناشی از ناتوانی او در بیان احساسات و انتظاراتش است زیرا بیشتر کودکان کلمه هایی که می شنوند را درک می کنند اما نمی توانند آنها را درست و کامل بیان کنند.
🔸 در شرایطی که کودک شما در حال گریه است نباید کنترل خود را از دست بدهید تا او سریع تر آرام شود ، همچنین نباید هیچ گاه وعده به کودک خود در این مواقع بدهید.
❌از تنبیه بدنی بپرهیزید چون هیچ گاه پاسخ مثبتی به دنبال ندارد
@ayeha313