eitaa logo
از او بگو
111 دنبال‌کننده
407 عکس
130 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 💞 ⃣2⃣ (ع) (ص) را در آغوش مى گيرد و از او مى خواهد به قسمت پذيرايى بروند.🎀🏳🎀 همه مى نشينند. چهره (ع) همچون شكفته شده و سكوت بر فضاى سايه افكنده است. فقط نگاه مى كند. به راستى در اينجا چه خبر است❓ بعد از لحظاتى، (ص) رو به (ع) مى كند و مى گويد: "اى ! جانشين تو، دخترى به نام دارد، من آمده ام او را براى يكى از فرزندانم كنم". (ص) با دست اشاره به مى كند كه در كنارش نشسته است. نگاه مى كند را مى بيند كه صورتش چون مى درخشد. اين جوان، يازدهم و نام او است. (ص) منتظر جواب است. در اين هنگام (ع) رو به شمعون، پدربزرگ مى كند و مى گويد: "اى شمعون! و خوشبختى به سوى تو آمده است. آيا دخترت را به عقد ازدواج فرزند در مى آورى؟". ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💟 https://eitaa.com/az_o_bego
🎊 🎊 🎀 ⃣2⃣ (ص) منتظر جواب است. در اين هنگام (ع) رو به شمعون، پدربزرگ مى كند و مى گويد: "اى شمعون! و خوشبختى به سوى تو آمده است. آيا دخترت را به عقد ازدواج فرزند در مى آورى؟". اشك شوق در چشمان حلقه مى زند و بعد نگاهى به دخترش مى كند و مى گويد: "آرى، با كمال قبول مى كنم". (ص) از جا برمى خيزد و بر بالاى منبرى از قرار مى گيرد و خطبه را مى خواند: ☘بسم الله الرّحمن الرّحيم☘ امشب ، دختر را به يازدهمين بعد از خود، در آوردم. شاهدان اين ازدواج، و و و و و همه من هستند". وقتى سخن (ص) تمام مى شود همه به يكديگر مى گويند و همه جا غرق مى شود. از خواب بيدار مى شود. نور به داخل اتاق است. او از روى بلند مى شود به كنار مى آيد: اين چه بود من ديدم! او مى فهمد كه آسمانى در او منزل كرده است. او احساس مى كند كه (ع) را دوست دارد. ... ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💟 https://eitaa.com/az_o_bego
⃣3⃣ 💞 💞 کم كم مى فهمد كه حسن(ع)، امام است، او با مقام آشنا مى شود و مى فهمد كه همه هستى را در دستِ قرار داده است. حالِ روز به روز بهتر مى شود، خبر به مى رسد. او خيلى خوشحال مى شود. مليكا ديگر با اشتها مى خورد و بعد از مدّتى كامل خود را به دست مى آورد. او هر شب خود را مى بيند، اگر چه اين يك رؤياست; امّا آن، كمتر از واقعيّت نيست. او تمام روز است تا شب فرا برسد و به ديدار نائل شود. روزها مى گذرد و او در وصال است.24 🎀🏳🎀 امشب فكرى به ذهن مى رسد، او بايد حرف دلش را به (ع) بگويد. او تا كى مى خواهد در بسوزد؟ بايد از بخواهد كه او را پيش خود ببرد. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 💞 ⃣3⃣ يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ نداشتيم، او ما را به خانه اش كرد. بلند مى شوم، را در آغوش مى گيرم و از او مى كنم، با مى پرسد: ــ شما چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به من نيامديد؟ ــ ما به اينجا رسيديم. دروازه بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به مى بردم، امّا... ــ خيلى من مى كنم بِشر كه خيلى نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا كند و برود؟ ما هم هستيم و هم . در اين شهر ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به برويد؟ ــ آرى. من به مى روم. ــ براى چه؟ ــ امام (ع) به من داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن چيست؟ ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام (ع) است. او به من گفت كه همين الآن مى خواهد تو را ببيند. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 💞 ⃣3⃣ ــ با تو چه كارى داشت؟ ــ سريع به سوى خانه حركت كردم. شكر كه كسى در آن تاريكى مرا نديد. وقتى نزد رفتم سلام كرده و نشستم. به من گفت: "شما هميشه مورد اطمينان ما بوده ايد. مى خواهم به تو بدهم تا همواره افتخار تو باشد". ــ بعد از آن چه شد؟🕊🕊 ــ نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه طلاست و به من دستور داد تا به بروم. او نشانه هاى را به من داد و من بايد آن را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فرو مى روم. و خريدن ! آخر من چگونه براى بنويسم كه مى خواهد براى خود بخرد. در اين كار چه وجود دارد؟ چرا به گفت كه اين براى تو هميشگى خواهد داشت؟ در همين هستم كه صداى مرا به خود مى آورد ... https://eitaa.com/az_o_bego
⃣3⃣ ــ با تو چه كارى داشت؟ ــ سريع به سوى خانه حركت كردم. شكر كه كسى در آن تاريكى مرا نديد. وقتى نزد رفتم سلام كرده و نشستم. به من گفت: "شما هميشه مورد اطمينان ما بوده ايد. مى خواهم به تو بدهم تا همواره افتخار تو باشد". ــ بعد از آن چه شد؟🕊🕊 ــ نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه طلاست و به من دستور داد تا به بروم. او نشانه هاى را به من داد و من بايد آن را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فرو مى روم. و خريدن ! آخر من چگونه براى بنويسم كه مى خواهد براى خود بخرد. در اين كار چه وجود دارد؟ چرا به گفت كه اين براى تو هميشگى خواهد داشت؟ در همين هستم كه صداى مرا به خود مى آورد .. https://eitaa.com/az_o_bego
⃣3⃣ نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه و به من دستور داد تا به بروم. او نشانه هاى را به من داد و من بايد آن كنيز را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فكر فرو مى روم. امام و خريدن كنيز! آخر من چگونه براى بنويسم كه مى خواهد كنيزى براى خود بخرد. در اين كار چه افتخارى وجود دارد؟ چرا امام به گفت كه اين مأموريّت براى تو افتخارى هميشگى خواهد داشت؟ در همين فكرها هستم كه صداى مرا به خود مى آورد: به چه فكر مى كنى؟ مگر نمى دانى (ع) مى خواهد براى پسرش همسر مناسبى انتخاب كند؟ ـيعنى (ع) تا به حال ازدواج نكرده است؟ نه، مگر هر لياقت دارد همسر آن حضرت بشود؟ يعنى اين كنيزى كه شما براى خريدنش مى رويد قرار است همسر (ع) بشود؟ ــ آرى، درست است او امروز كنيز است; امّا در واقع هستى خواهد شد. من ديگر جواب خود را يافته ام. به راستى كه اين مأموريّت، مايه افتخار است. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ ــ چه كسى خواهد آمد؟ نكند هستى كه جناب براى خريدن تو بيايد؟ ــ به زودى كسى براى خريدن من مى آيد كه از هم بالاتر است. تعجّب مى كند، نمى داند چه بگويد، در همه عمرش اين گونه نديده است. اكنون از جاى خود بلند مى شود. او الآن يقين كرده است كه گمشده خود را يافته است. خودش است. او را يافته است! !! تعجّب نكن! او براى اين كه شناسايى نشود نام خود را تغيير داده است. اگر مى فهميدند كه او دخترِ است هرگز نمى گذاشتند به محبوب خود برسد. من فكر مى كنم كه در آن ديدارهاىِ شبانه، از او خواسته است تا نام را براى خود انتخاب كند. وقتى او اسير شد و از نام او سؤال كردند و او در جواب همين نام جديد را گفت. آرى، تاريخ ديگر اين نام را هرگز فراموش نمى كند، به زودى مايه افتخار هستى خواهد شد! ما هم ديگر نبايد را به نام اصلى اش صدا بزنيم; زيرا با اين كار خود باعث مى شويم تا همه به او پى ببرند. ما از اين لحظه به بعد او را به نام جديدش مى خوانيم: ! چه نام زيبايى! بِشر به سوى مى رود: من اين خانم را خريدارم. صداى به گوش مى رسد: وقت و مال خويش را تلف نكن. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ بِشر نامه اى را كه (ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست. نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. نامه را مى خواند و اشك مى ريزد. چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند. اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در ! رو به مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد. برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند. او نامه را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از خود يافته است. نرجس آرام و قرار ندارد، عطر را از آن نامه استشمام مى كند. ما بايد هر چه زودتر به سوى حركت كنيم... به شهر مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه (ع) جرم است! ما بايد به خانه رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه برسانيم. هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم. از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم. وارد محلّه مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود. صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل به مشامش مى رسد. اينجا بهشت است. اشك در چشمان او حلقه زده است . (ع) به استقبال او می آید. سلام می کند و جواب می شنود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
⃣4⃣ (ع) به روى او لبخند مى زند و مى گويد: آيا مى خواهى به تو بدهم كه چشمانت روشن شود؟ مى داند كه در اين سفر با سختى هاى زيادى روبرو شده و رنج اسارت كشيده است، اكنون بايد دل او را با اى شاد كرد. اى ! خشنود باش و ! به زودى خداوند به تو مى دهد كه همه دنيا خواهد شد و را در اين كره خاكى برقرار خواهد كرد. نرجس مى فهمد كه او مادرِ (عج) خواهد شد، همان كسى كه همه به آمدنش مژده داده اند. به راستى چه مژده اى از اين بهتر! گوش كن! سؤالى مى كند: ــ آقاى من! پدرِ اين فرزند كيست؟ ــ آيا آن شب را به ياد دارى؟ شبى كه (ع) و جدّم، (ص) مهمان تو بودند. آن شب، پيامبر تو را براى چه كسى خواستگارى كرد؟ ــ فرزندت (ع) را مى گويى! ــ آرى، تو به زودى همسر او خواهى شد. اينجاست كه چهره از خوشحالى همچون مى شكفد. خدا سرور مردان جهان را براى با او انتخاب نموده است. (ع) در انتظار آمدن خواهرش است. حتماً او را به ياد دارى، همان كه مدّتى قبل به خانه اش رفتيم. ... https://eitaa.com/az_o_bego
زنجیره به به واسطه امام علیه‌السلام است. تمام حلال و حرام‌هایی که در دین باقی ماند، به واسطه امام حسین علیه‌السلام است. اگر امام حسین نبود، اسلام نبوی و علوی نداشتیم و اسلام اموی داشتیم. از این جهت وقتی این جریان به ظهور که می‌رسد، خودش را کاملاً مرتبط با عاشورا معرفی می‌کند. زنجیره متصل به ظهور به واسطه قیام امام حسین علیه‌السلام است. تمام حلال و حرام‌هایی که در دین باقی ماند، به واسطه امام حسین علیه‌السلام است. اگر امام حسین نبود، اسلام نبوی و علوی نداشتیم و اسلام اموی داشتیم. از این جهت وقتی این جریان به ظهور که می‌رسد، خودش را کاملاً مرتبط با عاشورا معرفی می‌کند. شعار یاران امام زمان «» است. خود وجود مقدس امام زمان، ابتدای قیام، خودش را با امام حسین معرفی می‌کند. به این خاطر است که امام عصرمان به مجالس جدش امام حسین علیه السلام بسیار عنایت دارد. شعار یاران «یا » است. خود وجود مقدس عجل الله تعالی فرجه الشریف، ابتدای قیام، خودش را با علیه السلام معرفی می‌کند. به این خاطر است که به مجالس جدش امام علیه السلام بسیار دارد. https://eitaa.com/az_o_bego
و ياد نمودن و مناقب آن حضرت و دليل بر استحباب اين کار، تمام اخبار و رواياتي است که در مورد تشويق و ترغيبِ يادآوري ‏ عليهم السلام وارد شده است، از جمله: در اصول کافي از حضرت ‏ عليه السلام روايت شده که فرمود: همانا وظيفه جمعي از فرشتگان آسمان اين است که نگاه مي‏کنند بر يک و دو و سه نفري، در حالي که آنان درباره آل محمدعليهم السلام به گفتگو نشسته‏اند، پس فرشته‏اي به فرشتگان ديگر مي‏گويد: آيا نمي‏بينيد اينان را با همه کمي تعدادشان و بسياري دشمنانشان آل محمدعليهم السلام را بيان مي‏کنند! 1⃣ آن‏گاه گروه ديگري از مي‏گويند: « ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشآءُ وَاللَّهُ ذُوالفَضْلِ العَظِيمِ»؛ اين فضل خداوند است که به هر کس بخواهد مي‏دهد و خداوند داراي فضل عظيم است. 2⃣ و در همان کتاب به سند خود، از ميسر، از ابي جعفر السلام آورده که گفت: امام باقرعليه السلام به من فرمود: آيا با هم خلوت مي‏کنيد [و دور از چشم دشمنان مي‏نشينيد] و براي هم حديث مي‏گوييد و آنچه معتقد هستيد، براي هم بازگو مي‏نماييد؟ عرضه داشتم: آري. به خدا سوگند! ما با هم در خلوت مي‏نشينيم و براي هم حديث مي‏گوييم و آنچه معتقديم، براي هم باز مي‏گوييم. السلام فرمود: به خدا سوگند! که من دوست داشتم در بعضي از آن‏جاها با شما مي‏بودم، به خدا سوگند! که من بوي شما و جان‏هاي شما را دوست مي‏دارم و البته شما بر دين خداوند و دين فرشتگان او هستيد، پس با از و جديت در امر دين [ما را] کنيد.3⃣ 1⃣.روضه کافي، 334 حه4.اصول 521. 2⃣.سوره جمعه، آيه 4. 3⃣.اصول کافی ،187.2ح5. 🤲 https://eitaa.com/az_o_bego
تکالیف منتظران بسم الله الرحمن الرحیم مومن باید همیشه در انتظار فرج و ظهور حضرت مهدی علیه السلام باشد. انتظار فرج اختصاص به زمان و مکان و احوال خاصّی ندارد. علیه السلام میفرمایند: "همانا مردم زمان غیبت او که امامت او را باور دارند و منتظر ظهور او هستند،از مردم هر زمانی بهتر هستند" در روایات بسیاری آمده است که انتظار فرج حضرت ولی عصر علیه السلام جزئی از دین خدا است و بر همه کس واجب است.حتی مسلمانان معاصر با ائمه معصومین علیه السلام نیز باید منتظر فرج و ظهور حضرت مهدی علیه السلام می بودند و این امر بر آن ها نیز واجب بوده. هنگامی که دارای ثواب و پاداش الهی است که الی الله و از روی تعبد انجام گیرد. شخص مومن هیچ گاه از فرج و ظهور آن حضرت مایوس نمی گردد چه کلی و چه جزئی که کار است. ظهور و فرج از امور است یعنی قابل تقدیم و تاخیر است و بستگی به وجود اسباب آن دارد پس نمیتوان زمان و وقت خاصی مشخص کرد صادق علیه السلام میفرمایند:هر صبح و شب منتظرظهور باشید. https://eitaa.com/az_o_bego
#حضرت الله_ارواحنا_فداه حضور يافتن و نشستن در مجالسي که و و ساير امور مربوط به آن حضرت، در آن‏ها ياد مي‏شود و دليل بر اين - اضافه بر اين‏که از لوازم و نشانه‏هاي محبّت است و از مصاديق که مأمور شده‏ايم به آن‏ها جوييم و پيشي گيريم که خداي تعالي فرموده: «فَاسْتَبِقُوا الخَيْراتِ»؛ 1⃣ به سوي کارهاي خير سبقت گيريد - فرموده مولايمان حضرت رضاعليه السلام است که در امالي شيخ صدوق 2⃣ و مجلّد دهم بحار از آن بزرگوار آمده، که فرمودند: هر کس در مجلسي بنشيند که امرِ ما در آن زنده مي‏گردد، روزي که دل‏ها مي‏ميرند دل او نخواهد مرد.3⃣ . و نيز بر اين مطلب دلالت دارد فرموده حضرت امام صادق‏ عليه السلام به فُضيل، در حديث روايت شده در بحار و غير آن، که مي‏نشينيد و حديث مي‏گوييد؟ فضيل عرضه داشت: آري. فدايت شوم! صادق‏ عليه السلام فرمود: همانا من آن مجالس را دوست مي‏دارم، پس امر ما را اِحيا کنيد. اي فضيل! خداوند رحمت کند کسي که امر ما را احيا نمايد. 4⃣. و نيز شاهد بر آنچه گفتيم، تمامي رواياتي است که در مورد تشويق و ترغيب بر حضور و شرکت در مجالس ذکر رسيده، مانند فرموده اکرم‏ صلي الله عليه وآله: در باغ‏هاي بهشت بگرديد. عرضه داشتند: اي رسول خدا! باغ‏هاي بهشت چيست؟ فرمود: . و فرمايش آن حضرت در حديث ديگر که: همانا خداوند کسي را که در مجلس اهل ذکر مي‏نشيند، مي‏آمرزد و او را از آنچه مي‏ترسد، ايمن مي‏دارد. پس فرشتگان گويند: [پروردگارا!] فلاني در ميان آنان است و او تو را ياد نکرد، خداوند مي‏فرمايد: او را به خاطر هم‏نشيني با آنان آمرزيدم، زيرا که ياد کنندگان حق چنين هستند که همنشين ايشان از جهت آن‏ها بدبخت نگردد. 5⃣ اين دو حديث را شيخ احمد بن فهدرحمه الله در کتاب «عدّة الداعي» روايت کرده. وجه شاهد بودن اين دو حديث بر مطلب مورد بحث اين‏که: ياد آن حضرت و ياد پدرانش‏ عليهم السلام ياد خداي - عزّوجلّ - مي‏باشد، از جهت روايتي که شيخ محمد بن يعقوب کليني‏ رحمه الله در کافي از حضرت صادق‏ عليه السلام آورده که فرمود: هر جمعي در مجلسي حضور يابند و خداوند - عزّوجلّ - را ياد نکنند و از ما ياد ننمايند، آن مجلس مايه حسرت آن‏ها در روز قيامت خواهد بود. سپس فرمود: ابوجعفر باقرعليه السلام فرموده: همانا ياد ما از [مصاديق] ياد خداوند است و ياد دشمنان از [مصاديق] ياد شيطان مي‏باشد. 6⃣ و نيز بر اين مطلب دلالت مي‏کند آنچه در وسائل روايت گرديده صادق (ع) :« خداوند را فرشتگاني است که گشت مي‏زنند، به غير از کرام کاتبين - که آنچه از انسان سر مي‏زند مي‏نويسند - پس هرگاه بر جمعي بگذرند که محمد و آل محمدعليهم السلام را ياد مي‏کنند، به يکديگر گويند: توقّف کنيد. پس مي‏نشينند و بهره‏مند مي‏شوند. و چون از آنان جدا گردند، بيمارانشان را عيادت کنند و در مراسم مردگانشان شرکت نمايند و از غايبين آنان تفقّد کنند، پس آن مجلس است که هر کس در آن بنشيند، بدبخت نمي‏شود.» 7⃣ اضافه بر اين‏که نشستن در آن مجالس، زياد کردن افراد، دوستان و ياران و به اصطلاح سياهي لشکر درست کردن براي جمعيت نيکان است که نزد خداوند و امامان معصوم‏ عليهم السلام محبوب و مطلوب است، همچنان که سياهي لشکر شدن براي معاندين و اشرار نزد خداوند و امامان‏ عليهم السلام مبغوض و ناخوشايند مي‏باشد، بر اين مطلب دلالت مي‏کند آنچه در بحار، به نقل از مناقب آمده که: قاضي عبد الرحمن بن رياح، از يک نابينا علّت کوري‏اش را سؤال کرد، نابينا گفت: در واقعه کربلا حضور يافتم، ولي جنگ نکردم. پس از چندي در خواب شخص هولناکي را ديدم، به من گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله تو را مي‏خواند. گفتم: توان ديدنش را ندارم. مرا کشيد و به خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله برد، آن حضرت را اندوهگين يافتم و در دستش حربه‏اي بود و در پيشگاهش چرمي که زير محکومين گسترده مي‏شود،افکنده‏اند و فرشته‏اي با شمشيري از آتش بپا ايستاده افرادي را گردن مي‏زند و آتش بر آن‏ها مي‏افتد و آنان را مي‏سوزاند، سپس بار ديگر زنده مي‏شوند و باز آن‏ها را همان‏طور به قتل مي‏رساند. عرضه داشتم: سلام بر تو باد، اي رسول خدا! قسم به خداوند! که من نه شمشيري زدم و نه نيزه‏اي به کار بردم و نه تيري افکندم. اکرم‏ صلي الله عليه وآله فرمود: « آيا سياهي لشکر را زياد نکردي؟! آن‏گاه مرا به مأموري سپرد و از طشت خوني برگرفت، از آن خون بر چشمم کشيد، چشمانم سوخت و چون از خواب برخاستم، کور شده بودم. »8⃣ 1⃣.سوره بقره، آيه 148. 2⃣.أمالي، مجلس 17، ح 4 3⃣.بحارالانوار، 278:44. 4⃣.بحارالانوار، 282:44. 5⃣.عددةالداعي، 238 ح 17 و مستدرک الوسائل، 400:1 ح 2. 6⃣.اصول کافي، 496:2 ح 2. 7⃣.وسائل الشيعه، 566:11 باب 23 ح 2. 8⃣.بحارالانوار، 303:45. https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣5⃣ شايد او به فشارهايى كه ساليان سال را به ستوه آورده، پايان بدهد ولى تعجّب مى كنم وقتى مى بينم كه خليفه جديد نه تنها را آزاد نمى كند بلكه فشارها را زيادتر مى كند. او دستور مى دهد تا بر تعداد مأمورانى كه خانه را زير نظر داشتند افزوده شود گويا همه اين روزه ها و خليفه، بازى است، بازىِ خواب كردن مردم! اين بهترين راه براى عوام فريبى است. درست است عوض شد و خيلى از سياست ها هم تغيير كرد; امّا سياست اصلى آنها، هرگز تغيير نمىكند آيا مى دانى آن سياست چيست؟ نبايد مردم با (ع) آشنا شوند. نبايد با او ارتباط برقرار كنند. بايد او در كامل بماند. رفتن به خانه او جرم است نامه نوشتن به او جرم است هر چيزى ممكن است با عوض شدن خليفه ها عوض شود; امّا اين هرگز تغيير نخواهد كرد. امروز روز چهاردهم است و ما مدّتى است كه در اين شهر هستيم. آرامش دوباره به باز گشته است و مردم به زندگى عادى خود مشغولند. مى دانم خيلى دلت مى خواهد امام را ببينى. امّا نمى دانى چه كنى؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣5⃣ با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه برويم چقدر خوب است كه ما به خانه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم. رو به من مى كنى و مى گويى: ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با برخورد كرديم؟ ــ فكر مى كنم ساعت چهار بود. ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به اش برويم. ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد (ع) و بانو سؤال كنيم. ما هستيم تا عصر فرا برسد. را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم. روى تخت وسط حياط نشسته ايم و خواهر آفتاب شده ايم. امروز هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه روزه مى گيرند; امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد. براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند (ع) را ببينم يا نه؟". بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن مى روم از مى خواهم به او پسرى عنايت كند". در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟ از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود. بعد از لحظاتى برمى گردد. لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد: (ع) از من دعوت كرده است تا امشب به خانه او بروم". ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣5⃣ شايد او به فشارهايى كه ساليان سال شيعيان را به ستوه آورده، پايان بدهد ولى تعجّب مى كنم وقتى مى بينم كه خليفه جديد نه تنها را آزاد نمى كند بلكه فشارها را زيادتر مى كند. او دستور مى دهد تا بر تعداد مأمورانى كه خانه را زير نظر داشتند افزوده شود گويا همه اين ها و خليفه، بازى است، بازىِ خواب كردن مردم! اين بهترين راه براى عوام فريبى است. درست است خليفه عوض شد و خيلى از سياست ها هم تغيير كرد; امّا سياست اصلى آنها، هرگز تغيير نمى كند آيا مى دانى آن سياست چيست؟ نبايد مردم با (ع) آشنا شوند. نبايد جوانان با او ارتباط برقرار كنند. بايد او در كامل بماند. رفتن به خانه او جرم است نامه نوشتن به او جرم است هر چيزى ممكن است با عوض شدن خليفه ها عوض شود; امّا اين سياست هرگز تغيير نخواهد كرد. ... 🍃https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣5⃣ امروز روز چهاردهم است و ما مدّتى است كه در اين شهر هستيم. آرامش دوباره به باز گشته است و مردم به زندگى عادى خود مشغولند. مى دانم خيلى دلت مى خواهد امام را ببينى. امّا نمى دانى چه كنى؟ با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه برويم چقدر خوب است كه ما به خانه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم. رو به من مى كنى و مى گويى: ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با برخورد كرديم؟ ــ فكر مى كنم ساعت چهار بود. ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به اش برويم. ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد (ع) و بانو سؤال كنيم. ما هستيم تا عصر فرا برسد. را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم. روى تخت وسط حياط نشسته ايم و خواهر آفتاب شده ايم. امروز هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه روزه مى گيرند; امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد. براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند (ع) را ببينم يا نه؟". بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن مى روم از مى خواهم به او پسرى عنايت كند". در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟ از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود. بعد از لحظاتى برمى گردد. لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد: (ع) از من دعوت كرده است تا امشب به خانه او بروم". ... 🍃https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣5⃣ امشب شب جمعه است، شب كه با شب يازدهم مرداد ماه مصادف شده است. شايد امشب عسكرى(ع) دلتنگ عمّه اش، شده است. آخر امام در اين شهر غريب است. هيچ آشناى ديگرى ندارد. هم كه نمى توانند به خانه آن حضرت بروند. براى رفتن آماده مى شود. كاش مى شد ما هم همراه او به خانه امام مى رفتيم! دشمنان را لعنت كند كه ما را از اين فيض بزرگ محروم كرده اند. حكيمه، اشكِ حسرت را در چشمان ما مى بيند، دلش مى سوزد. فكرى به ذهنش مى رسد. بعد از مدّتى ما را صدا مى زند. نگاه ما به دو كيسه بزرگ مى افتد: ــ مادر! اين ها را كجا مى خواهى ببرى؟ ــ اين دو كيسه را مى خواهم به خانه (ع) ببرم، شما بايد اين ها را بياوريد. ــ چشم. ــ مأموران در بين راه، جلوى شما را مى گيرند و داخل كيسه ها را مى بينند، شما با كمال خونسردى بايستيد تا آنها به كار خودشان بپردازند. شما اصلاً به آنها كارى نداشته باشيد. اكنون تو خيلى خوشحال هستى. به اين بهانه مى توانى خود را ببينى. با هم حركت مى كنيم. از خانه بيرون مى آييم. كيسه ها قدرى سنگين است; امّا تو سنگينى آن را حس نمى كنى. چند مأمور جلوى راه ما را مى گيرند. كيسه ها را زمين مى گذاريم. آنها با دقّت كيسه ها را بازرسى مى كنند. وقتى مطمئن مى شوند كه نامه اى داخل آن نيست به ما اجازه مى دهند كه عبور كنيم. من تعجّب مى كنم، چگونه اين مأموران به ما اجازه عبور دادند، فكر مى كنم اين كار بانو است. حتماً دعايى خوانده است كه مأموران بيش از اين مانع ما نشدند. چند قدم جلو مى رويم. اينجاخانه امام است، باور مى كنى تا لحظه اى ديگر مهمان آفتاب خواهى بود؟ ... 🍃https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣5⃣ بوى بهشت، بوى گل ياس، بوى باران... اشك و راز و نياز! چه شبى است امشب! در حضور ها هستيم. سلام مى كنيم. جواب مى شنويم... امشب در كنار امام عسكرى(ع) افطار مى كند. او هنگام افطار همان دعاى هميشگى اش را مى كند: "خدايا! اين اهل خانه را با تولّد فرزندى خوشحال كن". همه آرزوى حكيمه اين است كه (عج) را ببيند، اين آرزو كى برآورده خواهد شد؟ ساعتى مى گذرد، حكيمه ديگر مى خواهد به خانه خود برگردد. او به نزد بانو مى رود و با او خداحافظى مى كند و به نزد مى آيد و مى گويد: ــ سرورم! اجازه مى دهى زحمت را كم كنم و به خانه ام بروم؟ ــ عمّه جان! دلم مى خواهد امشب پيش ما بمانى. امشب شبى است كه تو سال هاست در آن هستى. ــ منظور شما چيست؟ ــ امشب، وقت سحر، فرزندم (عج) به دنيا مى آيد. آيا تو نمى خواهى او را ببينى؟ اشكِ شوق از چشمان جارى مى شود. او چگونه باور كند كه امشب به بزرگ ترين آرزوى خود مى رسد. حكيمه بى اختيار به سجده مى رود و مى گويد: "خدايا! چگونه تو را شكر كنم كه امشب آخرين تو را مى بينم". اكنون برمى خيزد و به سوى بانو مى رود تا به او تبريك بگويد. شايد هم مى خواهد به او گلايه كند كه چرا قبلاً در اين مورد چيزى به او نگفته است. ... 🍃https://eitaa.com/az_o_bego
(ع) در روایتی به اشاره می‌کند که به (عج) بر سر قبر (ع) قرار گرفته‌اند ‌ترین موضوعی که هر کدام از اهل‌بیت(ع) در زندگی بابرکتشان با آن مواجه بودند و در آن فضا زندگی می‌کردند، موضوع مهدویت و امر ظهور بود، از این رو در دسته‌بندی موضوعی احادیث ائمه(ع) موضوع آخرالزمان و ظهور بیشترین تعداد احادیث را به خود اختصاص داده‌اند. متأسفانه با وجود این حجم از گنجینه‌های گرانبهای احادیث ائمه معصومین(ع) شاهدیم آنطور که بایسته و شایسته است جامعه شیعه به آن نپرداخته لذا ملتی که مهم‌ترین نقش را در امر ظهور بر عهده دارند، کم‌ترین معلومات و معارف را درباره مهدویت، و دارند. این در حالی است که غرب در قالب‌های مختلف مثل سال است که مردم خود را با مفاهیم آخرالزمانی (هرچند به صورت تحریف‌شده و غیر واقعی) آشنا کرده است، اما جامعه با وجود منبع و (ع) خود را بی‌بهره گذاشته است. بر اساس تحقیقات انجام‌شده در دسته‌بندی موضوعی آیات قرآن، موضوع مهدویت بیشترین آیات را به خود اختصاص داده است و همان طور که اشاره شد، این آمار در احادیث نیز به همین ترتیب است.  در این بین ایام و ائمه (ع) می‌تواند برای این باشد؛ ایامی که باید به موازات عزاداری و شادی به معارف قرآن و عترت(ع) که در اوج آن‌ها معارف قرار دارد، شود که اکنون کمتر شاهد این رفتار هستیم و بیشتر وقت مجالس به و می‌گذرد. نشان بر اینکه کافی است از یک ومحب_اهل‌بیت(ع) که در و منابر حاضر می‌شود، درخواست شود به آیه از آیات و   که با موضوع و است اشاره کند. لذا این   با یک و باید هرچه اصلاح شود تا تبعات آن دامنگیر شیعیان نشود؛ به این صورت که دشمن از این فضای خالی به نفع خود استفاده خواهد کرد و مفاهیم تحریف‌شده خود را به خورد جوامع شیعی به خصوص جامعه ایران می‌دهد. حال به ایام سوگواری عبدالله الحسین علیه السلام یکی از احادیث به امام علیه السلام در باب و ظهور را برای منتشر می‌کنیم باشد که از نورانیت آن بهره ببریم. این روایت برشی از یک حدیث مفصل است که قسمت مربوط به مهدویت آن را آوردیم. صدوق در صفحه130 از کتاب «امالی» و در جلد اول از صفحه 299 کتاب #«عیون اخبار رضا» و نیز# شیخ حر در صفحه 500 از کتاب این حدیث را نقل کرده‌اند. شبیب از (ع) نقل می‌کند: ▪️یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع؛ ای پسر شبیب اگر برای چیزی گریه خواهی کرد برای حسین بن علی بن ابیطالب (ع) گریه کن ▪️فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ شَبِیهُونَ؛ که او ذبح شد همان طور که گوسفند ذبح می‌شود و هجده کس از خاندانش با او کشته شد که روی زمین مانندی نداشتند ▪️وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ؛ و آسمان‌های هفتگانه و زمین برای کشتن او گریستند ▪️وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَی الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ؛ و چهار هزار فرشته برای یاریش به زمین آمدند ▪️فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَی أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ؛و دیدند کشته شده و بر سر قبرش ژولیده و خاک‌آلود باشند تا قائم (ع) ظهور کند و یاریش کند و شعار آنها یا الحسین است. _بحق_حضرت سلام الله علیها 🤲 https://eitaa.com/az_o_bego
برای چه کنم؟ ⃣6⃣ به نگاه مى كند. نرجس در مقابل خدا به نماز ايستاده است. به نزديك تر مى شود; امّا هنوز هيچ خبرى نيست كه نيست! به راستى تا چقدر مانده است؟ با خود فكر مى كند كه خوب است بخوانم. اش را پهن مى كند و مشغول خواندن نماز مى شود و با خداى خويش راز و نياز مى كند. ساعتى مى گذرد، بار ديگر به نزد نرجس مى آيد، نگاهى به او مى كند و به فكر فرو مى رود. او با خود مى گويد: به من گفت همين امشب به دنيا مى آيد. صبح شد و خبرى نشد! ناگهان صدايى به گوش مى رسد. صدا بسيار آشناست. اين صداى (ع) است: عمّه جان! هنوز شب به پايان نيامده است‌. آرى، به همه احوال ما آگاهى دارد و حتّى افكار ما را نيز مى داند. سر خود را پايين مى اندازد، او قدرى خجالت مى كشد. تا اذان صبح خيلى وقت مانده است. نماز مى خواند تا زمان سريع بگذرد، وقتى كسى منتظر باشد زمان چقدر دير مى گذرد. نسيم میوزد، بوى بهار مى آيد، صداى پرواز كبوتران سفيد به گوش مى رسد. بوى گل نرجس در فضا مى پيچد. (ع) صدا مى زند: "عمّه جان! براى سوره را بخوان". ... https://eitaa.com/az_o_bego
برای چه کنم؟ 💞 ⃣6⃣ مات و مبهوت شده است. او تا به حال چنين صحنه اى را نديده است. او مضطرب مى شود و از اتاق بيرون مى دود و نزد (ع) مى رود: ــ پسر برادرم! ــ چه شده است؟ عمّه جان! ــ من ديگر را نمى بينم، نمى دانم چه شد؟ ــ لحظه اى صبر كن، او را دوباره مى بينى. حكيمه با سخن آرام مى شود و به سوى باز مى گردد. وقتى وارد اتاق مى شود منظره اى را مى بيند، بى اختيار مى گويد: "خداى من! چگونه آنچه را مى بينم باور كنم؟" او مى بيند كه در هاله اى از است و رو به قبله به رفته است! اين همان كسى است كه همه هستى در بود. به راستى چرا او به رفته است؟ او در همين لحظه اوّل، بندگى و خشوع خود را در مقابل بزرگ نشان مى دهد. بوى خوش تمام فضا را گرفته است. پرندگانى سفيد همچون پروانه بالاى سرِ (عج) پرواز مى كنند. منتظر مى ماند تا (عج) سر از سجده بردارد. اكنون (عج) پيشانى از روى زمين برمى دارد و مى نشيند. به به! چه چهره زيبايى! نگاه مى كند و مبهوت زيبايى او مى شود. به اين چهره آسمانى خيره مى شود. در گونه راست (عج) خالِ سياهى مى بيند كه زيبايى او را دو چندان كرده است. مى خواهد قدم پيش گذارد و او را در آغوش بگيرد; امّا مى بيند كه (عج) نگاهى به سوى آسمان مى كند و چنين مى گويد: 🌹اَشْهَدُ اَنْ لا الهَ الاّ الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ جَدّى رَسُولُ الله...🌹 شهادت مى دهم كه خدايى جز الله نيست. گواهى مى دهم كه جدّ من، محمّد پيامبر و ... تو به من نگاه مى كنى. دوست دارى از ادامه ماجرا با خبر بشوى. امّا مى بينى كه من به گوشه اى خيره شده ام. صدايم مى زنى و مى گويى: ــ كجايى؟ چرا ديگر نمى نويسى؟ ــ دارم فكر مى كنم. ــ حالا چه موقع كردن است؟ حالا بگو به چه مى كنى؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego
متن زیر وصیت نامه شهیدی را روایت می کند که که از آینده و زمان شهادت .... به مردم بگویید زمان این است. بعد از جنگ در حال تفحص در منطقه کردستان عراق بودیم که به طرز غیر عادی جنازه شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید یک کیف پلاستیکی درآوردم. داخل کیف، وصیت نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت نامه نوشته بود: من سید حسن بچه ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می رسم . جنازه ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می ماند. بعد از این مدت جنازه ی من پیدا می شود و زمانی که جنازه ی من پیدا می شود، امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من می گفتند و من به شما می گویم. به مردم دلداری بدهید. به آن ها روحیه دهید و بگویید که امام زمان پشتوانه این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیت نامه درباره عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن تاریخ گذشته است. راوی : سردار حسین کاجی خاطرات ماندگار، ص 192 🌿 https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣6⃣ لحظاتى پيش، "رضوان" به دستور خدا، (عج) را در آب "كوثر" غسل داده است. و تو مى دانى كه نهرى است كه در بهشت خدا جارى است. صدايى به گوش مى رسد: "عمّه جان! پسرم را برايم بياور تا او را ببينم". اين (ع) است كه در بيرون اتاق ايستاده است و مى خواهد فرزندش را ببيند. معلوم است پدرى كه سال ها در انتظار فرزند بوده است اكنون چه شور و نشاطى دارد. حكيمه (عج) را به نزد پدر مى برد، همين كه چشم پسر به پدر مى افتد سلام مى كند. پدر لبخندى مى زند و جواب او را با مهربانى مى دهد. مهدى(عج) را بر روى دست پدر قرار مى دهد. فرزندش را در آغوش مى گيرد و بر صورتش بوسه زده و به گوشش اذان مى گويد. امام دستى بر سر فرزند خويش مى كشد و مى گويد: به اذن خدا، سخن بگو فرزندم! همه هستى منتظر شنيدن سخن (عج) است. (عج) به صورت پدر نگاه مى كند و لبخند مى زند. پدر از او خواسته است تا سخنى بگويد. به راستى او چه خواهد گفت؟ او بايد چيزى بگويد كه دل پدر شاد شود. اين سال ها است كه گرفتار ظلم و ستم عبّاسيان است. صداى زيباىِ (عح) سكوت فضا را مى شكند: بسم الله الرّحمن الرّحيم گويا او مى خواهد بخواند! گوش كن، او آيه پنجم سوره "قصص" را مى خواند: 🌹وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ🌹 و ما اراده كرده ايم تا بر كسانى كه مورد ظلم واقع شدند، منّت بنهيم و آنها را پيشواى مردم گردانيم و آنها را وارث زمين كنيم. چرا (عج) اين آيه را مى خواند؟ چه رازى در اين آيه وجود دارد؟ من با شنيدن اين آيه به ياد خاطره اى افتادم. آيا دوست دارى آن خاطره را برايت بگويم ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ گويا اين از كربلا به سامرّا آمده اند. معمولاً در آسمان ها هستند، چه شده است كه اين از كربلا به اينجا آمده اند؟ شايد فكر كنى كه اين فرشتگان براى زيارت (ع) به كربلا آمده بودند و وقتى خبر تولّد (عج) را شنيدند به اينجا آمدند؟ آيا موافقى براى رسيدن به جوابِ بهتر به گذشته سفر كنيم. به 194 سال قبل... طوفان سرخ میوزيد، دشت پر از خون بود، لاله ها بر زمين افتاده بودند. امام (ع) غريبانه، تنها و تشنه در وسط ميدان ايستاده بود. او از پشت پرده اشكش به يارانِ خود نگاه مى كرد. همه پر كشيدند و رفتند. چه با وفا بودند و صميمى! طنينِ صداى امام در دشت پيچيد: "آيا يار و ياورى هست تا مرا كند؟". هيچ جوابى نيامد. كوفيان، سرِ خود را پايين گرفتند. آرى! ديگر هيچ خداپرستى در ميان آنها نبود، آنها همه عاشقان دنيا بودند و به سكّه هاى طلاى يزيد فكر مى كردند. فرياد غريبانه را پاسخى نبود امّا... صداى غربت (ع)، شورى در آسمان انداخت. فرشتگان تاب شنيدن نداشتند. (ع) بى يار و ياور مانده بود. در يك چشم به هم زدن، چهار هزار فرشته به كربلا آمدند. آنها به (ع)گفتند: "اى ! تو ديگر تنها نيستى! ما آمده ايم تا تو را يارى كنيم، ما تمام دشمنان تو را به خاك و خون مى نشانيم". همه آنها، منتظر اجازه (ع) بودند تا به دشمنان هجوم ببرند. امّا به آنها اجازه مبارزه نداد. همه تعجّب كردند. آنها گفتند: ــ مگر تو نبودى كه در اين صحرا فرياد مى زدى: "آيا كسى هست مرا يارى كند". اكنون ما به يارى تو آمده ايم. ــ من ديدار را انتخاب كرده ام. مى خواهم تا با خود، درخت اسلام را آبيارى كنم. آن روز به خون (ع) نياز داشت. اگر او نمى شد يزيد اسلام را نابود مى كرد و هيچ اثرى از آن باقى نمى گذاشت. اين خون (ع) بود كه جانى تازه به بخشيد. .. https://eitaa.com/az_o_bego
برای چه کنم؟ 7⃣7⃣ پيامبر به رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به ملكوت رسيده بود. او از ها عبور كرده و به ساحت قدس الهى رسيده بود و خدا با او سخن گفت: "اى ! تو بنده من هستى و من خداى تو ! تو نورِ من در ميان بندگانم هستى ! من كرامت خويش را براى اَوصياى تو قرار دادم". پيامبر در جواب گفت: "اَوصياى من، چه كسانى هستند؟" خطاب رسيد: "به عرش من نگاه كن!". پس به عرش نگاه كرد و در آنجا نورهايى را ديد كه بسيار درخشان بودند. اين ها نور دوازده (ع) بودند. در كنار نور آنها نور (س) قرار داشت. خدا در عرش خود سيزده نور (على و ، و (ع) و بقيه امامان تا (عج) را قرار داده بود. پيامبر نگاه كرد و در ميان همه اين نورها، يكى را ديد كه ايستاده است و نور او از همه درخشنده تر است. به راستى اين نور كه بود؟ خداوند به پيامبر خود گفت: "اين همان است، او است، همان كه انتقام خون دوستان مرا مى گيرد و ظهورش دل هاى مؤمنان را شفا مى بخشد. او دين مرا زنده مى كند". (ع) بوسه بر پاى (عج) مى زد و اين براى ما سؤال شد. .. https://eitaa.com/az_o_bego
5⃣8⃣ همه جهان به تو افتخار مى كند كه تو عزيزترين در نزد خدا هستى! گل خودت را بگير و او را با شيره جانت سيراب كن! نوزادش را براى اوّلين بار در آغوش مى گيرد. شيرين ترين لحظه براى يك مادر وقتى است كه براى اوّلين بار را در آغوش مى گيرد و مى خواهد به او شير بدهد. هيچ قلمى نمى تواند خوشحالى يك مادر را در آن لحظه روايت كند. فرزندش را مى بوسد و مى بويد، او را در آغوشش مى فشارد و به او شير مى دهد. هوا ديگر روشن شده است و هنوز (عج) در آغوش مادر است و مادر او را نوازش مى كند. در اين لحظه ها هر دوست دارد ساعت ها با فرزندش خلوت كند و هزاران بار فرزندش را ببوسد و ببويد. ببين كه نرجس چگونه با (عج) سخن مى گويد! او زلال ترين عشقِ مادرى را نثار فرزندش مى كند. ناگهان صداى درِ خانه به گوش مى رسد. رنگ از چهره مى پرد، گويا او ترسيده است. چه خبر است؟ صداى در بار ديگر به گوش مى رسد. خداى من! هر روز در همين وقت ها، اوّلين جاسوس زن مى آمد تا از خانه گزارشى براى خليفه ببرد. چه كند؟ در خانه را باز كند يا نه؟ اگر اين جاسوس بيايد و (عج) را ببيند چه خواهد شد؟ ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 6⃣8⃣ جايزه اى بسيار زياد به كسى مى دهد كه خبرهاى مخفى اين خانه را به او برساند. اگر خليفه خبر دار بشود كه (عج)به دنيا آمده است حتماً او را مى كند. آخر آنها چقدر بى رحم هستند، چرا مى خواهند را كه تازه به دنيا آمده است به قتل برسانند؟ اضطراب تمام وجود مرا فرا مى گيرد، قلم از دستم مى افتد. از سوز دل دعا مى كند: خدايا خودت كمك كن! او اشك در چشم دارد، با خود فكر مى كند كه (عج) را در كجا پنهان كنم؟ در يك چشم به هم زدن، پرندگانى زيبا حاضر مى شوند; نه آنها پرندگانى معمولى نيستند; آنها از عرش خدا هستند. (ع) فرزندش را از نرجس مى گيرد و با يكى از آن سخن مى گويد. فكر مى كنم كه او با جبرئيل سخن مى گويد: "مهدى را به آسمان ها ببر و از او محافظت نما". آن فرشته نزديك مى آيد، (عج) را از دست پدر مى گيرد و مى خواهد به سوى آسمان پر بكشد. نگاهى به چهره فرزندش مى كند، اشك در چشمانش حلقه مى زند و مى گويد: "مهدى! من تو را به آن كسى مى سپارم كه مادرِ ، فرزندش را به او سپرد". و ديگر فرشتگان به سوى آسمان پر مى كشند و را با خود مى برند. خداى من! دارد گريه مى كند! او تازه مى خواست نوزادش را در بغل بگيرد، امّا نشد. (ع) متوجّه گريه نرجس مى شود، رو به او مى كند و مى گويد: "گريه نكن! به زودى در آغوش تو خواهد بود و او فقط از سينه تو شير خواهد خورد". نگاه به خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره را مى خواند: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گیرد... ..... https://eitaa.com/az_o_bego
7⃣8⃣ نگاه به امام خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره قصص را مى خواند: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گيرد. چرا اين آيه را براى خواند؟ اين چه حكايتى دارد؟ بايد به تاريخ نگاهى بياندازيم... داستان يوكابد، مادرِ (ع) را كه يادت هست؟ روزى او در گوشه اتاق خود نشسته بود. او خيلى نگران جانِ بود. فرعون در جستجوى نوزادان پسر بودند. آنها هزاران پسر را سر بريده بودند. يوكابد به (ع) نگاه مى كرد و اشك مى ريخت. او رو به كرد و گفت: خدايا چه كنم؟ لحظه اى بعد، صدايى به گوش او رسيد: "اى مادر ! فرزند خود را در اين صندوق بگذار و آن را به آب بيانداز". اين صدا از سوى بود كه به گوش يوكابد رسيده بود. او نگاهى به اطراف خود انداخت. صندوقى را ديد. اين صندوق را از آسمان آورده بودند. فرزندش را در آن صندوق نهاد و به سوى رود حركت كرد و صندوق را در آب انداخت. امواجِ سهمگينِ آب، صندوق را با خود بردند. اين امواج به سوى مى رفتند. با حسرت به صندوق نگاه كرد، او با خود فكر كرد كه سرانجام چه خواهد شد؟ نكند او در دريا غرق شود؟ مادر بى تاب شده بود و مهرِ مادرى در وجودش شعله مى كشيد و اشكش جارى شد. بار ديگر صدايى به گوشش رسيد: "ما را به تو باز مى گردانيم و دل تو را شاد مى كنيم". .... https://eitaa.com/az_o_bego