eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
696 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
1.03M
قسمت هفتم: کیفیت شکل گیری نقشه ها https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
من با نهایت عصبانیت: تو با اجازه کی اونو آراد صدا میکنی با اجازه کی اینقدر باهاش گرم می‌گیری با اجازه کی اینقدر باهاش بلند بلند میخندی با اجازه کی بهش دست دادی با اجازه کی سر میز شام کنارش نشستی کی بهت گفته بود هان؟ گفتم پشیمونت میکنم از کارات تو...... حرفمو قطع کرد و با عصبانیت و حرص گفت:به تو چه گودزیلای عوضی؟ تو برو برا عشقت غیرتی شو نمیخواد برا من رگ بزرگ کنی من الان 26 سالمه هرکاری عشقم بکشه میکنم با همه پسرا گرم میگیرم بلند میخندم و به تو هیچ ربطی نداره... توقع نداری ک تا آخر عمر مجرد بمونم هان؟ به تو چه مگه فضول منی؟ نگین خانمتون میدونن اینجا داری چ غلطی میکنی؟ برو برا همون عشقت نگین جونت غیرتی بشو من میخوام با آراد ازدواج کنم چون عاشقشم و به تو هم هیچ ربطی نداره ن ب تو ن ب هیچ کس دیگه ای فهمیدی یا نه آقای عطایی؟ ^ احساس میکنم یه لحظه دیگه قلبم نزد درجه عصبانیت ام از مرز صد گذشت میون کلامش دستمو بی اختیار میبرم بالا میخوام یکی محکم بزنمش تا بفهمه هر چرندی رو جلو من به زبون نیاره... اما وقتی نگاهم می افته دریای پرطلاطم چشماش منصرف میشم دستم رو ک توی هوا بود رو مشت میکنم و میارم پایین و میگم: آره،فضولتم...وبهم ربط داره چون بیشتر از همیشه عاشقتم لعنتی بی همه چیز من...... هیچ نگینی وجود نداره همش دوستم سهراب پشت خط بود... و اون کسی ک دیدی من از ماشین اش پیاده شدم،دختر همسایه مون بود قبلا بهشون لطفی کرده بودم خواست منو برسونه چون ماشین ام خراب شده بود و دیرم شده بود اما...... ^صدام میلرزه،لعنتی الان بغض نکن چهره مو پر از غم میکنم و میگم: اما اگه عاشقشی باشه...خوشبخت شین... ^غم کل وجودم رو فرامیگیره سرمو میندازم پایین و از کنارش رد میشم ولی این دفعه اون بازوی منو از پشت سرم میگیره و مانع رفتن ام میشه... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ساعت 3صبحه بام تهرانیم و حتی یه پرنده پر نمیزنه... رو به شهر کنار هم روی نیمکت چوبی نشستیم... فاصلمون اونقد نزدیک که میتونم بوی عطره ملایمی که زده رو حس کنم...چشمامو میبندم ولی میفهمم ک داره نگاهم میکنه نفس عمیقی میکشم و ریه هامو پر از هوای خنک بام میکنم وباز نفسی عمیق و از جنس آرامش... و تکرار میکنم دم باز دم....دم باز دم تو حال خودم بودم که صدای قشنگش که این روزا قلبمو اروم میکنه رو میشنوم : بگو... میپرسم:از کجاش بگم...؟ جواب میده:از اولش.... سکوتی میکنم..همچی مثه فیلم از جلو چشام رد میشه..سرمو به آرنجم تکیه میدم و چشمامو میبندم...یادآودی اونروزا واقعا عذاب آوره... من: اون روزی که تو رفتی خواستم تو رو ،حسمو ،عشقمو توی وجودم بکشم مغزم بهم گوش زد کرد و گفت نمیتونی عشق اول رو فراموش کنی... منم سعی کردم فراموشت کنم اما نشد..هرجایی رو که میدیدم و می رفتم یاده تو می افتادم... برای همین تصمیم گرفتم بجاش اینقدر سنگ بشم که فراموش کنم کلا قلبی و حسی هم دارم! توی این پنج سال که تو نبودی خوب تمرین کردم و یاد گرفتم ک چطور سنگ و بی احساس باشم..دیگه امیر شاد و شنگول نبودم...اونقد دور خودم دیوار کشیده بودم که کسی جرات نداشت پا تو حریمم بزاره... بعد از تو دخترای زیادی خواستن وارد زندگیم بشن ولی همه رو پس زدم... چون دیگه نمیتونستم به این جنس اعتماد کنم... دیگه تحمله شکست دوباره ی غرورم و احساسمو نداشتم... من پنج سال بوی تورو از مادرت و سرهنگ حس میکردم گاهی وقتا اونقدر غمت زیاد میشد که به مرز جنون هم میرسیدم چند بار میخواستم خودکشی کنم ولی این کارو نکردم...من باید بخاطره آرزو و یوسف هم که شده قوی میموندم... برا اینکه غمتو و خودتو فراموش کنم،خودمو غرق کار و شغل و حرفه م کردم خیلی تلاش کردم و الان شدم اینی که هستم خیلی سخت بود اما شدنی بود مادرم و خانواده ام خیلی تلاش کردن ی کار کنن من ازدواج کنم تا راحتر فراموشت کنم... ولی همش شونه خالی کردم بعد تو نمیخواستم به هیچ چیز فکر کنم در خودخواهی و غرور زندگی کردم گذشت ؛ اما خیلی سخت گذشت... تا رسید به اون روز سرهنگ دعوتم کرد کافه طلا و سر میز همون همیشگی تا دیدمت چنان ولوله ای توی دلم به پا شد ک انگار بخشیدمت همه سال هایی رو که نبودی من تو رو توی قلبم کشته بودم برام حکم یه مرده رو داشتی اما با دیدنت فهمیدم چطور مرده زنده شد اون دوران ظاهرم با باطن ام فرقش زمین تا آسمون بود عین قدیمای خودت اونطور نشون ندادم که بودم... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
وقتی سرهنگ مستقیم و غیر مستقیم میگفت که تو برای حفظ جون و جوونی من تنها رفتی اتریش توی دلم عروسی بپاشد خیلی خوشحال بودم که تو با اونی ک پنج سال پیش نشون دادی فرق داشتی خوشحال بودم چون تویی همه زندگیم بودی اونطور نبودی که من پنج سال فکرشو میکردم ظواهر رو عادی نشون دادم ولی خدا میدونست و دلم..... اومدی باز توجیح کردی که چرا رفتی اتریش و منو تنها گذاشتی و من جوری نشون دادم ک برام مهم نیست و از کافه زدم بیرون و تو اومدی دنبالم و صدام زدی بعد از پنج سال بهم گفتی امیر..... ناخود آگاه یه لبخند اومد روی لبام ولی باز ب خودم اومدم و خودمو باز تبدیل کردم ب همون امیر سنگی چشمامو از هر حسی ب تو خالی کردم و اومدی جلو و چشمامو دیدی و فکر کردی ک دیگه دوست ندارم... و حرفتو نزدی من رفتم خونه اونروز حرفای سرهنگ توی ذهنم بالا پایین میشد خداروشکر کردم ک آرزو نیست ک منو با اون حال ببینه خونه رو تاریک کردم و اهنگ رو پلی کردم: میگن هیچ عشقی تو دنیا مثله عشقه اولین نیست میگذره یه عمری اما از خیالت رفتنی نیست داغه عشقه هیچکی مثله اونکه پس میزنتت نیست هیچکسی هم قدمت نیست چقده تنهاشی وقتی هیچکسی هم قدمت نیست چقده سخته بدونی اونکه میخوایش نمیمونه که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه چقده برای اونکه جون میدی غریبه باشی بگی میخوام با تو باشم بگه میخوام که نباشی ~قلبم گفت:دیدی آقا امیر...نتونستی نتونستی فراموشش کنی یادته؟پنج سال پیش تو اونو در من کشتی همون جا دفن اش کردی و شدی امیر سنگی! حالا دیدی چطوری مرده زنده شد؟ فهمیدی هر چقدرم ک بگذره نمی تونی عشق اول رو فراموش کنی گفتم نمیتونی من:تا دیدمش چنان ولوله ای در من ب پا شد......انگار همون لحظه بخشیدمش ک این همه سال نبوده... منطق ذهنم:من ب این جور چیزا کار ندارم اون باید بابت کاری ک با ما کرده تنبیه بشه من:اون رفته بود و بمن نگفته بود ک جون من و جوونی م از دست نره! چرا باید تنبیهش کنم؟ منطق ذهنم:از کجا معلوم ک تو رو دوست داره؟ من:نمیدونم ب حس و عشقش نسبت ب خودم شک دارم ولی از خودم ک مطمئنم! دیگه نمیخوام از دستش بدم بزور هم ک شده باهاش ازدواج میکنم وقتی ک بعد پنج سال دیدمش ظاهرم همون امیر سنگی بود ولی توی دلم زنده شد قلبم شروع کرد تالاب و تولوپ زدن دستمو گذاشتم روی قلبم تاکمی اروم بگیره دست خودم نبود پنج سال من امیر سنگی سفت و سخت بودم و انگار که همه حسی از اونو درونم کشتم! اما اینا همش انگاره......انگارِ و انکار چرا انکار کنم ک دوسش دارم؟ بعد این همه مشکل بعد7سال عاشقی و در ب دری اولش ک خوب بود روزای کاری م سر کارم میدیدمش خب همکارم بود! بعضی روزا باید در مورد کار و پروژه ها حرف میزدیم میرفتیم کافه ای یا رستورانی سرهنگ هم میومد سعی کردم خودمو بش نزدیک کنم و بفهمونم ک چ حسی، احساسی بش دارم اونم همینطور میخواستم این موضوع رو با سرهنگ در میون بزارم ک خوردیم ب قضیه معین و ورود اجباری اش توی زندگی ش سر قضیه معین هیچ کس ب اندازه حانیه زجر نکشید بعد از اعدام معین هم مریضی اش حتی تا مرز مرگ هم رفت اونم جلوی چشمای من خط ضربان قلبش صاف شده بود خیلی وحشتناک بود اونقدر اون لحظه ها عربده کشیده بودم ک تا دو روز گلوم درد میکرد! بعدش هم بهش پیشنهاد کردم بیاد با هم زندگی کنیم و اون قبول نکرد و منو پس زد و رفت اتریش من هنوزم دوسش دارم تو این پنج سال فقط بهش فکر میکردم ظاهرم رو تونستم عوض کنم ولی باطن ام رو نه... ولی مغزم راس میگفت مگه میشه عشق اول رو فراموش کرد مگه میشه دلیل نفس هامو فراموش کنم؟ هر صبحی ک بیدار میشدم ب یادت بودم خیلی برام سخت بود تو این پنج سال دیگه نمیخواستم بهت فکر کنم بخاطر همین خودمو غرق کار کردم و شدم ی پلیس قهار و قوی ولی بیا درون ام رو ببین بعد رفتنت دلم ویرون شد من با شخصیت جدیدم (امیر سنگی) از سنگ دلم رو ساختم و نزاشتم کسی باز واردش بشه اونروز با دیدنت توی کافه همه دیواره های سنگی توی دلم فرو ریخت ولی این همه سال گذاشتی و منو رفتی اصلا بهم دروغ گفتی نظرمو نپرسیدی جای من تصمیم گرفتی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
YEKNET.IR - shoor 1 - hafteghi 99.03.07 - javad moghaddam.mp3
4.1M
🔳 🌴فهمیدم از شهیدا که 🌴فاطمه(س) گمنام میخره 🎤 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
CQACAgQAAx0CVc35HwACeMljl4Jm7pCZAhw63Ojh-0fBS4w0ewACzQ8AAnTmuVDmDaDls8qykysE.mp3
2.74M
🌺 اشتیاق امام زمان(عج) برای رسیدن مردم به او 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
202030_1150097553.mp3
7.49M
👆بـسیار زیـبا و شـنیدنی👆 . 📥داسـتان شـنیدنی پسـر و .. . مـیشـه یـوسف زهـرا رو دیـد.. مانـع دیـدار ، گـنـاهـان مـاسـت.. چـرا هـمـه طـلبکـاریـم از امـام زمـان..! 🎤حجت الاسلام https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5857357234417172953.mp3
13.59M
مناجات با خدا بحق حسین خدایا العفو😭😭😭😭 گوش کردید دلتون شکست التماس دعای فرج 🤲🤲😭 ✦✧✾═✾🌹✾═✾✧✦ 🕊اللهم عجل لولیک الفرج بحق مادرت زهرا 🤲😭 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1_2460033433.mp3
945K
  💥 حکمت بلاها ☜ گاهی اوقات رعایت نکردن یک حق الناس کوچک باعث نزول بلاهای بزرگ می‌شود! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─