eitaa logo
ازاوبگو 🏴
348 دنبال‌کننده
910 عکس
280 ویدیو
4 فایل
السلام علیک یا صاحب الزّمان اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها ارتباط با ادمین 👇 @baray_mowood
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 💞 ⃣ در داخل شهر قدم مى زنيم، تو از اين تعجّب كرده اى! اينجا شهرهاى و مى دانم دوست دارى از اين شهر باخبر شوى. الآن بر جهان حكومت مى كنند. آنها در ابتدا به اسم انتقام گرفتن از قاتلان (ع) قيام كردند و حكومت را سرنگون ساختند; امّا وقتى حكومت را چشيدند، بزرگ ترين ستم ها را به نمودند. حتماً شنيده اى كه "هارون"، خليفه عبّاسى، (ع) را سال ها در زندانى كرد و سرانجام آن حضرت را كرد. وقتى "مأمون" به خلافت رسيد پايتخت خود را به انتقال داد و (ع) را مجبور كرد تا را قبول كند و آن حضرت را مظلومانه به رسانيد. (ع) هم به دست يكى ديگر از خلفاى عباسى به رسيد. وقتى حكومت به دست "متوكّل" رسيد پايتخت خود را به منتقل كرد و (ع) را از مدينه به اين شهر آورد. الآن (ع) همراه با تنها فرزندش، (ع) در اين زندگى مى كنند... ... https://eitaa.com/az_o_bego ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
🎀 🎀 ⃣1⃣ طلوع مى كند، شهر زير نور مى درخشد، مى دانم كه اين زيبا ديگر براى تو جلوه اى ندارد، دلت گرفته است. طورى نگاهم مى كنى گويى كه پشيمان هستى شده اى: ــ تو ديگر چه اى هستى❓ ــ مگر چه شده است❓ ــ مرا به اين آوردى كه بيشتر دلم را بسوزانى و فقط را به من نشان بدهى❗️ من ديگر در كه سلام به جرم است نمى مانم. ــ حق با توست. من نمى دانستم كه در اين ، اين قدر است. تو خودت را جمع مى كنى و مى خواهى مرا بگذارى و بروى. تمام غم هاى به سراغم مى آيد، من تازه به تو كرده ام. از همه دنياى به اين بزرگى، دلخوشى من فقط تو بودى❗️ تو هم كه مى خواهى بگذارى❗️ مى روى و مرا همراه خود مى كشانى. من دارم تا _شهر همراهت بيايم. مى كنم. تو به جاى اين كه به سوى بروى به سوى محلّه مى روى. فكر مى كنم مى خواهى درِ خانه را براى بار ببينى. من هم تو مى آيم. چند آنجا ايستاده اند. تو مى ايستى و مى زنى. بايد دوباره به رفتن به خانه از اين عبور كنيم. دوباره در كنار هم هستيم. از كوچه عبور مى كنيم. عطر بال ها را مى توان حس كرد، بوى باران، بوى ، بوى به مشام مى رسد. ... 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 https://eitaa.com/az_o_bego
💞 💞 ⃣2⃣ هيچ كس حرفى نمى زند، همه مات و مبهوت به هم نگاه مى كنند، آيا عذابى شده است❓ به هم مى خورد، بسيار ناراحت مى شود، چه راز و رمزى در كار است؟ هيچ كس نمى داند. شب از نيمه گذشته و همه جا را فرا گرفته است. نورِ مهتاب از پنجره بر اتاق مى تابد. اكنون خواب مى بيند: (ع) به اين قصر آمده است. همه ياران او نيز آمده اند. آيا را مى شناسى❓ او و جانشين (ع) است و مليكا هم از نسل اوست. ، پدربزرگِ مادرى است. هر جا را نگاه مى كنى ايستاده اند. در وسط منبرى از نور گذاشته اند. گويا همه، آمدن كسى هستند. در شگفتى مى ماند، به راستى چه كسى قرار است به اينجا بيايد كه (رحمهم الله) در انتظارش، سراپا ايستاده است. ناگهان در باز مى شود. نورانى وارد مى شوند. بوى گل به مشام مى رسد. جوان و نورانى هم همراه آنها آمده است. (ع) به استقبال آنها مى رود، سلام مى كند و خوش آمد مى گويد: "سلام و درود خدا بر تو اى آخرين ! اى !". اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🤲 https://eitaa.com/az_o_bego
💞 💞 ⃣3⃣ به راستى او چگونه مى تواند از اين بيرون برود؟ مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد. مليكا با كنيز صحبت كرده است و قرار شده كه او براى لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است. خبر مى رسد كه سپاه به سوى سرزمين هاى مى رود، همه براى بدرقه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند. قيصر سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او مى كند. سپاه حركت مى كند امّا هنوز اينجاست. تو رو به مى كنى و مى گويى: ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟ ــ داشته باش. من فردا از خارج خواهم شد. نمى شود، همه شك مى كنند. فردا فرا مى رسد. هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود. او با همان مورد اطمينان از خارج مى شود. چند سواره آماده حركت هستند. 🕊💜🕊 آنها حركت مى كنند، راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با مى روند. نزديك مى شود، سپاه در آنجا اتراق كرده است. مى خواهد سپاه روم را ببيند و را تشويق كند. او ابتدا به خيمه سپاه مى رود. آنها مشغول هستند. حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر روم به اين بيابان آمده باشد. مليكا داخل اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد به تن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه شده است. او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در به او كمك كند. هوا ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ بِشر نامه اى را كه (ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست. نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. نامه را مى خواند و اشك مى ريزد. چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند. اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در ! رو به مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد. برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند. او نامه را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از خود يافته است. نرجس آرام و قرار ندارد، عطر را از آن نامه استشمام مى كند. ما بايد هر چه زودتر به سوى حركت كنيم... به شهر مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه (ع) جرم است! ما بايد به خانه رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه برسانيم. هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم. از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم. وارد محلّه مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود. صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل به مشامش مى رسد. اينجا بهشت است. اشك در چشمان او حلقه زده است . (ع) به استقبال او می آید. سلام می کند و جواب می شنود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
برای چه کنم؟ 💞 ⃣6⃣ از جاى برمى خيزد و به نزد نرجس مى رود و شروع به خواندن مى كند: بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ (إِنَّـآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ )(وَ مَآ أَدْراكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ )(لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْر )(تَنَزَّلُ الْمَلـائكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْر ) (سَلامٌ هِىَ حَتَّى مَطْـلَعِ الْفَجْرِ ) به نام خداوند بخشنده و مهربان. و ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم. و تو چه مى دانى كه شب چيست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه آن شب تا به صبح سرشار از بركت و رحمت است. من به فكر فرو مى روم. دوست دارم بدانم چرا (ع) به حكيمه دستور خواندن سوره قدر را مى دهد. به راستى چه ارتباطى بين سوره و (عج) وجود دارد؟ در اين مى خوانيم كه فرشتگان شب از آسمان به زمين نازل مى شوند. اين ، ساليان سال در شب قدر بر (عج)، نازل خواهند شد. امشب بايد سوره را خواند; زيرا امشب شب تولّد صاحبِ است. 🌟🌈🌟🌈🌟🌈🌟 در كنار نرجس نشسته است و مشغول خواندن سوره قدر است كه ناگهان تمام فضاى اتاق را فرا مى گيرد. ديگر نمى تواند را ببيند. پرده اى از ميان او و واقع شده است. ستونى از به سوى آسمان رفته است و تمام را روشن كرده است. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 😘 ⃣7⃣ (س) پشت در ايستاده بود... صداى ناله (س) بلند شد . دوّمى درِ خانه را محكم فشار داد ، صداى ناله (س) بلندتر شد . ميخِ در كه از آتش، داغ شده بود در سينه (س) فرو رفت . بعد از مدّتى (س) بر روى زمين افتاد. فريادى در فضاى پيچيد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با چه مى كنند " اوّلى همه اين صحنه ها را مى ديد و هيچ اعتراضى نمى كرد، چرا كه او خودش دستور اين كارها را داده بود. در آن روزِ و ، اوّلى و دوّمى با كمك هم، اين صحنه هاى دردناك را آفريده بودند. چه لزومى دارد كه من نام آنها را ببرم. تو خودت آن دو نفر را خوب مى شناسى. اكنون من سؤال مهمّ دارم: آيا آن دو نفر كه خانه (س) را آتش زدند و او را مظلومانه كردند، نبايد سزاى كار خود را ببينند؟ اگر (عج) در آغوش پدر از مظلوميّت اين سخن مى گويد، براى اين است كه قلبش داغدار مادرش (س) است. (عج) هنوز در آغوش پدر است. پدر، گلِ را مى بويد و مى بوسد. پدر گاه دست به چشمان زيباى فرزند خود مى كشد و گاه با او سخن مى گويد، گويا در اين لحظه، تمام شادى هاى دنيا در دل اين موج مى زند. پدر دستِ كوچك (عج) را در دست گرفته و آن را مى بوسد. اين همان دستى است كه انتقام ظلم هايى را كه بر (س) و فرزندان او شده است، خواهد گرفت. بايد اين دست را بوسه زد. اين دست، دست . اين همان دست است كه همه زمين را پر از و خواهد كرد در حالى كه پر از ظلم و ستم شده باشد. ! آيا آنچه را من مى بينم تو هم مى بينى؟ پدر قدم هاى (عج) را غرق بوسه مى كند! اين كار چه حكمتى دارد؟ من تا به حال كمتر ديده يا شنيده ام كه پدرى، پاىِ را ببوسد. وقتى (ع) بر پاى مهدى بوسه مى زند در واقع، تمام هستى بر قدم هاى (عج) بوسه مى زند. به راستى در اين كار چه رمز و رازى نهفته است؟ من بايد براى تو گوشه اى از قصّه را بگويم: به رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به رسيده بود. ... https://eitaa.com/az_o_bego