eitaa logo
از گناه تا توبه🇵🇸
26.8هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
49 فایل
تو راشناخته‌ام یا اِله با توبه جدا شدم ز گنه بعدبارهاتوبه بگیردست مرا دستگیرِ تَواّبین😔 که نیست فاصله‌ای(ازگناه تاتوبه) مدیر کانال: @doryazgonah حمایت مالی از کانال هرمقدار تونستی 6063731061109873 مهدی باقریان کانال تبلیغاتمون @azgonahtatobeh1
مشاهده در ایتا
دانلود
از گناه تا توبه🇵🇸
#خواستگاری_مدیر_کانال ازگناه تاتوبه3⃣1⃣ بعد مدتی که از دومین جواب منفی دختره میگذشت گفتم اینقدر فح
ازگناه تاتوبه4⃣1⃣ مادر دختره علاوه بر اینکه منو دوستم داشت بهم اعتمادم داشت ولی مثل اینکه پشت پرده داشت آبروم میرفت و زیر سر مادرش رو میخوند یا شاید با دروغ یا هم چرب کردن موضوعاتی ک بینمون درست میشد یعنی قضیه ی کوچیکی درست میشد اینو با آب و تاب تعریف میکرد ک دیگه انگار چیشده😒 یک شب رفته بودم جلسه یهو دیدم از خونشون تماس میگیرن منم از جلسه رفتم بیرون و مادرش بود شبم بود و خلاصه حدود فک کنم 20دقیقه ای صحبت کردم 💢💢 به خودم گفتم دیگه باید حرفمو بزنم بسه اینقدر سکوت نگو دخترخانم رفته مادرشو ک اونقدر دوسم داشت پر کرده بود و بنده خدا چیزایی که باید میدونست رو نمیدونست و باعث شده بود فکرایی بکنه در موردم 😕 شروع کرد به صحبت کردن ک آقا مهدی رابطه بین ما تموم شد دیگه شما باز چکار داری با این منم گفتم حاج خانم شما یکسری چیزا رو باید بدونین مثل اینکه یک حرفایی پشت من به شما زدن و باعث شده اینطوری نگاهتون بهم عوض بشه منم گفتم کاری ندارم با ایشون فقط با اون پسره کار دارم خلاصه به مادرش می گفتم از کارایی ک در حق دخترش کردم اونم هعی شرمنده میشد می گفتم من بند دختر شما نیستم ک کس دیگه ای نباشه اگرم پاش موندم خواستم خوشبختش کنم واسه حال شما ک خوب نبود به مادرم گفتم باهاتون برن پارک ک حالتون بهتر شه و ...... البته شاید یکسری از حرفا رو اینجا☝️ اضافه یا کم کرده باشم چون مدتی میگذره یادم نیست خیلی 🍃خلاصه هعی می گفتم مادرشم ک بنده خدا از وقایع خبر نداشت هعی شرمنده میشد هعی می گفت آقا مهدی باورکن من اصلا خبر نداشتم گفتم چیا شنیدم و چه اتفاقاتی افتاده خلاصه دخترشونم داشت گوش میکرد به حرفام مثل اینکه پاگوش وایستاده بود😏 (یادتونه گفته بودم وقتی بهش گفتم با بابات کار دارم گفته بود برین هرکاری میخوای بکنین منم ک میدونستم این کاسه ای زیر نیم کاسه ش هست ک به موقش میترسه) 🌾خلاصه مادرش می گفت حتی پدرشم دیگه باهاش قهر کرده منم گفتم با باباش میخوام به موقش صحبت کنم بعد شنیدم دختره می گفت بهش بگو به بابا 😁 فکر کرده بود صداشو نمی شنیدم مادرش گفت هرکاری دارین الآن بیاین خونمون صحبت کنیم باباش خونه نبود سرکار بود ینی صبح ک باباش میرفت سرکار ساعتای 1یا 2 بامداد میومد خلاصه گفتم ن میخوام با باباش صحبت کنم و ترس وجود دختره رو گرفته بود دوران شجاع بازی و بپر بالا و پایینش تموم شده بود دوران شادی بخاطر ظلم کردنش تموم شده بود حالا باید جواب اون همه بدی رو میدید 👌 خلاصه مادرش صحبتا رو کردن و تموم شد و منم ک پیگیر پسره بودم که پدرم میرن شهرشون و باهاش قرار میذارن وقتی پسره میخواد بیاد چندتا از دوستاشم میاره ک اگر دعوایی بود کم نیاره بچه 😁 ولی بابام واسه دعوا نرفته بودن رفتن اونجا و با پسره یکمی صحبت کردن و گفتن بیین اومدی مهدی رو تهدید کردی بیا فلان پارک تا بهت نشون بدم فکر نکن مهدی بی کس و کاره اون عموشو بیاره ده تای شمارو حریفه و خودمم طوری نیستم پسرمو تنها بذارم💪 خلاصه با پسره صحبت میکنه و پسره هم اعتراف میکنه اشتباه کردم و ببخشین بابامم میگن باید از خود مهدی معذرت خواهی کنی چون میخواد از طریق قانون ازت شکایت کنه و حرفاییم که بهش زدی رو داره👌 برو از مهدی عذرخواهی کن (توی پرانتز بگم واسه خدا صبر کن تحمل کن و رنج بکش تا حتی پسر لاتشم جلوت عذرخواهی کنه👌☺️) ☑️ eitaa.com/azgonahtatobehsapp.ir/azgonahtatobeh