داستان زندگی (47)
پايگاه يكم شكاري (۱)
پایان سال 1356 همزمان با خاتمهی دورهی آموزش نظامي دوازده هفتهای عظیم هم نزدیک میشد. دوازده هفتهای که هم تمرین، ورزش، آموزش بود و هم احساس عزّت، احترام، و پاداش روزهای رنج و زحمت.
وقتی عظیم به گذشته خود میاندیشید و اين روزها را تجربه میکرد دلش میخواست با صدای بلند اعلام کند که من هرچه در راه تحصیل علم و دانش زحمت کشیده بودم در این دوازده هفته، پاداش آن را تمام و کمال دریافت کردم. از این پس، هرچیز دیگری که از راه علم نصیبم شود، سود و منافع آن است.
با پایان دورهی آموزش، نگرانی تقسیم و محلّ خدمت بیستویک ماه باقی مانده، كمكم چهرهی خود را نمايان ميساخت. کجا ممکن بود بیندازند؟ درتقسیم اوّل، خدای مهربان آقای بعیدی را مأمور راستوریس کردن کارها کرد. این بار، چه كسي را میخواست بفرستد؟ روز تقسیم فرا رسید.
تیمسارها و سرهنگها به صورت نامرئی فعّال بودند و لیست دانشجو وظیفههای مراکز و پایگاهها را شکل میدادند. مسئولین تقسیم هم میآمدند و گروهگروه اسامی و محلّ خدمت آنها را میخواندند و برگهی معرّفیشان را تحویل میدادند. آمار جمعیّت پشت پنجره کمتر و کمتر میشد.
عظیم همچنان پشت پنجره ایستاده بود و چشم سر و دلاش هیچ قدرت نفوذ به آنسوي پنجره را نداشت. هر لحظه كه دلش عنان از دست ميداد که نگرانیاش را شروع کند، امید قد بر ميافراشت و آراماش میكرد و نويد ميداد:
- بالاتر از سرهنگ و سرتیپها هم هست. اگر لطفش شامل حالت بشود مناسبترین جا قسمتت میشود!
چند نفري باقی مانده بودند که گویا هیچکس پارتیشان نبود. یکی از افسرها لیست را آورد و خواند که اسم عظیم هم يكي از رديفهاي آن را تشکیل داده بود. جناب سروان پس از خواندن اسامی، اعلام کرد که این گروه همراه یکی از هم دورهایها که لیست را به آن سپردند بروند به ستاد نیروی هوايی واقع در خیابان نیروی هوايی، یعنی یک خیابان پايینتر از مرکز آموزش.
با این ترتیب محلّ خدمت عظیم هم مشخّص شد. ولی ای کاش میافتاد به یکی از سه پایگاه مهرآباد یعنی پایگاه یکم شکاری، پایگاه پشتیبانی، یا پایگاه جنوبی. اگر به هریک از آنها میافتاد خیلی عالی میشد. مهر آباد نزدیک خانهی مشهدی قدرت دايی و عمّه مریم بود و برای محل اقامت و رفت و آمد عظیم، خیلی خوب میشد!
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی (48)
پایگاه یکم شکاری(۲)
این گروه هفت هشت ده نفره پای پیاده راه افتادند و آمدند و رسیدند به دم در ستاد نیروی هوايی. دژبان دمِ دَر ستاد گفت:
- باید کمی صبر کنید تا با داخل هماهنگ بشود و بعد بروید به داخل.
همدورهايها شروع کردند با هم صحبت کردن. یکی از آنها كه اصلاً با عظیم آشنايی قبلی هم نداشت شروع کرد با او درد دل کردن:
- من خانه مان پشت دیوار همین ستاده. دايی فلان فلان شدهی من که سرهنگ نیروی هوائیه و خودش در پایگاه یکم مهر آباد خدمت میکنه ورداشته منو هم انداخته به پایگاه یکم، پیش خودش. حالا من موندم چکار کنم! هرروز صبح باید بلندشم از اینجا برم آنسر شهر و بعد از ظهر برگردم. کسی نیست به این مردک بگه که آخه این چه کاریه که تو با من کردی؟! من هم نرفتم مهر آباد. آمدم اینجا ببینم میتونم کاری بکنم یا نه!
عظیم از فرصت استفاده کرد و گفت:
- من شهرستانی هستم. هر جا که باشم باید خونه اجاره کنم.فرقی نمیکنه که اینجا باشم یا در مهرآباد. اگه دوست داری اینجا باشی من حاضرم جامو با شما عوض کنم. من برم مهرآباد بهجای شما و شما هم اینجا بمانید جای من.
دانشجوي وظيفه که فرشتهی نجاتش را پیدا کرده بود دیگر عظیم را رها نکرد. وقتی آمدند و آنها را بردند به داخل ، او همراه عظیم به دفتر تقسیم نیروی داخل ستاد رفته و با مسئول آنجا، در باره جابهجايی صحبت کرد. مسئول تقسیم هم برگه هردو نفر را گرفت و محلّ خدمت هردو را لاک سفید گرفت، روی برگهی عظیم نوشت پایگاه یکم شكاري مهر آباد و روی برگهی همدورهای نگرانش هم نوشت ستاد نیروی هوايی.
همه چیز تمام شد. همدورهای از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و عظیم هم که بال در آورده بود، با سرعت از ستاد بيرون آمد و راهی پایگاه یکم شد. وقتی در پایگاه یکم شکاری مهر آباد خودش را معرّفی کرد محلّ خدمتش را در ستاد پايگاه و در دفتر خدمات پرسنلی مشخّص کردند واو هم رفت و خود را معرفی کرد.
ادامه دارد....
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
آنا دیلیمیز گنجی
(گنجینهی زبان مادری -1)
لغات و اصطلاحات گُز (1)
🌹1- گُز
چشم؛ روزنه؛ محل خروج آب
مثال: 1- جوان کیشی بیر گؤی گُز خانومونان توی اِئلَهییب. 2- اُ کیمدی که قاپو گُزوندن باخورو؟ 3- کؤزَهنی آپار کَهریزین گُزوندن دولدور گَتیر!
🌹2- گُز آچماق
چشم باز کردن؛ حواس را جمع کردن
مثال: 1- گُزویو آچ یوخودان اُیان! 2- گُزویو آچ بیل کیماینَن اُتور دور اِئلیرئَی!
🌹گُز آچوخ ساخلاماق
حواس را یک جا جمع کردن
مثال: گُزویو آچوخ ساخلا. دوست و دشمنئییی تانو.
🌹 3- گُز آچوخ قالماق
شگفتزده شدن؛ باز ماندن چشم
مثال: 1- بعضی آداملارون ایشیندَن آدامون گُزو آچوخ قالورو. 2- بو کیشی یاتاندا گُزو آچوخ قالورو.
🌹4- گُز آچوخ قویماق
چشم انتظار و مات و مبهوت گذاشتن
مثال: گَلمَهدی؛ گؤزؤمؤزو آچوخ قویدو.
🌹5- گُز آستو باخماق
زیر چشمی نگاه کردن
مثال: اوغلان اُزؤنو وورموشدو باخمامازلوقا، آما گُز آستو باخوردو.
🌹6- گُز آغاردانلوق اِئلهمَگ
زور گفتن
مثال: بُیؤک قارداش کوچؤگلَرَه گُز آغاردانلوق اِئلیردی.
🌹7- گُز آغاردماق
زور گفتن؛ تهدید کردن
مثال: گُزویو مَنَه آغاردما. منیم سَندَن قورخوم یوخ.
🌹8- گُز آلماق
با حقبهجانبی کسی را، به هر نحو، تنبیه کردن
مثال: گُزؤنؤدَه آلدوم که ووردوم بیلَهسینی. ایستَردی سؤگؤش وِئرمِیَه!
🌹9- گُز اُتو آلماق
ترساندن؛ زهر چشم گرفتن
مثال: کیشی اِئلَه کؤلفت اُشاقونون گُزونون اُتونو آلوب که هِئچ بیری جیک چوخادا بیلمیری.
🌹10- گُز اُتو وِئرمَگ
فخر فروختن؛ موفقیت خود را به رخ کسی کشیدن
مثال: اوغلان بستنینی یِئیِردی، باجوسونادا گُز اُتو وِئریردی.
🌹گُز اِوماق (خ)
تنبیه کردن و آن را حق خود دانستن
مثال: گُزؤنؤدَه اِوموشام که وُرموشام بیلهسینی. ایستیردی پیس دانوشمویا
ادامه دارد ...
#گنجینه_زبان_مادری
#عظیم_سرودلیر
خواندنی های سرو
داستان زندگی (48) پایگاه یکم شکاری(۲) این گروه هفت هشت ده نفره پای پیاده راه افتادند و آمدند و
داستان زندگی (49)
نيروهاي دفتر خدمات پرسنلي (۱)
نیرو های خدمات پرسنلی در سه اطاق مستقر بودند، دو اطاق در طبقه همکف ستاد و یک اطاق هم در طبقه دوّم. در طبقه دوّم ستوان دوّم کادر آقاي شمس که اندکی پس از حضور عظیم مسئول واحد شد و ستوان سوّم محرابیان معاون ایشان مستقرّ بودند.
در طبقه همکف، در یکی از اطاقها یک نفر استوار یک، دو نفر استوار 2 ، یک نفر گروهبان کادر، و یک نفر گروهبان وظیفه، و در اطاق دیگر نیز که عظیم در آن مستقرّ شده بود یک نفر استوار یکم و پنج نفر گروهبان حضور داشتند.
عظیم که پس از اتمام دورهی آموزش، سردوشی گرفته و از اوّل سال 1357 به پایگاه یکم منتقل شده بود سه ماه باید صبر میکرد تا درجهی افسري برايش بیايد.
پس از سه ماه، اجازه نصب درجه رسید و عظیم هم لباس فرم پوشید و درجهی ستواندومّی را روي دوشش نصب کرد.
در نیروی هوايی قاعده بر این بود که به افسران وظیفه خدمتی واگذار نمیکردند. در جلسه توجیهی در روز نخست به آنان گفتند که دستور داریم کار و مسئولیّتی به شما واگذار نکنیم. شما میتوانید از کلاسهای زبان، کتابخانه و نهارخوری افسران استفاده کنید. میتوانید کنار باند پرواز رفته و هواپیماها را تماشا کنید.
با این ترتیب بعضی از این نیروها فقط هر صبح میآمدند به پایگاه و پس از حضور و غیاب و سلام و احوالپرسی راهشان را میکشیدند و میرفتند به دنبال کارشان. حتّی بعضی از آنها که پارتیشان کلفتتر بود شش ماه به شش ماه هم به پایگاه نمیآمدند. شاید تلفنی حضور و غیاب میکردند و آخر دوره هم میآمدند و کارت پایان خدمتشان را میگرفتند و خدا حافظ!
عظیم هم که از گروه اوّل بود بعضی روزها بعد از حضور و غیاب، برگهی مرخصی مینوشت و خودش امضاء میکرد و راهش را میکشید و میرفت، بعضی روزها هم برای شرکت در کلاسهای زبان و استفاده از کتابخانه و همچنین به خاطر کیفیت بالای غذای ناهارخوری افسران و رایگان بودن آن، بعد از نهار پایگاه را ترک می کرد.
روز های چهار شنبه هم ساعتهای نُه، ده صبح، برگهای مینوشت و میبرد خدمت جناب سروان شمس و ایشان هم امضاء میکردند و حركت به سمت قم، تا صبح روز شنبه که باید در پایگاه حاضر میشد.
ادامه دارد.
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
آنا دیلیمیز گنجی
(گنجینهی زبان مادری -2)
لغات و اصطلاحات گُز (2)
🌹11- گُز ایششیقلَنمَگ
قوی شدن قدرت دید؛ خوشحال شدن
مثال: 1- هُووج سویونو ایچندَن سورا گُزلَریم بیز آز ایششیقلَندی. 2- سیزی گُردؤگ گُزؤمؤز ایششیقلَندی.
🌹۱۲- گُز ایششیق وِئرمَگ
میدان دید داشتن
مثال: گُزؤم ایششیق وِئرَهنَهجَه هِئچ کیمسَه گُرسَنمیری.
🌹۱۳-گُز ایششیقی
نور چشم؛ بینائی؛ عزیز کرده
مثال: ۱-آروادون گُزؤنؤن ایششیقی چِئکیلیب. ۲- سَن منیم گُزومون ایششیقییَی.
🌹۱۴- گُز ایششیقی اولماق
چشم امید دیگران بودن
مثال: سن منیم گُزومون ایششیقییَی. سَندَن ساوای بیر کیمیم یوخ.
🌹۱۵- گُز اُیماق
ضعف کسی را به رخاَش کشیدن؛ به کسی طعنه زدن
مثال: 1- بیر بِئلَه گُزؤمؤزؤ اویمایون. اُزؤمؤز بیلیریک نه ایش گُرمؤشؤگ. 2- اَیَه بو ایشی گُرئَی اُیان بویان گُزؤیؤ اُیار!
🌹۱۶- گُز اَیمَگ
با چرخش چشم اشاره کردن
مثال: رفیقینی سُرُشدوق. دیلینَن دِئمَهدی، گُزونو ایمَهگینَن یِئرینی گُرسَددی.
🌹۱۷- گُز باخاباخا
علناً؛ با چشمهای باز
مثال: 1-کیشییَه باخ! گُز باخاباخا، صفده دورمورو، خالخون نوباتونو دوتورو. 2- قوجانون گُزو باخاباخا ماشونونو گُتوردولَه گِددیلَه.
🌹۱۸- گُز باخا باخا قویماق
چیزی را غیر منتظره از کسی گرفتن؛ چیز مورد انتظار را به کسی ندادن
مثال: 1- اوغلان میوهلَرین هاموسونو گُتؤردؤ گِئددی، گُزؤموزؤ قویدو باخا باخا. 2- کیشی قول وِئردیگی زادلارو گَتیرمَهدی. گُزؤمؤزؤ باخا باخا قویدو.
🌹۱۹- گُز باسماق
با اشاره چشم چيزي را فهماندن
مثال: دَدَه اوغلونا گُز باسدو كه دورا گِئدَه، داهو اُتورمويا اُردا.
🌹۲۰- گُز ببَگی
کره چشم؛ نوازش کودک
مثال: 1- گُزومون بَبَگی آرغورو. 2- گُزومون بَبَگی قیزیم!
🌹۲۱- گُز بَرَلدمَگ
چشم غرّه رفتن
مثال: نِئیَه اُشاقا گُزؤیؤ بَرَلدیرئَی؟ قوی اویناسون.
🌹۲۲- گُز بؤزاردماق (خ)
کاری را در رابطه با کسی انجام دادن که متناسب با خطایش باشد (تهدید)
مثال: آرواد کیشیسینین گُزؤنؤدَه بؤزارددو که اِئوَه قویمادو، کیشیسی ایستیردی وار یوخونو بافور دَلیگیندَن گِئچیردَه.
ادامه دارد...
#گنجینه_زبان_مادری
#عظیم_سرودلیر
خواندنی های سرو
داستان زندگی (49) نيروهاي دفتر خدمات پرسنلي (۱) نیرو های خدمات پرسنلی در سه اطاق مستقر بودند، دو
داستان زندگی (50)
نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (2)
نبرد قدرت (۱)
چهارشنبهی آن هفته هم مانند چهارشنبههاي ديگر از راه رسيده بود. عظیم از اوّل هفته روز شماري كرده بود كه چهارشنبه از راه برسد و او با شور و اشتياق راه قم را در پيش گرفته و به ديدار پدر و مادر و همسر و فرزندانش بشتابد. او با صدها فكر و انديشه از پلّههاي طبقة دوّم بالا رفت و با پشت انگشتان دستش به در اطاق ستوان شمس كوبيد و پس از گذشتن از درگاهي اطاق، احترامي به ستوان شمس گذاشته سپس برگهی مرخصي را روي ميز او گذاشت.
برخلاف انتظار عظیم، ستوان شمس بهجاي امضا كردن برگه، از جا برخاست و شروع کرد به داد و بیداد کردن:
- این چه وضعشه؟ هر روز مرخّصی! مگه ما مسخرهایم؟
بعد از گفتن اين حرفها، از اطاق رفت بیرون، برگه را هم انداخت به کف راهرو و رفت. عظیم برگه را برداشت و طبق معمول روزهاي ديگر، برگه را خودش امضاء کرد و از پایگاه خارج شد و به طرف قم حركت كرد.
صبح روز شنبه هنگاميكه همهی نيروها در اطاق مستقر شدند زنگ تلفن استوار سیروس قاسمیدوست که مسئول حضور و غیاب پرسنل بود به صدا در آمد. بعد از گذاشتن گوشی، سرکار استوار، با لهجهی شمالي، همراه با اشاره چشم به دو سه تا از گروهبانها که آنها هم شمالی بودند گفت:
- ری! برید بالا!
چند دقیقه بعد به عظیم هم نگاهی کرد و گفت:
- ببخشید، جناب سروان! گویا شما را هم جناب سروان شمس احضار فرمودند!
عظیم از جا برخاست، از اطاق خارج شد و از پلّههاي انتهاي سالن به طبقهی بالا رفت. وقتی وارد اطاق جناب سروان شمس شد، گروهبانها را ديد كه سرِپا و خبر دار ایستاده بودند و جناب سروان شمس هم در حال توپ وتَشَر زدن به آنها بود.
عظیم، بدون توجّه به ديگران، سلامیکرد و از عرض اطاق گذشت و روي یکی از صندلیهای خالی نشست. ستوان شمس حرفش را با گروهبانها قطع کرد و به طرف عظیم برگشت و پرسيد:
- شما روز چهارشنبه از کی مرخّصی گرفتید و رفتید؟
عظیم با خونسردی جواب داد:
- از خودم.
ستوان شمس که آتشی شده بود صدايش را بلندتر کرد و ادامه داد:
- با اجازه کی محلّ خدمتتو ترک کردی؟
عظیم گفت:
- با اجازهی خودم. وقتی شما برگه مرخّصی را پرت میکنید و داد میزنید، انتظار دارید از کی اجازه بگیرم؟ از شما؟
ستوان شمس که در مقابل پرسنلاش کِنِف شده بود، در حالی که دستش را به جلو پرتاب میکرد، گفت:
- پس بفرمايید! خوش آمدید!
عظیم نگاهی به اطراف و چهرهی بقیّهی پرسنل انداخت، در ورای چهرههای ظاهراً جدّی و نظامی آنها، برق شادی را ديد كه از اين برخورد عظیم با ستوان شمس، در آنها میدرخشید. او از جا برخاست و بدون خدا حافظی اطاق را ترک کرد و به طبقهی پايین رفت.
دقايقي بعد، بقیّه پرسنل هم كه روز چهارشنبه بدون برگه مرخّصی محل کار خود را ترک كرده و امروز مورد عتاب و خطاب ستوان شمس قرار گرفته بودند به اطاق برگشتند. همگی با هم به عظیم گفتند:
- دمت گرم! خوب جوابشو دادی! ما که نمیتونیم ازاین حرفها بزنیم.
ستوان شمس که تازه مسئول واحد شده بود، گویا بهسرش زده بود که زهر چشمی از نیروها گرفته و همه را زیر سیطره خود درآورد. از طرفی هم که بینظمی انقلابی کمکم در محیطهای نظامی هم سرایت می کرد، از مقامات بالا دستور رسیده بود که از نیروهای زیرمجموعه کنترل بیشتری به عمل آید. این واکنش عظیم در حضور درجهدارها نخستین ضربه را به اعمال قدرت او وارد کرد.
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینهی زبان مادری -2) لغات و اصطلاحات گُز (2) 🌹11- گُز ایششیقلَنمَگ قوی
آنا دیلیمیز گنجی
(گنجینهی زبان مادری -3)
لغات و اصطلاحات گُز (3)
🌹 ۲۳- گُز پُخلانماق
عفونی شدن چشم
مثال: اُشاقون گُزؤ پُخلانوب. شاید سُوُخ یِئمیش اُلا.
🌹 ۲۴- گُز تیکمَگ
چشم دوختن؛ طمع ورزیدن
مثال: 1- گُزؤیؤ چوخ ریز خَطّه تیکمه. 2- آیروسونون مالونا گُز تیکمَه!
🌹 ۲۵- گُز تیکمَک اُنا بونا
به این آن امیدوار بودن
مثال: اَلیئی قوی اُز دیزئییَه دور آیاق اؤسته. اُنا بونا گُز تیکمه.
🌹۲۶- گُز تیکمَک قاپویا
چشم به در دوختن؛ منتظر آمدن کسی بودن
مثال: اِئرتَهدَن گُز تیکمیشئیگ قاپویا که سیز گَلَهئیز.
🌹 ۲۷. گُز تیکمَک کتابا
به طور مستمر به صفحه کتاب چشم دوختن
مثال: اوغلان اِئرتَهدَن گُزؤنؤ تیگیب کتابا. سحر امتحانو واردو.
🌹 ۲۸- گُز تیکمَک یولا
منتظر آمدن کسی بودن
مثال: خانوم گُزؤنؤ تیکیب یولا گُرَه کیشیسی هاچان چؤلدَن گلیر.
.
🌹۲۹- گُز جیگیللَدمَگ
خیره و مظلومانه نگاه کردن
مثال: اوشاق گُزلَرینی جیگیللَهدیری، گامان اِئلیرَم یِرینی ایسلادوب.
🌹 ۳۰- گُز چِئكمَگ
نااميد شدن؛ چشمپوشي كردن
مثال: 1- مأمورلار ايتميش اوشاقو تاپماقدان گُز چِئكيبديلَه. 2- اوغلان دَدَهسي مالوندان گُز چِئكيب، اُزو گِئديب ايشليري.
🌹 ۳۱- گُز چؤلده قالماق (خ)
چشم به راه ماندن
مثال: هاچانداندو گُزؤمؤز قالوب چؤلدَه. رفیقیمیز گلیب چیخمیری.
🌹۳۲. گُز چیبلَهمَگ
با زدن چشمگ به کسی پیغام دادن یا تأیید یا انکار کردن
مثال: نَنَه قوناخ یانوندا اوشاقلارا گَز چیبلَهدی که سَس سَلَم اِئلَهمییَهلَه.
🌹 ۳۳- گُز چیخاردماق
تهدید کردن؛ کور کردن چشم کسی
مثال: 1- اَیَه بیردَه بو ایشی گُرئَی، گُزلریئییی چیخاردارام. 2- اوشاق تیرکمانونان وُروب یولداشونون گُزؤنؤ چوخادوب.
🌹 ۳۴- گُز دالجا قالماق
افسوس چیز از دست داده را خوردن
مثال: پولوم اُلمادو اُ کوینَهگی آلام. گُزوم دالوجا قالدو.
#گنجینه_زبان_مادری
#عظیم_سرودلیر
خواندنی های سرو
داستان زندگی (50) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (2) نبرد قدرت (۱) چهارشنبهی آن هفته هم مانند چهارشنب
داستان زندگی(۵۱)
نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۳)
نبرد قدرت (۲)
آن روز دقیقهها و ثانیهها میگذشتند و اتاق حال و هوای مبهمی داشت. همه منتظر واکنش ستوان شمس بودند. واکنش عظیم چه پیامدی ممکن بود داشته باشد؟
آن روزها وقتی در نیروی هوایی میخواستند کسی را بترسانند، مخصوصا نیروهای وظیفه را، میگفتند منتقل میکنند بهنیروی زمینی. میگفتند در نیروی زمینی از این ناز و نعمتهای نیروی هوایی که از صدقهسر آمریکاییها که آنجا را در قبضه داشتند، خبری نیست.
ساعاتی بعد، دوباره زنگ تلفن استوار قاسمیدوست به صدا در آمد. بعد از كمي صحبت کردن، سرکار استوار گوشی را گذاشت و با لبخند خاص خودش به عظیم اشاره کرد:
- ساعت چهار تشریف ببرید خدمت جناب سرگرد گرامی، فرمانده مجموعه!
ساعت چهار بعد از ظهر در حاليكه نيروهاي واحدها كمكم محل كار خود را ترك ميكردند، عظیم درِ اطاق سرگرد گرامی را زد و وارد شد و پس از گذشتن از درگاهي ، با کوبیدن پا، احترام نظامی بهجا آورد. سرگرد، اشاره کرد:
- بفرمايید بنشینید!
عظیم که انتظار تعارف را نداشت به طرف مبل راحتی حرکت کرد و روی آن نشست. سرگرد گرامی سرش را پايين انداخته و مشغول كاري بود، دقايقي بعد سرش را بلند كرد و پرسيد:
- قضیّهتان با این ستوان شمس چیه؟
عظیم که احساس میکرد جای کم آوردن نیست، جواب داد:
- این افسر شما بهنظر من اصلاً صلاحیّت افسری را نداره!
سرگرد گرامی که از این پاسخ عظیم گوشهایش تیزتر شده بود، با ظاهری جدّی ولی درونی رئوف پرسید:
- چرا؟ مگه چکار کرده؟
عظیم با قیافه حقبهجانب ادامه داد:
- مگه یک افسر، بیخودی سرِ نیروی خودش جیغ می کشه؟ من روز چهارشنبه به ایشان احترام گذاشته، ارزش قايل شدم، برگهی مرخصی بُردم پیششان امضاء کنند، به جای امضاء کردن، بلند شدند مثل پیرزنهای بداخلاق توي راهرو برگه ما را پرت کردند و شروع كردند به جیغ و داد کشیدن.
سرگرد گرامی پرسید:
- برای چه میخواستی مرخّصی بگیری؟
عظیم توضیح داد:
- من زن و بچّه دارم که در قم زندگی میکنند. من همچون حقوقی از ارتش نمیگیرم که اینجا خانه اجاره کنم و بیارمشان به تهران. جاده قم هم که میدونید باریک و دوطرفه است و روزهای پنجشنبه به خاطر شلوغی مثل قتلگاهه. من مجبورم چهارشنبهها کمی زودتر، از پایگاه خارج بشم تا بتونم خودمو برسونم به قم و مایحتاج یک هفتهی زن و بچّههامو فراهم کنم و جمعه هم برگردم دوباره به تهران.
حالا آمدم از ایشان مرخصی بگیرم. ایشان هم بهجای رفتار بزرگمنشانه، بلند شدند و رفتند تو سالن شروع کردند به داد و فریاد کشیدن و برگه را پرت کردن.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
آنا دیلیمیز گنجی
(گنجینهی زبان مادری -4)
لغات و اصطلاحات گُز (4)
🌹۳۵- گُز دَیمَگ
چشمزخم خوردن
مثال: گامان اِئلیرَم اوشاقا گُز دَئگیب که نُخوش اُلوب.
🌹۳۶- گُزدَن اُت چیخماق
از ضایع شدن چیزی بسیار ناراحت شدن
مثال: باغ صاحاب باخدو آغاجلارون سُوُق دَیمَهگینَه، گُزلَریندَن اُت چیخدی.
🌹۳۷- گُزدن ایتمگ
از نظر ناپدید شدن
مثال: قوش اُچدو اُچدو گُزدَن ایتدی.
🌹۳۸- گُزدَن دؤشمَگ
بی اعتبار شدن
مثال: اُنا بونا یامانلوق اِئلییَن تِئز گُزدَن دؤشَر.
🌹۳۹- گُزدَن دوشموش
آدم از اعتبار و ارزش افتاده
مثال: کیشی پیس اخلاقویونان گُزدَن دوشموش اُلوب.
🌹۴۰- گُزدن سالماق
کسی را از چشم دیگران انداختن
مثال: آرواد پیس تَرپَنمَهگینَن اُزونو گُزدَن سالورو.
🌹۴۱- گُز دوتولماق
قادر به تشخیص نشدن؛ گرفته شدن چشم
مثال: 1- گُزؤمؤز دوتولدو بو خاراب زادلارو آلدوخ. 2- موتورچونون توفاندا گُزو دوتولدو دَگدی یِرَه.
🌹۴۲- گُز دوشمَگ
پسندیدن؛ عاشق شدن؛ چشم بد افتادن
مثال: 1- منیم بو ماشونا گُزوم دوشوب. 2- قیزین بو اوغلانا گُزو دوشوب، ایستیری گِئدَه بیلَهسینه. 3- اوشاقا گُز دوشوب نُخوش اُلوب.
🌹۴۳- گُز دَیمَگ (دَگمَگ)
چشم زخم خوردن
مثال: بالاجا قیز اَزبَس دیل تؤکدؤ، بیلَهسینه گُز دَگدی، نُخوش اُلدو.
🌹۴۴- گُز قاپودا قالماق (خ)
انتظار کشیدن
مثال: اُشاخ گَلیب چیخمهدی. گُزؤمؤز قالدو قاپودا.
🌹۴۵- گُز قارا
سیاهچشم
مثال: قیز چوخ قشنگنی. قاش گُزؤ قارادو!
🌹۴۶- گُز قارالماق
سیاهی رفتن چشم؛ جرأت نکردن
مثال: 1- کیشی دورموشدو دام قیراقوندا. گُزو قارالدو دوشدو آششاقو. 2- ایشَه باخاندا آدامون گُزؤ قارالورو، از بَس چُخدو!
#گنجینه_زبان_مادری
#عظیم_سرودلیر
سلامعلیکم
روز بخیر
با تبریک فرارسیدن ایام دههی مبارکهی کرامت،
به مناسبت فرارسیدن دههی کرامت، کانال "یاامام هشتم علیهالسّلام" را ایجاد کردم. در این کانال فقط اشعار رضوی و فاطمی (حضرت معصومه) علیهمالسّلام و داستانهای کرامات رضوی منتشر خواهد شد. علاقهمندان میتوانند با آدرس ذیل به این کانال بپیوندند.
آدرس کانال:
https://eitaa.com/YaImamHashtoma
عظیم سرودلیر
خواندنی های سرو
داستان زندگی(۵۱) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۳) نبرد قدرت (۲) آن روز دقیقهها و ثانیهها میگذشتن
داستان زندگی (52)
نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۴)
نبرد قدرت (۳)
سرگرد گرامی لیوان نوشابهاش را که قبلا ریخته بود از روی میز برداشت و بالا کشید و لبخندی زد و با اشاره به درجههاي روي دوشش گفت:
- این درجهها را که میبینید روی دوش ماست، روی دوش من، روی دوش سرهنگ..... فرمانده ستاد، و بقیّه، نتیجهی مرور زمانه نه افزایش معرفت و رشد درونی ما. ما یک روزی آمدهایم به نیروی هوايی، چهارسال رفتهایم دانشکده و درجه ستوانی گرفتهایم و به مرور زمان هم بقیّهی درجهها آمده روي دوش ما چسبیده. اینها نشاهی رشد درونی ما نیست. ما که دانشگاه رفته نيستيم! ستوان شمس که هیچی. اوّلش که گروهبان بود و بعد هم رفته در کلاسهای شبانه یک دیپلم الکی گرفته که از نظر من دیپلمش هم هیچ ارزشی نداره. بعد از آن رفته دو سال در دانشکده افسری کلّی اُردنگی خورده تا درجه ستوان سوّمی گرفته. بعد از مدّتی هم حالا شده ستوان دو. شما از ایشان چه توقّع شخصیّت دارید؟ حالا بگوببینم مشکلات چیه؟ چه جوری حلّ میشه؟
عظیم سرش را پائین انداخت و جواب داد:
- نه، جناب سرگرد! شما شخصیّت محترمی هستید! خواهش میکنم ما را شرمنده نفرماييد! من فقط مشکلم روزهای چهارشنبه است که بتونم ساعت نُه صبح، مرخصّی بگیرم و بِرَم قم.
سرگرد لبخندی زد و ادامه داد:
- برو! چهارشنبهها برو. دم دَرِ پایگاه اَگه کسی پرسید، بگو سرگرد گرامی اجازه داده. اگر هم خواستی، برگه بنویس بیار من خودم امضاء میکنم. اگر از این واحد هم ناراحت هستید بگو تا جاتو عوض کنم.
بعد لبخند ديگري زد و ادامه داد:
- میگن قم سوهان خوبی هم داره! درسته؟
عظیم که بهجای قند سوهان حاج حسین تو دلش آب میشد، جواب داد:
- متشکّرم! جناب سرگرد! از واحدم هم ناراضی نیستم. خیلی ممنون! بله قم سوهانهای خوبی داره! صبح روز بعد همهی پرسنل با چشمان پرسشگر وارد اطاق میشدند. میخواستند ببینند عظیم چه سرنوشتی پیدا کرده. آیا برگهی بازداشتگاه به دستش دادهاند؟ برگه انتقال به نیروی زمینی میدهند؟ یا ...
استوار قاسمیدوست بهمحض این که پشت میزش قرار گرفت رو به عظیم کرد و پرسيد:
- جناب سروان! اینجا چکار میکنید؟ ما گفتیم الأن شما تو بازداشتگاه دژبان مرکزی هستيد!
عظیم با قیافهای جدّی جواب داد:
- جناب سرگرد هشدار داد که اگه منو روزهای چارشنبه تو پایگاه ببينه دستور بازداشتمو میده؟
استوار با تعجّب گفت:
- جدّی میگید، جناب سروان؟ بگو جان سیروس!
عظیم با قیافهی جدّی گفت:
- جان سیروس راست میگم!
استوار لبخندی زد و گفت:
- جناب سروان! اصلاً نمیخواد چارشنبه بیايی پایگاه! همان سهشنبه برو! فقط صبح چارشنبه اول صبح یه زنگی به من بزن که من بدونم شما زندهاید! خودم براتون حاضری ردّ می کنم. دَمِت گرم! جناب سروان!
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر