16.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💣 بخشی از بلاهایی که فضای مجازی ول بر سر مردم میآورد... وضعیت مسخرهی قیمتگذاریها بر روی اینترنت و تجهیزات مرتبط، بهنفع چه کسانی و بهضرر چهکسانیست؟
🌐شبکه رسانه ای مجمع هماهنگی نیروهای جبهه انقلاب استان قم
به فرمایش حضرت آقا،که اشاره به فضای بازرسانه کردند😒😞
این آقای وزیربه کدام کشورخدمت می کند؟!!!😏
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | سوراخ سیاه
🔺فیلم سوراخ سیاه، محصول سینمای انگلستان با محوریت طمع انسان است
این فیلم حدود۲ دقیقه و بیست ثانیه است و برنده ۴جایزه بین المللی شده است
✅ سوراخ سیاه در مغز انسان همان سیاه چاله طمع است که هرگز پر نمی شود!
🔻طمع به هلاكت می كشاند و نجات نمی دهد، و به آنچه ضمانت كند، وفادار نيست، و بسا نوشنده آبی كه پيش از سيراب شدن، گلوگيرش شد...
📒 حکمت ۲۷۵ نهج البلاغه
18.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جزءخوانی
تحدیر(تندخوانی)جزء24
حدود30دقیقه
دورشانزدهم
برای ظهور
وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی
ورفع مشکلات مسلمین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
📽 کریمی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💠نماهنگ عظم البلا با استفاده از تکنیک دیپ فیک
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)🌼
🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!🌜🍃
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🔰بهجتالدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعملهای عبادی مورد توصیه حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
🔹وصف قربانی
♦️ کمال قربانی در اين است که گوش و چشم آن سالم باشد. هرگاه گوش و چشم سالم بود، قربانی کامل و تمام است، گرچه شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آيد.
(منظور امام(علیه السلام) از کلمه «مَنْسَک» در اينجا «قربانگاه» است.)
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه53
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📣 ( در یکی از روزهای عید قربان این خطبه را ایراد فرمود که اکثر شارحان، خطبه ۵۲ و۵۳ را یکی می دانند که در خطبه های قبل برگزیده مطلب آن آمده است.)
1⃣ تعريف دنيا
♦️آگاه باشيد، گويا دنيا پايان يافته و وداع خويش را اعلام داشته است. خوبی هايش ناشناخته مانده، به سرعت پُشت کرده، می گذرد. ساکنان خود را به سوی نابود شدن می کشاند و همسايگانش را به سوی مرگ می راند. آنچه از دنيا شيرين بود تلخ شده و آنچه صاف و زلال بود تيرگی پذيرفت و بيش از ته مانده ظرف آب ريخته شده از آن باقی نمانده است، يا جرعه ای آب که با آن عطش تشنگان دنيا فرو نخواهد نشست.
ای بندگان خدا! از سرايی کوچ کنيد که سرانجامِ آن نابودی است. مبادا آرزوها بر شما چيره گردد، مپنداريد که عمر طولانی خواهيد داشت.
2⃣ والايی نعمتهای قيامت
♦️ به خدا سوگند! اگر مانند شتران بچّه مرده، ناله سر دهيد و چونان کبوتران، نوحه سرايی کنيد و مانند راهبان زاری نماييد و برای نزديک شدن به حق و دسترسی به درجات معنوی و آمرزش گناهانی که ثبت شده و مأموران حق آن را نگه می دارند، دست از اموال و فرزندان بکشيد سزاوار است، زيرا برابر پاداشی که برايتان انتظار دارم و عذابی که از آن بر شما می ترسم، اندک است.
به خدا سوگند! اگر دل های شما از ترس آب شود و از چشم هايتان با شدّت شوق به خدا، يا ترس از او، خون جاری گردد و اگر تا پايان دنيا زنده باشيد و تا آنجا که می توانيد در اطاعت از فرمان حق بکوشيد، در برابر نعمت های بزرگ پروردگار، به خصوص نعمت ايمان، ناچيز است.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه52
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📣 ( در سال ۳۷ هجری، پس از ورود به صحرای صفین برای در اختیار گرفتن آب فرات خطاب به خط شکنان سپاه فرمود:)
🔹فرمان خط شكستن و آزاد كردن آب فرات
♦️شاميان با بستن آب، شما را به پيکار دعوت کردند. اکنون بر سر دو راهی قرار داريد: يا به ذلّت و خواری بر جای خود بنشينيد و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. پس بدانيد که مرگ در زندگیِ توأم با شکست شماست و زندگی جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.
آگاه باشيد! معاويه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان می پوشاند، تا کورکورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير کنند.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه51
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(18).mp3
1.58M
🔈 ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و هفتاد و پنجم : خطبه ۵۳ تا خطبه ۵۱
#هرچی_توبخوای
#قسمت59
محمد گفت:
_راست میگه؟!! میخوای بری سوریه؟!!😳
امین گفت:_بله،با اجازه تون.😊
علی باتعجب گفت:
_دو ماه دیگه عروسیتونه!!😟😧
امین گفت:
_تا اون موقع برمیگردم.😊
محمد گفت:
_کارهای عروسی رو باید انجام بدی!!😐
امین چیزی نگفت.باخنده گفتم:
_خودم انجام میدم.😁
علی گفت:_تنهایی؟؟!!!😠
-دو تا داداش خوب دارم،کمکم میکنن.😎😌
محمد به امین گفت:
_امین،داره جدی میگه؟؟!!!😳😥
امین سرشو انداخت پایین.بالبخند گفتم:
_چی رو جدی میگم؟اینکه دو تا داداش خوب دارم؟😁😉
علی و محمد هر دو با اخم نگاهم کردن.😠😠اینبار علی جدی گفت:
_امین،واقعا میخوای بری سوریه؟😠
امین گفت:
_بله با اجازه تون.😊
علی عصبانی شد،😠خواست چیزی بگه که بابا اجازه نداد.
بابا بلند شد.امین رو بغل کرد.بهش گفت:
_برو پسرم.خدا خیرت بده.به سلامت.🤗
بعدش رفت تو اتاق.مامان نگاهش به ظرف میوه ها بود ولی فکرش هزار جا.به من نگاه کرد،بعد به امین.گفت:
_پسرم،تا عروسی برمیگردی یا میخوای عقب بندازیم؟😊😥
امین گفت:برمیگردم.☺️
تو دلم گفتم برمیگرده،زنده تر از همیشه.
مامان هم بغلش کرد بعد رفت تو اتاق.محمد اومد نزدیک امین نشست و گفت:
_داداش جان،بذار سال دیگه برو.این خانواده هنوز سر زخمی شدن من....😢😥
-محمد😐
محمد یه نگاهی به من کرد و حرفشو ادامه نداد... هروقت با امین بودم،میگفتم و میخندیدم.وقتی تنها بودم گریه میکردم.
قلبم درد میکرد.شب و روز از خدا کمک میخواستم.
امین روز قبل از رفتنش به خانواده ش گفت.اینبار هم مثل دفعه قبل ماتم سرا شد.اما اینبار من بیشتر اونجا بودم.هر بار که عرصه به امین تنگ میشد با هم میرفتیم بیرون،یه دوری میزدیم،شوخی و خنده میکردیم و برمیگشتیم پیش بقیه.قلبم مدام تیر میکشید و درد میکرد💔😞 ولی من به درد قلبم عادت کرده بودم و هر بار خوشحال میشدم.فکر میکردم به آخر زندگیم نزدیکتر میشم.
روز آخر شد.
امین قرار بود قبل ظهر بره.صبح بود.با امین تو اتاقش بودم.داشت وسایلشو مرتب میکرد.کارش که تموم شد به من نگاه کرد و گفت:
_زهرا...من الان همینجا باهات خداحافظی میکنم.توی حیاط دیگه شاید حتی بهت نگاه هم نکنم.از من ناراحت نشو.😊
مخالفتی نکردم.فقط نگاهش میکردم.
-زهرا،زندگی با تو خیلی برام شیرین بود.همیشه خیلی دوست داشتم.بخاطر حمایت هایی که ازم کردی ازت ممنونم. سختی های زندگیمو تحمل کردی.😊
بغض کردم.همه ش فعل گذشته استفاده میکرد.یه پاکت💌 بهم داد و گفت:
_اگه برنگشتم اینو بازش کن.☺️
دیگه اشکهام جاری شد.داشت وصیت میکرد.😢
-حواست به عمه و خاله ی منم باشه.اونا خیلی دوست دارن.اگه از روی ناراحتی چیزی گفتن به دل نگیر.....زهرا،بعد من زندگی کن.با هر کی به دلت نشست ازدواج کن.☺️💍
قلبم بیشتر از قبل درد میکرد.کوله شو برداشت و رفت سمت در...🎒✨
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#هرچی_توبخوای
#قسمت60
رفت سمت در...بدون اینکه برگرده گفت:
_دفعه قبل،از اینکه موقع خداحافظی با بقیه تو هال دیدمت خوشحال شدم ولی اینبار لطفا نیا بیرون.😊😒
سرشو برگردوند و گفت:
_دلم برای نگاهات تنگ میشه.... خداحافظ.😍😒
رفت و درو بست... فرصت نداد حتی بگم خداحافظ.اسماء اومد تو اتاق و گفت:
_بیا دیگه.آقا امین داره میره.😒
سریع رفتم بیرون.همه تو حیاط بودن. روی ایوان بودم.امین داشت در کوچه رو می بست که چشمش به من افتاد ولی سرشو انداخت پایین و گفت:
_خداحافظ😊😒
رفت و درو بست...
همه به من نگاه کردن.رفتم پشت در که درو باز کنم و برم تو کوچه که برای بار آخر درست ببینمش.ولی ماشین سریع حرکت کرد 💨🚙و دست من روی قفل در موند.قلبم تیر میکشید.به قلبم گفتم بسه،دیگه نزن.😞💓
احساس کردم قلبم ایستاد.
✨✨✨
خانمی رو دیدم که داشت میومد سمت من.جلوتر که اومد چهره ش واضح شد ولی نشناختمش.گفت:
🌹_اگه بخوای میتونی بیای ولی اونوقت امین دیگه شهید نمیشه،از غصه ی تو می میره.
گفتم:
_حیفه که امین شهید نشه.😢
✨✨✨✨✨
تا چشمهامو باز کردم اون خانم رو شناختم.مادر امین بود.😞🌹
گیج بودم.کسی پیشم نبود.خوب به اطراف نگاه کردم.بیمارستان بودم.🏥خانم پرستار اومد پیشم.چیزی گفت که متوجه نشدم.فقط دیدم لبش تکون میخوره.رفت بیرون و با چند نفر دیگه که یکیشون دکتر بود اومدن پیشم.کم کم صداهاشون رو میشنیدم.دکتر اومد نزدیکم و گفت:
_خوبی؟😊
با اشاره سر گفتم آره.به سختی گفتم:_خانواده م؟
-بیرون هستن.میخوای ببینی شون؟
با اشاره سر گفتم آره.
-ولی نباید باهاشون زیاد حرف بزنی.
گفتم:چی شده.
-چیز مهمی نیست.😊
شنیدم که یکیشون به یکی دیگه که تازه اومده بود،آروم گفت سکته کرده.😧😟اونم باتعجب به من نگاه کرد و آروم گفت اینکه خیلی جوانه.اون یکی هم شانه ای بالا انداخت و رفتن بیرون.
یاد اون خانوم و یاد امین افتادم.وقتی یاد امین افتادم اشکم😢 جاری شد. مامان اومد پیشم.با شرمندگی و غصه نگاهش میکردم.😓مامان هم قربون صدقه م میرفت.دوست داشتم بمیرم.ولی منکه مرده بودم،خودم خواستم برگردم بخاطر امین.😔
مامان رفت و بابا اومد.دستی به سرم کشید و اشکهام رو پاک کرد.اشکهاش داشت میومد.چشمهامو بستم تا نبینم.بابا هم رفت.
خوابم میومد...
چشمهامو بستم تا شاید راحت بخوابم. محمد آروم صدام میکرد.چشمهامو باز کردم.چشمهاش خیس بود.😢گفتم:
_امین خوبه؟😢
-آره،میخواد با تو حرف بزنه.😒
گوشی رو گذاشت روی گوشم.با بی حالی و بغض گفتم:
_سلام.😒😢
صدای نفس کشیدن امین رو میشنیدم. نامنظم نفس میکشید ولی چیزی نمیگفت. قلبم درد گرفت.😖دستگاهی که به من وصل بود بوق میزد.محمد گوشی رو از من دور کرد و رفت بیرون.😱😰پرستارها و دکتر سریع اومدن.آمپولی به دستم زدن و سریع خوابم برد.
نمیدونم چقدر طول کشید.وقتی بیدار شدم یاد امین افتادم.زنگ کنار تخت رو فشار دادم.پرستاری اومد.گفتم:
_خانواده م؟😣
-ممنوع الملاقاتی.😐
-میخوام با همسرم صحبت کنم.😢
-نمیشه.😐
عصبانی شدم و با تمام توانم گفتم: _میخوام با همسرم صحبت کنم.😠😣
رفت بیرون و با دکتر اومد.دکتر گفت:
_باشه ولی نباید استرس داشته باشی.
-باشه.
رفت بیرون و بعد چند دقیقه بابا با گوشی تلفن اومد.گفت:
_امین پشت خطه.😒
گوشی رو روی گوشم گذاشت.گفتم:
_امین😒
-جان امین😢
صداش بغض داشت.
-من خوبم.😊😒
-زهرا.واقعا میخواستی بری؟؟!!!!😧😥
-آره،واقعا میخواستم.مثل تو که واقعا میخوای بری.😒
-من مثل تو صبور نیستم زهرا،من دق میکنم.😔
-مامانت گفت.😐
-مامان من؟؟!!!!😳
-آره😞
-چی گفت؟؟!!!😳
گفت
_اگه تو بیای امین شهید نمیشه ، میمیره..من بخاطر تو برگشتم.من از دعای خودم بخاطر تو گذشتم..خیالت راحت.. #من_موندنی_شدم... #توبرو.😣😭
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2