eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
23.9هزار ویدیو
703 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳شجره آشوب« قسمت بیست و یکم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔴جبهه دنیا طلبان و منفعت طلبان 🔻از یک منظر می توان گفت این جبهه از زمان عثمان، به صورت علنی، تمایل خود را برای رسیدن به حکومت ابراز کرد. زمانی که عثمان در محاصره شورشیان قرار داشت، گروهی به سردمداری طلحه تلاش می کردند تا هرچه بیشتر بر طبل از بین بردن عثمان بکوبند. 🔻 از همان ابتدا، حضرت در برابر این طرز تفکر ایستادگی کرد و عدم تمایل خود به قتل خلیفه را اظهار داشت؛ زیرا ایشان می دانست کشتن خلیفه سوم- هرچند که شخصی ظالم و غاصب بود- به طور کلی به مصلحت مسلمین نبود و سبب می شود تا معاویه که استکبار عصر حضرت محسوب می شد، از این آب گل آلود، ماهی بگیرد و منافع و اغراض سیاسی خود را دنبال کند؛ لذا امام، حسنین را برای دفاع از عثمان به در خانه وی می فرستند. 🔻بعد از قتل عثمان، هنگامی که طلحه و زبیر که از سرمداران جبهه دنیا طلب محسوب می شدند، دیدند که عموم مسلمین، به خلافت امام علی، مایل هستند و با آن حضرت بیعت کردند، آن ها نیز ناچار این بیعت را پذیرفتند. این جبهه ابتدا سعی کرد از طریق گفتگو با امام، به منافع خود برسد... 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
همینطور تا دم غروب ک امیر خواب بود بهش خیره خیره نگاه میکردم و اشک میریختم اون حق نداشت منو فراموش کنه من دیدمش با اون دختره ی زشت بدترکیب قلبم:😭 راوی:عه جدی... کجا...کی....کی بود چیشد؟ من:پریروز ک اومدم اداره از ماشین ام پیاده شدم و اومدم سمت ورودی... دیدم امیرم از ی ماشین پیاده شد و لبخند هایی زد ک من براشون میمردم راننده شو دیدم دختر بود وا رفتم پس این بود نگین خانم..... خیلی عصبی شدم سریع اومدم داخل... انگار دنیا رو سرم خراب شده بود از عصبانیت و حرص و ناراحتی سرم رو گذاشتم رو میز ک امیر وارد اتاقکار شد... سلام هم بلد نیست... خیلی اون روز دلم رو شکست منم برای تلافی اش این کارو کردم کمی ادب بشه حالا توی قلبش برای من شریک پیدا میکنه؟ حالا دیگران رو ب من ترجیح میده؟ اگه ازدواج کنن که من نابود میشم..حس میکنم قلبم داره از وسط نصف میشه... اخه امیر تو که انقد نامرد نبودی😔😭 ^باز گریه میکنم و به قیافه ی غرق در خوابش نگا میکنم... ی چن ساعتی میگذره دست و دلم ب کار نمیره نزدیک غروب میشه دلم خیلی گرفته این گودزیلای عوضی هم هنوز خوابه خدایا توی همین لحظه غروب قشنگ برای عشقم سلامتی ارزو میکنم و عشق و حسی از من توی دلش و عشقی دوباره ب خودم خدایا همه دخترارو از چشمش بنداز فقط من رو دوست داشته باشه امین... چه خودخواهانه میخامش😔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صبح دلگیرییه حتی با وجود امیر امیر هر روز چند تماس با نگین برقرار میکنه و قلب منو هر روز تیکه تیکه میکنه... امیدوار بودم وقتی کنارش باشم لجبازی هاشو کمتر کنه و دوباره عاشقم شه ولی فک کنم امیر من واقعا مرده... هنوزم بی محلی میکنه نگاهم نمیکنه دیگه خسته شدم...میخوام برای همیشه از زندگی امیر برم امروز میرم دانشگاه تهران،تا برای تدریسم اونجا رو کنسل کنم و انتقالی بگیرم ی شهر دیگه و اون جا برم استاد ی دانشگاه بشم و تدریس کنم از سرهنگ هم اجازه گرفتم ینی امیر بفهمه میخوام برم چکار میکنه؟ مطمئنم کک اش هم نمیگزه😏 فکر کنم فهمیده ک قضیه شربت و کیک زیر سر من بوده و مطمئنم کارمو بدونه تلافی نمیزاره و نگذاشت ^من وقتی میام اداره کفش پاشنه بلند میپوشم و وقتی میام داخل اتاقکارم درش میارم و میزارم پایین میزم و موقع رفت و آمد توی اداره ی کفشی میپوشم ک صداش در نیاد و کسی رو اذیت نکنه چشمتون روز بد نبینه موقع خارج شدن از اتاقکار کفش پاشنه بلند ام رو پوشیدم و رفتم تو سالن ک وای یهو پاشنه کفشم کنده شد و با مخ رفتم توی زمین سرهنگ منو نگرفت چون هل کرد و نتونس دست بکار شه و من جلو این همه همکار و زیر دست و بالا دست افتادم مطمئنم کار امیره... موقع که میخاستم بلند شم از زمین درد خفیفی رو تو پام احساس کردم اما توجه ای نکردم و بلند شدم..همینکه سرمو بلند کردم چشمام تو چشماش قفل شد...لبخند پیروزمندانه ای زد و راهشو کشید و رفت... تمام سلول های خاکستریه مغزم بکار افتادن.. حتما وقتی برای صرف نهار رفته بودم از اتاقکار بیرون امیر این بلا رو سر کفشم آورده خوده نامردش اینکارو کرده... بجای اینکه ناراحت باشم بیشتر خوشحالم... اخه من دیوونه بعده مدتها یه توجه از طرفه امیر دیدم حتی اگه اون توجه فقط یه تلافیه ساده باشه... کلا هر چی بلا ازش بیاد برام، دوس دارم... پس هنوز اونقد براش ارزش دارم ک بخواد تلافی در بیاره و اذیتم کنه... چه مجنون شدم که هی برا خودم دلیل جور میکنم که امیر هنو دوسم داره...ولی دیگه همه اینو میدونن امیر دیگه اون امیر قبل نیس😔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
تو فکر و خیالات خودم بودم ک مامانم یهو زنگ زد من:الو سلام جانم مادر مامان:سلام خوبی دخترم خسته نباشی من:سپاس شما هم همینطور امری داری؟ مامان:امروز تا کی اداره میمونی؟ ^سری خاروندم و گفتم:امروز کارا زیاده فکر کنم برا شام هم نرسم مامان:عه ینی چی دختر! برا شام آرزو اینا رو دعوت کردیم کارات رو بسپار ب همکارات بیا خونه عزیزم من:عه به سلامتی چرا؟ مامان:ب دلیل برگشتت و موفقیتت من:آها مرسی مامان اینای آرزو هم دعوتن؟ مامان:اره همه شون من تو دلم:ایول ایول😍 امیرهم حتما امشب میاد خونه ما مهمونی ای جونم😄 من:باشه مادر جان ظهر سعی میکنم برسم مامان:باشه عزیزم کاری نداری؟ من:نه مادر....خدانگهدار ^مامان قطع کرد... و ی فکر شیطانی ب ذهنم خطور کرد😈 همه پرونده ها و کارا رو برداشتم با ضرب گذاشتم روی میز کار عشق زندگی ام و میگم:آقای به ظاهر اینقدمقید کار کردن در تایم کاری بهتره یکم سرتونو ازون ماسماسک دربیارین... اگه بازم تکرار شه ب سرهنگ موحد کامل گزارش میدم... اینا هم پرونده های ناقص و برسی نشده ست همه رو تا آخر امروز کامل میکنید جناب و تحویل آقای عبداللهی میدید شب منتظرتون هستم تشریف بیارید حتما خوشحال میشم😁 ~عشق زندگیم پوزخندی بهم میزنه و حتی نیم نگاهی هم بهم نمیندازه... گودزیلای عوضی خنگ بیشعور... انقد حرصم میره منو حساب نمیکنه😒 ^سرهنگ وارد اتاق کار میشه و میگه:خب داری میری دیگه دخترم؟ من:بله دیگه کارامو دادم آقای عطایی انجام بدن سر هنگ:خوب کاری کردی راستی همه کارت هام پخش کردم من:کارت ب آقای اکبری هم دادید؟ سرهنگ:بله خیلی هم خوشحال شد و گفت حتما برای تبریک و عرض ادب میاد من:خیلی پلیس خوبیه...ازش خوشم میاد سرهنگ:اونم از تو خوشش میاد ما ک راضی ایم خودتم که فک کنم راضی باشی من:عه سرهنگ سرهنگ: خو مگه دروغ میگم اکبری خیلیم مناسبه تازه من حدس میزنم بهت علاقه داره...پسر ب این خوبی سنش هم بهت میخوره همکار هم هستید... پسر خوب و مهربون و دست و دلباز و امتحان پس داده ای هم هست.... قیافه ش هم بد نی بهم میایید... نگاهی به امیر میندازه و میگه: نظر شما چیه امیر جان؟ امیر: در چه مورد سرهنگ سرهنگ: در مورده اقای اکبری... نگاهی به امیر میندازم...چیزه خاصی از نگاهش نمیفهمم..ّکاش یکم عصبی میشد اما هیچی نمیفهمم از نگاهش... امیر: پسره خوبی هستن... ^خنده ای دردناک کردم و گفتم:پس قراره خبرایی بشه سرهنگ:چجورم ~میدونم سرهنگ اینارو میگف که واکنش امیرو بفهمه که کاملا فهمید... من برای امیر مردم...دیگه براش مهم نیستم...امیره من هیچوقت اینجوری نبود... بغض گلومو فشار میده... من:می خواستم امروز ی ساعت مرخصی بگیرم برم دانشگاه... ک اونم جور نشد سر هنگ:فردا برو.... من:باشه من دیگه میرم خدا نگهدار..... سرهنگ منو تا دم در همراهی کرد.. لحظه ی اخر سنگینی نگاهوامیرو حس کردم اما وقتی برگشتم نگاش کنم دیدم حواسش به من نیس... ولی من مطمئنم داش نگام میکرد... بیخیال حتما توهمی شدم... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🖤🕊 🎞در‌فشارهاپناهگاهی‌جز، ♥️ نداشتیم:) «عنایات حضرت‌زهـــۜــرا از زبان » •°نقاشی‌زیبا با‌ شن.... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5859279296706651436.mp3
3.73M
🔊 ؛ 📝 عزیز زهرا بقیة‌الله کجایی آقا... بدون تو زمین و آسمان غریبه، غروب جمعه‌های جمکران 👤 کربلایی‎‌مجتبی رمضانی 🔅 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🌟دعای فرج را همراه با شهدا بخوانیم 🔻توجه: این کلیپ با تکنیک دیپ فیک ساخته شده است. شهدا التماس دعا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_350392271050375210.mp3
796.3K
🔻چرا خاک و عکس را می بوسیم و نامشان را گرامی میداریم؟؟ علامه حسن زاده آملی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1_1851260054.mp3
6.63M
خیلی دلم تنگه ، بی تو کار نوکرت لنگه ....💔 🥀 🎧 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─