eitaa logo
«آیه‌جان»
430 دنبال‌کننده
111 عکس
76 ویدیو
9 فایل
🔹مجله قرآنی آیه‌جان ❤️ 🔹اینجا دربارهٔ آیه‌های امیدبخش خدا می‌خوانید و می‌شنوید. 🔹 آیه‌جان در سایر شبکه‌های اجتماعی: https://yek.link/Ayehjaan
مشاهده در ایتا
دانلود
«آیه‌جان»
«ترازو» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: توی برگه‌ی گزارش دکتر برای آزمایشگاه پاتولوژی، نوشته بود کانسر. آن‌قدری سواد داشت که بفهمد تشخیص دکتر است. برگه را که تحویل مسئول پذیرش آزمایشگاه می‌داد پرسید: «
تشخیص‌های دکتر چه‌قدر درستن؟
» زن لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید. همه‌چی زیر میکروسکوپ معلوم می‌شه.» در عرض چند دقیقه به اندازه‌ی یک عمر نگرانی و فکرهای جورواجور توی مغزش تلنبار شده بود. چشم‌هایش آب انداخته بود و دست‌هایش توی جیب پالتو می‌لرزید. پا را که از در آزمایشگاه بیرون گذاشت، سرما پیچید دورش و همه‌ی آن فکرها و نگرانی‌ها را جلا داد. سوار ماشین شد و در جواب مامان که چرخید به پشت و پرسید: «چی شد؟» دماغش را که نوک آن سرخ شده بود، بالا کشید و گفت: «انقدر بدخط و خارجکی نوشته بود که چیزی سر درنیاوردم.» بابا ماشین را روشن کرد. او خود را به در چسباند. یقه‌ی پالتویش را بالا داد و بازوهایش را بغل کرد. زیرچشمی به بابا نگاه کرد و آهسته گفت: «چه سرده.» سرطان با بقیه‌ی کلمه‌ها فرق دارد. خیلی است و بی‌اندازه هولناک. نمی‌توانست به زبان بیاوردش. فکر کردن بی‌توقف به این کلمه‌ی شوم، رمقش را گرفته بود. آن‌قدر که وقتی جواب پاتولوژی، تشخیص دکتر را تأئید کرد، حتی نتوانست، پلک بزند. خود را سپرد به سوز زمستان و فکر کرد چه‌طور باید خبر را به مامان و بابا بدهد. هرچه توی نت می‌چرخید، سرطان سنگین‌تر و ترسناک‌تر می‌شد. نوشته بودند این نوعش درمان ندارد. دیر علائم می‌دهد و بیماران معمولاً فقط یک سال بعد از تشخیص زنده می‌مانند. تنها درصد کمی از آن‌ها ممکن است تا پنج سال هم دوام بیاورند. اگرچه همه‌ی وجودش شده بود و نیاز، اما باز هم در ترازوی ذهنش سرطان سنگین‌تر بود از امید به . موقع خواندن دهانش به ذکرها می‌جنبید اما فکرش به این مشغول بود که چه‌طور می‌تواند کفه‌ی دیگر ترازو را از این واژه‌ی سیاه پنج‌حرفی سنگین‌تر کند. سلام را که داد، چشم‌هایش را بست و لای قران را باز کرد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» آیه را که خواند، دلش گرم شد. خدا شانه‌هایش را گرفته و تکان داده و گفته بود من اسم‌های نیکوی زیادی دارم. مرا با آن‌ها بخوان. خدا اسمای حسنایش را روانه‌ی او کرده بود که بگذارد در کفه‌ی مقابل سرطان تا آن‌قدر سنگین شود و کفه‌ی دیگر را بالا ببرد که دیگر دیده نشود. خدا را تکرار کرد. بغض سرد و سفت دوروزه‌، بالأخره گرم و روان روی گونه‌هایش سرازیر شد. «يَا أَنِيسَ الْقُلُوبِ، يَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ، يَا مُنَفِّسَ الْغُمُومِ، يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِينَ، يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، يَا جارَ الْمُسْتَجِيرِينَ، يَا أَمانَ الْخَائِفِينَ، يَا عَوْنَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا رَاحِمَ الْمَساكِينَ، يَا مَلْجَأَ الْعَاصِينَ، يَا غافِرَ الْمُذْنِبِينَ، يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ.» قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى بگو: چه اللّه را بخوانيد چه رحمان را بخوانيد، هر كدام را كه بخوانيد، نامهاى نيكو از آن اوست. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«سلام بر صبرکنندگانِ تاریکی به ‌امید روشنایی» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: آن لحظه چطور می‌گذرد؟ زورِ کدام‌یک بیشتر است؟ یا ؟ آدمی در آن لحظه، بندِ کدام‌یک از آن‌هاست؟ مرگ، پیشِ چشمانِ او قوت می‌گیرد یا زندگی؟ کدام‌شان پیروز می‌شوند؟ من بعد از آن ماجرا، زیاد به همه‌ی این‌ها و جواب‌شان فکر کردم. فکر کردم که وقتی تصمیمش را گرفت، وقتی داشت آن را به مرحله اجرا می‌رساند، در بالا گرفتن دعوای بین مرگ و زندگی، کدام‌شان دستش را به‌نشانه‌ی پیروزی بالا برد؟ اگرچه نتیجه، «مرگ» بود اما در آن لحظه‌های پایانی، «زندگی» چطور مقابل چشمانش جان گرفت؟ رفاقت‌مان به‌واسطه‌ی کلمه‌ها بود. کلمه‌ها می‌توانند فاصله‌ها و مرزها را کم کنند. شاید برای همین است که عزیزترینش در میان عالم، از جنس کلمه است. او داشت در جایی غیر از این سرزمین، درس می‌خواند، کار می‌کرد و با و می‌جنگید. چیزی که او را متصل به زندگی نگه می‌داشت، کلمه‌ها بودند. برای همین بود که سخت می‌نوشت و زیاد ترجمه می‌کرد. این آخرها، کانالی درست کرده بود و ترجمه‌هایش را از شعر و داستان و نوشته‌های کوتاه به‌اشتراک می‌گذاشت. ترجمه بخش‌هایی از و را هم به روایت خودش بازنویسی و بعد منتشر می‌کرد. زیاد باهم حرف می‌زدیم؛ درباره‌ی ، درباره‌ی زنان و درباره‌ی دغدغه‌هایمان. آخرین بار برایم نوشت که آشنایی زیادی با آیات و سوره‌های ندارد. نوشته بود که به‌نظرش من آشناتر و نزدیک‌ترم. برای همین موقع خواندن قرآن، اگر آیه‌ای دلم را لرزاند، با او به‌اشتراک بگذارم. زمانی که این را خواست، قرآن توی کتابخانه‌ام داشت خاک می‌خورد. چرا فکر کرده بود من آ‌ن‌قدری با این مأنوس و عجینم که هر روز آن را می‌خوانم؟ چرا این را از من خواسته بود؟ چندتایی آیه برایش فرستادم. اما واقعیتش این بود که جایی به چشمم خورده بود یا اتفاقی آن‌ها را خوانده بودم. وگرنه باز هم قرآنی که در دوره‌ی نوجوانی با آن، آیه‌ها را از بَر می‌کردم، داشت توی کتابخانه خاک می‌خورد و به تقلای خواندنش نبودم. «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» را جایی دیدم. آیه را که خواندم بندِ زمین بودم اما چیزی درونم تکان خورد. بود. وعده به اگر که دوام بیاوریم و از پسِ تاریکی‌ها به جست‌وجوی روشنایی باشیم. آیه را سریع در مستطیل گوگل سرچ کردم: سوره‌ی رعد آیه 24. آخرین بار برای هم نوشته بودیم که طعم زندگی زهرمار است. زندگی شرنگ است و هی به جان‌مان می‌ریزد، اما با همه این‌ها در پاسخ برایم نوشته بود که دارد تغییر می‌کند. درحالِ تجربه زندگی از جنسِ دیگری است. می‌فهمیدم که در تقلا برای پیداکردن معناست. می‌فهمیدم که در تاریکی‌ها به‌دنبال نرمه‌بادی است که رایحه‌اش او را به زندگی متصل کند. برای همین وقتی با کلمه‌های آیه چشم‌توی‌چشم شدم، بندِ دلم لرزیده بود. تکان خورده بودم. برای همین صفحه‌ی چت را باز کردم و برایش آیه را نوشتم: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.» بعد در ادامه نوشتم سلام بر تو به پاسِ صبوری‌هایت که خو نمی‌گیری به و صبر می‌کنی بر رنج‌ها. ایموجی خنده و گل هم گذاشتم. چند روز گذشت. پیغامم را ندید. دوباره برایش نوشتم. نوشتم «هستی؟» جواب نبود. خیلی طول کشید. باز برایش نوشتم «هستی؟ کجایی؟» جوابی نداد. نبود دیگر. رفته بود. خبرش را شنیدم. مرگ خودخواسته. نخواسته بود که دیگر باشد. زورِ چربیده بود. من دیر رسیده بودم و وقتی آیه را برایش نوشتم که او تصمیم گرفته بود دیگر نباشد. حالا قرآن دوره‌ی نوجوانی‌ام روی میز تحریر است. دارم به جزء 29 می‌رسم. به آخرهای قرآن. هر صفحه را که باز می‌کنم، کنار هر آیه نوشته‌ام «برای او». همه‌ی آیاتِ قرآن انگار برای اوست. برای من است و برای همه. جای‌جای قرآن، کنار هر آیه نامش به چشم می‌آید و ردِ اشک‌های من است که آیه‌آیه‌ی این معجزه کلمه‌ای را به‌یادِ او که منِ شکسته را بندِ این کلمه‌ها کرد، به‌بغض زمزمه می‌کنم. سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سلام بر شما به خاطر آن همه شكيبايى كه ورزيده‌ايد. سراى آخرت چه سرايى نيكوست. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan