eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
681 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
26.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◉━━━━━────     ↻  ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆ •[ 🎙 •] 📍 اغتشاشات از منظر یک نوجوان داستانی که شنیدن دارد👌 روایتی متفاوت از زبان یک نوجوان اغتشاشگر 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
[• 🖼 •] 🔻موضوع: خون‌شویی برای داعش ◾️پاسخ به شبهه‌ای در مورد تاریخ بیانیه داعش و برعهده گرفتن مسئولیت حادثه شاهچراغ ✋ 🏴 🌷 🔖 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┓ 🖌┏ ┛┗موضوع: بازخوانی که می خواهد بماند. ‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔺 از یک منبریِ تازه‌کار تا یک عالم طراز اول 🎙 حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی): ◻️ امروز یک وظیفه‌ مضاعف دارند -از سطح یک طلبه‌ کوچک یا یک منبریِ تازه‌کار بگیرید تا سطح علمای بزرگ و طراز اول حوزه‌ها- و آن وظیفه عبارت از است که امروز به شکل حاکمیت اسلامی در این کشورِ مورد نظر ولیّ‌عصر(ارواحنافداه) تحقق پیدا کرده است. ⏪ این، یک است که به عهده‌ همه است؛ استثناءبردار هم نیست. 📚 ۱۳۷۰/۱۲/۱۴ 🌷 به بهانه بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ✋ 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🌸🌸🌸🌸 💖پازل 💖 قسمت سی وهفتم با عاکفه صحبت کردم و قرار شد طبق برنامه‌ی قبلی با هم ادامه بدیم... بعد از اینکه مبینا حسابی بازی کرد به سمت خونه راه افتادیم، وقتی رسیدیم خونه من بدون اینکه به ذهنم مجال بهانه گیری رو بدم اول رفتم سراغ کارهای خونه و بعد هم نشستم پای کتابی که از بنت الهدی دستم رسیده بود تا تمومش کنم. نباید به ذهنم فرصت درجا زدن میدادم که دوباره بهم بریزم! با خوندنش هر بار انگار ابعاد جدیدی از شخصیتش رو می شناختم! وقتی زندگی پر از سختی بنت الهدی و بانو امین رو بررسی میکردم که در چه دوران مشوشی زندگی می کردن اما جا نزدن، انگیزه می گرفتم! مسئله کشف حجاب زمان بانو امین یا وضعیت اسفبار حکومت صدام زمان بنت الهدی واقعا قلب آدم رو به درد می آورد! من واقعا توی چنین سختی هایی نبودم و نیستم درسته محمد کاظم نبود، ولی دیگه خبری از سختی های دوران بانو امین و بنت الهدی صدر هم نیست که غمم مضاعف بشه! اما یه شب خیلی برام سخت گذشت... که شب خاصی هم شد.‌.. من که روزها رو می شمردم تا این انتظار زودتر تموم بشه، دقیقا بیست و نه روز از زمان آزمایش مبینا گذشته بود... و من توی این مدت هزار تا برنامه برای خودم چیده بودم که شاید خلا نبود محمد کاظم رو پر کنه! ولی مگه میشد! شب شد، مبینا رو خواب کرده بودم و خودم توی آشپزخونه مشغول کار بودم ، همونطور که با احتیاط و بی سر و صدا کارهام رو داشتم انجام میدادم که یه لحظه یه صدایی شنیدم! دست از کار کشیدم که مطمئن بشم اشتباه نکردم! نه اشتباه نکرده بودم واقعا یه سر و صدایی از حیاط می اومد! انگار یه نفر خیلی آروم داشت به سمت در راهرو قدم بر میداشت! نفسم بند اومده بود! نمیدونستم چکار کنم؟! از ترس داشتم سکته می کردم! چقدر نبود یه مرد توی زندگی سخته! تنها چیزی به ذهنم رسید اینکه گوشیم رو بردارم به یه کسی زنگ بزنم... شاید کمتر از ثانیه ای خودم رو رسوندم به سمت گوشیم! اما یه لحظه مردد شدم که نکنه خیالاتی شدم! برای اینکه نصفه شب کسی رو از خواب بی دلیل بیدار نکنم، آروم چند قدم رفتم سمت در راهرو که مطمئن بشم بعد زنگ بزنم! توی تاریکی شب هیکل یه مرد کاملا مشخص بود که داره به سمت در میاد! آب دهنم رو آروم قورت دادم... در حالی که از شدت ترس نفس نفس میزدم به سرعت برگشتم سمت آشپزخونه که حداقل یه وسیله ی دفاعی بردارم ! اما سرعت حرکت اون مرد بیشتر از من بود که تا چرخیدم و پشت سرم رو نگاه کردم هیبت یک مرد ، مردمک چشمم رو ثابت کرد و من فقط خیره نگاه میکردم! انگار تنها عضو سیستم پیام رسان مغز و اعصابم چشمهام بود که می تونست کاری کنه! بهت زده همراه با تپش قلب شدید و ترس فقط نگاه می‌کردم! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🌸🌸🌸🌸 💖پازل💖 قسمت سی و هشتم اینقدر قلبم با شدت می تپید که احساس کردم الان از توی قفسه ی سینه ام میزنه بیرون! درست مثل لحظه ای که بهم گفتن محمد کاظم مفقود شده! با لکنت صدام باز شد... صدایی که از ته گلوم به سختی می اومد! م... محمد... م... محمد کاظم تویی!!! با نفس های بریده... بریده ..‌. با دیدن مردی که جلوم بود آروم سر خوردم و نشستم‌کنار کابینت! یعنی این مرد محمد کاظم منه! پس چرا این شکلیه! نشست کنارم آروم دستش رو کشید روی سرم و گفت: رضوان عزیزم خانم خوبم خوبی؟ دست خودم نبود شروع کردم بلند بلند گریه کردن... که سریع دستش رو گذاشت روی دهنمو گفت: مگه مبینا خواب نیست بعد ادامه داد: میدونم سختی کشیدی، میدونم بی خبری اذیتت کرده ولی الان من اینجام پس جان من گریه نکن! با سر اشاره کردم گفتم: باشه دستش رو برداشت صدای هق هق گریه ام که توی گلوم‌خفه می شد رو نمی تونستم‌کاری کنم‌ بلند شد یه لیوان آب بهم داد... یه جرعه آب رو که خوردم کمی حالم بهتر شد نگاهش کردم و گفتم: محمد کاظم چرا این شکلی شدی؟ چکار کردی با خودت آخه!؟ لبخند نشست روی صورت نحیفش! گفت: حالا تعریف می کنم برات ، تو خوبی الان؟ با سر تایید کردم خوبم دستم رو گرفت و دوتایی رفتیم نشستیم روی مبل... من سکوت کرده بودم و منتظر بودم حرف بزنه اما محمد کاظم هم سکوت کرده بود لحظه ای گذشت شروع کرد گفتن: ظاهرا قبل از رسیدن به مقر اصلیمون، شخصی که قرار بود اطلاعاتی بهمون بده نفوذی بوده و مجبور شدیم وارد عملیات بشیم و وسط همین ماجرا یکی از رفیقاشون شهید شده و در نهایت خودش و یه نفر دیگه از اون موقعیت عقب نشینی کردن ! و برای اینکه‌ ردی ازشون باقی نمونه تا گیر نیفتن، هیچ فردی ازشون خبر نداشته تا به یه جای امن برسن! تنها چیزهایی که بهم گفت همین ها بود! گفتم: پس چرا صورتت این شکلی شده چرا وضعت اینطوریه! سرش رو کج کرد و گفت: خانمم دارم میگم عملیات کردیم وسط عملیاتم نقل و نبات که نمیدن حالا یه چند تا خراش هم افتاده روی صورت من، چیزی نیست که! متعجب نگاهش کردم و با بغض گفتم به این صورت میگی چند تا خراش! بعد یکدفعه یاد شهیدی که اسمش مفقود بود افتادم و گفتم محمد کاظم رفیقتون که شهید شده بود، کی بود؟ نفس عمیقی کشید... اشک توی چشمهاش حلقه زد اما پلک نزد که اشکش نریزه این حالتش من رو یاد خانم علی انداخت! بعد از لحظاتی باتامل گفت: علی... چیزی ازش نموند وسط آتیش سوخت.‌‌.‌. نگاهش رو ازم گرفت و با یه حسرتی ادامه داد: رضوان آخ رضوان کاش من جای اون بودم کاش... علی... علی..‌. نمی خواست اشکهاش رو ببینم... بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه یه خورده خودم رو معطل کردم، چقدر توی اون لحظات دلم برای خانم علی سوخت اما نه! اون صبورتر از این دلسوزیها بود، دلم باید به حال خودم می سوخت که چقدر هنوز ضعیفم! چند دقیقه ای که گذشت یه لیوان شربت براش آوردم... نگاهم که دوباره به صورتش می افته احساس می کنم چقدر دیدن صورتش با این همه زخم برام سخته! به روی خودم نمیارم لیوان رو میدم دستش..‌‌ محمد کاظم لیوان رو ازم که گرفت تشکر کرد اما حرفی زد که واقعا باورم نمیشد توی همچین موقعیتی بعد از برگشتن به این سختی برگرده بهم بگه که:... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖پازل 💖 قسمت آخر رضوان اینقدر این مسیر رو میرم که به علی برسم... علی از نخبه هامون بود... خیلی روی بچه ها اثر گذار بود خیلی... براش جایگاه مهم نبود، هر جایی بود به بهترین شکل وظیفه اش رو انجام میداد! هیچ کدوممون هنوز باور نکردیم که علی پرید! درک شرایطی که گذرونده برام ملموس بود! شاید حق داشت از دست دادن رفیقی که با هم عقد اخوت خوندن سخته! ولی توی اون لحظات که دوباره خدا محمد کاظم رو بهم برگردونده بود دوست نداشتم در مورد رفتن حرف بزنه! با یه حالت زاری گفتم: محمد کاظم میشه ازت خواهش کنم از رفتن حرف نزنی! نگاهم کرد و پلکهاش رو باز و بسته کرد و بدون اینکه در این مورد صحبت کنه گفت: پاشو برو بخواب ، فردا باید اول وقت بریم دنبال کارهای تشیع علی... گفتم: خوب تو هم بیا بخواب، خسته ای قشنگ از چشمات معلومه آقا! نگاهی بهم و کرد و گفت: رضوان خواب به چشمم نمیاد! لحظه ای تصویر علی از ذهنم پاک نمیشه! نمیدونم چی باعث شد توی این موقعیت چنین سوالی رو از محمد کاظم بپرسم ولی به جواب عجیبی رسیدم! گفتم: فکر می کنی چه چیز علی باعث شد اینقدر اثر گذار باشه که خواب رو از چشم های تو و بچه هاتون بگیره؟! دستهاش رو بهم گره زد و در حالی که سرش رو تکون میداد گفت : اخلاصش رضوان! اخلاص! فقط برای خدا کار میکرد فقط برای خدا! با این جمله ی محمد کاظم من که تا چند وقت پیش به اشتباه فکر میکردم که برای ماندگاری و تاثیر گذاری حتما باید کاری کرد که اثر ظاهری ماندگاری داشته باشه، تازه فهمیدم راز اثر گذاری نوشته های شهیده بنت الهدی قلمش نبود! راز محبوبیت بانو امین هم همینطور! آره اونها هم دقیقا اخلاص در عملشون ماندگارشون کرد! ناخودآگاه یاد جمله ی حاج احمد متوسلیان می افتم که می گفت: برای هر عملمان و فکرمان یک دانه علامت سوال جلویش بگذاریم که چرا؟ باید دلیلی برای فکرمان، عملمان، کارهایمان، زندگیمان پیدا کنیم.... و امشب محمد کاظم جواب این چرا را داد و دلیلش را خیلی ساده بیان کرد: فقط بخاطر خدا.... بلند میشم تا محمد کاظم کمی توی حال خودش باشه! شاید هم با این جواب دنبال اینم کمی خودم تنها باشم و فکر کنم به اینکه من کیم؟ دنبال چی می‌گردم؟ کجای این پازلم؟ قراره کجا برم؟ مسیرم چیه؟ تا صبح به این موضوعات فکر کردم... برنامه ای که با عاکفه داشتیم رو باید دوباره می چیدم با یه نگاه دیگه! با این علم که قدرت تاثیر گذاری آدم ها ربطی به جایگاه اجتماعیشون در دنیا نداره به دلیل و چراهای زندگیشون بر میگرده حالا هر کجا که هستن ، باشن! و این نکته ی خیلی مهمی بود برای تحول من! فردا صبح اول وقت با محمد کاظم راهی معراج شهدا شدیم، همسر علی هم بود همون دیشب بهش خبر داده بودند... نگاهم که به نگاهش افتاد دوباره از خودم خجالت کشیدم! همونطور صبور، همونقدر مقاوم! راز و دلیل این صبر و مقاومت رو من الان خوب میدونستم! دوست داشتم شبیهش باشم تا این حد با دلیل زندگی کنم! حس شباهت من رو یاد حدیث آقام امام علی می اندازه که کمتر کسی خود را شبیه گروهی کند و از انها نشود، من رو امیدوار می کنه... حالا کمتر از دو هفته است که محمد کاظم دوباره رفته ماموریت اما اینبار یه تفاوت اساسی با دفعه های قبل داره ! اون هم اینه من دیگه اون رضوان نیستم من دلیل دارم و جواب چرا صبر کردنم رو خوب می فهمم! و امیدوارم به قول شهید عباس دانشگر ان‌شاءالله تو این مسیر پر پیچ و خم موثر باشیم... ⭕️پایان⭕️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
‍ ارادت به حضرت زهرا(س) شهید زاده به فوق العاده احترام مے گذاشت . یکی از سادات نقل مے ڪرد: «ےڪ بار به سنگر فرماندهے رفتم.محمد نشسته بود.به احترام من از جا بلند شد. گفتم:«ےڪ مرخصے چند ساعته مے خواهم تا به اهواز بروم.» به دلایلے مخالفت ڪرد.اصرار ڪردم اما بے فایده بود در نهایت وقتے ناامید شدم گفتم:«باشد شڪایت شما را مے برم پیش مادرم.» هنوز چند قدمے از چادر دور نشده بودم ڪه پابرهنه به دنبالم دوید! دستم را گرفت و گفت:«اےن چه حرفے بود ڪه زدی؟!بےا این برگه ے مرخصے سفید امضا ڪردم هر چه قدر مے خواهے بنویس.» تا به چهره اش نگاه ڪردم دیدم خیس از است. گفتم:«به خدا شوخے ڪردم منظورے نداشتم و...» اما محمد همچنان اصرار داشت ڪه من حرفم را پس بگیرم! یک سال از این ماجرا گذشت ساعتے قبل از محمد بود. با هم رفتیم تا به ها سر بزنیم گفت:«آن حرف پارسال را پس گرفتی؟!» با تعجب گفتم:«چی؟» گفت:«آن شڪایت و...» گفتم:«تو را به خدا چیزے نگو به خدا شوخے ڪردم.» ساعتے بعد وقتے در سنگر فرماندهے نشسته بود گلوله ے خمپاره به درون سنگر اصابت ڪرد.سرےع به سمت سنگر دویدم.عجےب بود. سه بزرگ خمپاره به او اصابت ڪرده بود.یکی به پهلو یڪے به بازو و دیگرے به سر. ےڪ باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود: من در شهید مے شوم ڪه با رمز یا زهرا(س) باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا زهرا(س) باشم. مدتی بعد او تشییع شد و همان گونه ڪه وصیت ڪرده بود سربند (س) به پیشانے او بستیم و در ڪنار دوستانش در شهداے اصفهان آرمید. شهيد محمدرضا تورجي زاده https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╰⊱🕊⊱╮ 🕊 قشنگترین الگوها؎ ترك گناهن ••• --قطره‌ا؎ از دریا؎ معجزات .. ♥️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_6019511920791388177.mp3
1.67M
⚠️ رفتے یک گوشه براے فقط خود خودت شدی؟! 👈 اینجورۍ ڪه نمیشه... خوبیت رو منتقل ڪن خانم آقا ...!! -زمان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5821334544841705236.mp3
3.39M
💥 امان نامه علیه السلام 💥به پیرمرد روستایی حاج حيدر خمسه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام علیک یا رئوف السلام علیک یا امام رضا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دو چیز به درد آخرت می خورد: یکی (ع) یکی 👌 بسیار شنیدنی 🎤 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🎤سخنرانی استاد مهدوی ارفع در هیأت سراج علوی 🎤با مداحی ذاکر اهل بیت(ع) برادر پاشایی بمناسبت میلاد باسعادت امام حسن عسکری علیه السلام🌹 و گرامیداشت یوم الله 13 آبان و شهدای عزیز امنیت 🔹مکان: سید رضی 59 - مسجدحضرت ولیعصر(عج) 🔹زمان: چهارشنبه 11 آبان - بعد از نماز عشاء 🌷هیأت سراج علوی ( نهج البلاغه ایهای مشهدمقدس) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
جاوید رحمان، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل: حقوق مردم کرد در ایران همیشه نادیده گرفته شده است. مثلا ژینا اسم کردی است اما هیچ وقت به مهسا امینی اجازه داده نشده از این اسم استفاده کند. در حالی که نام رسمی و شناسنامه‌ای بیش از ۵۰۰۰ نفر در ایران «ژینا» است، گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل به دروغ می‌گوید مهسا امینی حق نداشت از اسم ژینا استفاده کند! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
منتظر غافلگیری بزرگ آمریکا و نوچه های منطقه ای اش در پاسخ به شرارت های اخیرشان در ایران بزرگ اسلامی باشید. سروقامتان سبز پوش دل ملت بزرگ ایران را شاد خواهند کرد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
کیهان: ناتو ٨ میلیارد دلار سلاح به اوکراین داده، اما پهپاد ٢٠ هزار دلاری ایران را بهانه کرده کیهان نوشت:آتش زیاده‌خواهی در گسترش مرزهای ناتو نزدیک به یک سال است که دامن اوکراین را گرفته و سیل تسلیحات از ٢۶ کشور جهان با ارزش بیش از ٨ میلیارد دلار به سوی اوکراین نیز روان بوده است. حالا اما با نادیده گرفتن همه این آتش‌افروزی‌ها، یک پهپاد نقطه‌زن ٢٠ هزار دلاری را بهانه‌ای قرار داده‌اند تا ایران را یکی از طرفین جنگ در اوکراین معرفی کنند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگزاری جشن پیروزی در انتخابات به سبک صهیونیست ها؛ حملات وحشیانه عناصر راست افراطی به فلسطینیان! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهاد عظیم سیدحسن نصرالله: اگر مجاهدت شهید سلیمانی نبود، حادثه شیراز هر روز در تمام شهرهای ایران ‌اتفاق می‌افتاد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درگیری طرفداران کرد حزب پ.ک.ک با پلیس در هلند حامیان گروهک پ.ک.ک به پلیس هلند حمله کرده و درگیر شدند، کنترل شورش و درگیری ها بیش از 5 هزار یورو هزینه داشته است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نظرسنجی‌های شبکه‌های صهیونیستی که از رای‌دهندگان بعد از رأی گیری انجام شده و نیز نتایج اولیه انتخابات حاکی از آن است که نتانیاهو با متحدان راست افراطی و ارتدوکس‌های افراطی بدون نیاز به کرسی احزاب عربی، حداقل ۶۲ کرسی را بدست آورده و به قدرت باز می‌گردد. نتانیاهو نیز اعلام کرد ما در آستانه یک پیروزی بزرگ قرار داریم. این نتایج قطعی نیست و شمارش آرا همچنان ادامه دارد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاف‌های رئیس جمهور احمق آمریکا تمامی ندارد بایدن در سخنرانی‌اش گفت که تورم در آمریکا به خاطر «جنگ عراق» بالا رفته است. او اندکی بعد گفت منظورم جنگ اوکراین بود. بایدن گفت چون پسرش را در جنگ عراق از دست داده به این جنگ فکر می‌کند. بایدن چند دقیقه پس از اینکه گفت پسرش در جنگ عراق مرده است، درباره مرگ پسرش بر اثر سرطان صحبت کرد! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به گفته مقامات سعودی و آمریکایی، عربستان سعودی اطلاعاتی را با ایالات متحده به اشتراک گذاشته و نسبت به حمله قریب الوقوع ایران به اهدافی در این کشور هشدار داد و ارتش آمریکا و سایر کشورهای خاورمیانه را در حالت آماده باش شدید قرار داد | وال استریت ژورنال https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شمشیر عجم منتظر رخصت جنگ است مکه بشود مرکز شیعه چه قشنگ است https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
هواپیما های نظامی شناسایی و هلی‌کوپترها عربستانی دائما در حال پرواز در اطراف تأسیسات نفتی سعودی هستند. به‌ویژه پس از هشدارهای امریکا سازمان اطلاعات سعودی انتظار دارد که ایران ظرف ۴۸ ساعت اینده حمله کند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160c48EB92CB10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
جاوید رحمان، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل: حقوق مردم کرد در ایران همیشه نادیده گرفته شده است. مثلا ژینا اسم کردی است اما هیچ وقت به مهسا امینی اجازه داده نشده از این اسم استفاده کند. در حالی که نام رسمی و شناسنامه‌ای بیش از ۵۰۰۰ نفر در ایران «ژینا» است، گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل به دروغ می‌گوید مهسا امینی حق نداشت از اسم ژینا استفاده کند! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─