17.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#چهارم قرآن کریم
هدیه به مادرمان حضرت زهراسلام الله علیهاو
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
🔰تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء #هفدهم
قاری استادمعتز آقایی
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موشن گرافیک/ راهبردهای اخلاقی قرآن کریم در تربیت انسان ـ جزء هفدهم
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قرار هروز "فدائیان رهبر"
هرروز یک صلوات نذر سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی(روحی فداه)🌹
🍃👌فقط 5 ثانیه
(💠)اللّهُمَّ
✨(♥️)صَلِّ
✨✨(💠)عَلَی
✨✨✨(♥️)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(💠)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(♥️) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(💠)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(♥️)فَرَجَهُمْ
✨✨(💠)وَ اَهْلِکْ
✨(♥️)اَعْدَائَهُمْ
(💠)اَجْمَعِین
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت عاشورا
کمتراز10دقیقه
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای هفتم صحیفه سجادیه با صدای حاج محمود کریمی
#پویش_دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#انشاالله_کرونا_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی_عظم_البلا
نماهنگ جدید ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
11.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽به رسم آیهها؛ کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی | قسمت 14
بازخوانی سلسله جلسات حضرت آیتالله خامنهای -که ماه رمضان سال ۱۳۵۳ در مسجد امام حسن مشهد مقدس ارائه شد و بعدا در قالب کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی تنظیم گردید
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#داستاݧ_شبانہ
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_بیست_یکم
خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـݧ قبول کردم
.کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندݧ خیلے برام جذاب و جالب بود
وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـݧ یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـݧ حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ وشهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ در میومد
یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره
پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشوݧ دست میبردند تا اجازه ے رفتـݧ بہ جبهہ رو بهشوݧ بدݧ
دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشوݧچشمشوݧ بہ ور بود وشهادت پدرشوݧ و باور نمیکردݧ
و...
واقا ایـݧ ارزش ها قیمت نداره
هر کتابے رو کہ تموم میکردم درموردش یہ نقاشے میکشیدم
یہ بار عکس هموݧ شهیدو براساس عکسایے کہ تو کتاب بود، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ،یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ ۲۰سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارݧ.
هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا .
خیلے چادر سرکردݧ برام سخت بود با ایـݧ کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم .
بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهراݧ جمع شده بودݧ اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـݧ جدا از اوݧ همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جووݧ ،کوچیک و بزرگ، بی حجاب و باحجاب و...
شهدا دل همہ رو با خودشوݧ برده بودݧ
پیکر شهدا رو آوردݧ همہ دویدݧ بہ سمتشوݧ
یہ عده روے پرچم ایراݧ کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودݧ یہ چیزایـے مینوشتـݧ
یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردݧ
یہ عده دستشونو گذاشتہ بودݧ رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـݧ
در عین حال همشوݧ هم اشک میریختـݧ
پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود.
رفتم پیشش و ازش پرسیدم:
مادر جاݧ ایـݧ عکس کیہ؟؟؟
لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد
بطرے آب و دادم بهش و
ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد ؟؟
گفت: اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد
بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو
گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت.
اشک تو چشام جم شد دلم میخواست بهش کمک کنم
بهش گفتم :
مادر جاݧ اخہ ایـݧ شهدا هویتشوݧ مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتوݧ میگفتـݧ.
جوابمو نداد.
بهش گفتم :
مادر جاݧ شما وایسا اینجا مـݧ الاݧ میام
رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولموݧ دادݧ جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام
یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزݧ افتادم زیر لب گفتم :خودت کمک کـݧ بہ اوݧ پیرزن خیلے سختہ انتظار
جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیر زݧ
پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدݧ و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزݧ اونجا افتاده بود....
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
#التماس_دعای_شدید😔😔😔
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع ❤
#قسمت_بیست_دوم
پیرزݧ اونجا افتاده بود
با زهرا دوییدیم سمتش هر چقدر صداش میکردیم جواب نمیداد
اعصابم خورد شده بود گریہ میکردم و بلند بلند صداش میکردم اما جواب نمیداد
تموم کرده بود .
مامور امبولانس اومد سمتموݧ و گفت خانم ایشوݧ تموم کردݧ چیکار میکنید؟؟؟
-نسبتے با شما دارݧ؟؟؟
زهرا جواب داد ݧ نسبتے ندارݧ
بلند شدم با صداے بلند کہ عصبانیتم قاطیش بود از آدمايے کہ اطرافموݧ بودݧ علت ایــݧ اتفاقو میپرسیدم یہ عده میگفتـݧ کہ گرما زده شده یہ عده میگفتـݧ زیر دست و پا مونده و....هرکے یہ چیزے میگفت
کلافہ شده بودم
یہ نفر اومد دستشو گذاشت رو شونم و صدام کرد :خانم؟؟؟
برگشتم یہ خانم میاݧ سال محجبہ بود کہ چهره ے مهربونے هم داشت
ازم پرسید:ایـݧ خانم باهاتوݧ نسبتے دارݧ
گفتم :ݧ چطور؟؟؟
گفت:مـݧ شما رو دیدم کہ کنارشوݧ وایساده بودیدو حرف میزد بعد از رفتـݧ شما ایـݧ پیرزݧ از جاش بلند شد در حالے کہ لبخند بہ لب داشت بہ سمت جمعیت میدویید فریاد میزد و میگفت بالاخره اومدے؟؟محمد جاݧ اومدے??? بعد قاطے جمعیت شد و زیر دست و پا موند مـݧ دوییدم طرفش کہ نزارم بره اما بهش نرسیدم وایـݧ اتفاق افتاد .
متاسفم واقا....
اشک از چشام جارے شد رفتم سمت پیرزݧ هنوز قاب عکس تو بغلش بود قاب عکس و برداشتم پشتش نوشتہ بود "محمد جعفرے"
یاد حرفاش افتادم پس واقاپسرش اومد دنبالش و اونو برد پیش خودش .
امبولانس پیرزݧ و برد
قاب عکس دست مـݧ موند حال بدے داشتم وقتے برگشتم خونہ هوا تاریک شده بود
تو خونہ همش یاد اتفاق امروز میوفتادم و اشک میریختم
قاب عکس و همراه خودم آوردم خونہ
شیشش شکستہ بود داشتم عکس و از داخل قاب در میوردم کہ متوجہ شدم یہ کاغذ پشتشہ
کاغذ و برداشتم یہ نامہ بود
.
" یاهو"
مادر عزیز تر از جانم سلام
مرا ببخش کہ بدوݧ اجازه ے شما بہ جبهہ آمدم فرماݧ امام بود و مـݧ مجبور بودم از طرفے چطور میتوانستم ببینم دشمن جلوے چشمانم بہ خاک وطنم تجاوز کرده و بہ نوامیس کشورم چشم دارد
اگر مـݧ بہ جبهه نمیرفتم در قیامت چگونہ جواب مادرم حضرت زهرا را میدادم
چگونہ در چشماݧ مولایم سید والشهدا نگاه میکردم
مطمعـنم خداوند بہ شما و پدر جاݧ صبر دورے و شهادت مـݧ را خواهد داد.
مادر جاݧ بعد از مـݧ بہ جوانان کشور بگو کہ محمد براے حفظ عزت کشور جنگید بگو قرمزي خوݧوخود را داد تا سیاهے چادر هایشاݧ حفظ شود
مادر جاݧ براے شهادتم دعا کـݧ میگویند دعاے مادر در حق فرزندش،میگیرد
حلالم کـݧ
پسر خطاکارت "محمد جعفرے"
با خوندݧ نامہ از گذشتم شرمنده شدم تازه داشتم مفهوم چادرے کہ روسرمہ رو درک میکردم
طرز فکرم کاملا عوض شده بود دیگه اسماء قبلے نبودم بہ قول ماماݧ داشتم بزرگ میشدم
از طرفے هم جدیدا همش برام خواستگار میومد درحالے کہ مـݧ اصلا بہ فکر ازدواج نبودم و هنوز زماݧمیخواستم کہ خودمو پیدا کنم و بہ ثبات کامل برسم .
اوݧ سال کنکور دادم با ایـݧ کہ همیشہ آرزوم بود مهندسے برق قبول شم ولے عمراݧ قبول شدم چاره اے نبود باید میرفتم...
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
#التماس_دعا_دوستاݧ
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
❤عاشقانه_دو_مدافع❤
#قسمت_بیست_سوم
چاره اے نبود باید میرفتم ...
اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود
ما ترم اولے ها مثل ایـݧ دانشگاه ندید ه هاروز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد ،کلاس ترم اولے ها بود
دانشگاه خیلے خلوت بود.
تو کلاس کہ نشستہ بود احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم .
تغییر و تو خودم احساس میکردم هیجاݧ و شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت
هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم
دختر خوبے بود .
اولیـݧ روز دانشگاه پنج شنبہ بود .
از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ.
اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک .
زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود
سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بودݧ .
چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ
بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم
یہ پسر بچہ صدام کرد :خالہ؟؟؟خالہ ؟؟؟گل نمیخواے
سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود .
عطر گلا فضارو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود
ازش پرسیدم:عزیزم همش چقدر میشہ؟؟
گفت:۱۵تومـݧ
۱۵تومــݧ بهش دادم و گلهارو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود .
بطرے آب و از کیفم درآوردمو روقبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو
گلهارو گذاشتم روقبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.
یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم .
.
.
.
همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد
چندتا از کلاس ها روکہ بین رشتہ ها، عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم
سجادے هم تو اوݧ کلاس ها بود .
مـݧ پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام
نامروبردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم وموقع رفتـݧ یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم.
با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ...
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
#التماس_دعا_دوستاݧ
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2