8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👁 از بالا نگاه کن!
#تصویری
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
👁 از بالا نگاه کن! #تصویری @azgonahtatobeh
🔺اگر میخوای غصه های دنیا برات کوچیک بشه
🔺اگر میخوای با آرامش بیشتر زندگی کنی
این کلیپ رو حتما ببین✅
🔺پیامبر گرامی اسلام میفرمایند:
🔹«اَلکادُّ لِعِیالِهِ کَالْمُجاهدِ فی سَبیلِ الله؛
🔺کسی که برای اداره زندگی خانوادهاش تلاش میکند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد میکند.»
منبع: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۳، ص۱۳
🔺ابنعبّاس میگوید
هرگاه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
از شخصی خوشش میآمد
از شغل او میپرسید.
اگر میگفتند او شغلی ندارد
میفرمود: از چشم من افتاد.
وقتی از آن حضرت، علت آن را میپرسیدند
میفرمود: مؤمن اگر دارای شغلی نباشد
با دینفروشی زندگی خودش را اداره میکند.
منبع: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۳، ص۹
از گناه تا توبه🇵🇸
👁 از بالا نگاه کن! #تصویری @azgonahtatobeh
#ارسالی_اعضا
سلام و عرض ادب خدمت شما
بابت کلیپ استاد پناهیان بسیار ممنون و مچکر
سر یه مسئله چند روز بود بسیار حالم بد بود
کلیپ رو که دیدم انقدر انرژی گرفتم که فقط خدا میدونه
هزار درجه حالم بهتر شد
فقط از عصر دارم دعاتون میکنم
خیر دو دنیا نصیبتون
15.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋🏼 من ارادهام ضعیفه؛ چیکار کنم؟
#تصویری
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه🇵🇸
✋🏼 من ارادهام ضعیفه؛ چیکار کنم؟ #تصویری @azgonahtatobeh
اراده و هوای نفس
شاید بشه گفت
مثل دوتا پله ی ترازو می مونن
هرکدوم رو بخوای سنگین تر کنی
یکی دیگه سبک تر میشه
مثلا بخوای اراده ی محکم و سنگینی داشته باشی
باید هوای نفست رو بشدت کاهش بدی👊
از گناه تا توبه🇵🇸
اراده و هوای نفس شاید بشه گفت مثل دوتا پله ی ترازو می مونن هرکدوم رو بخوای سنگین تر کنی یکی دیگه سبک
سخت هست ها
ولی شدنیه
خیلی ها قبل من و شما تونستن
خیلی ها بعد من و شما میتونن
پس میشه✅
کافیه فقط بخوای و اقدام کنی👏👏
🔴یک داستان فوق العاده🔴
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...
دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!
نوشته شده توسط ماهر نیسی
@azgonahtatobeh