eitaa logo
خواندنی های سرو
147 دنبال‌کننده
128 عکس
47 ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خواندنی های سرو
داستان زندگی (49) نيروهاي دفتر خدمات پرسنلي (۱) نیرو های خدمات پرسنلی در سه اطاق مستقر بودند، دو
داستان زندگی (50) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (2) نبرد قدرت (۱) چهارشنبه‌ی آن هفته هم مانند چهارشنبه‌هاي ديگر از راه رسيده بود. عظیم از اوّل هفته روز شماري كرده بود كه چهارشنبه از راه برسد و او با شور و اشتياق راه قم را در پيش گرفته و به ديدار پدر و مادر و همسر و فرزندانش بشتابد. او با صدها فكر و انديشه از پلّه‌هاي طبقة دوّم بالا رفت و با پشت انگشتان دستش به در اطاق ستوان شمس‌ كوبيد و پس از گذشتن از درگاهي اطاق، احترامي به ستوان شمس گذاشته سپس برگه‌ی مرخصي را روي ميز او گذاشت. برخلاف انتظار عظیم، ستوان شمس به‌جاي امضا كردن برگه، از جا برخاست و شروع کرد به داد و بیداد کردن: - این چه وضعشه؟ هر روز مرخّصی! مگه ما مسخره‌ایم؟ بعد از گفتن اين حرف‌ها، از اطاق رفت بیرون، برگه را هم انداخت به کف راهرو و رفت. عظیم برگه را برداشت و طبق معمول روز‌ها‌ي ديگر، برگه را خودش امضاء کرد و از پایگاه خارج شد و به طرف قم حركت كرد. صبح روز شنبه هنگامي‌كه همه‌ی نيروها در اطاق مستقر شدند زنگ تلفن استوار سیروس قاسمی‌دوست که مسئول حضور و غیاب پرسنل بود به صدا در آمد. بعد از گذاشتن گوشی، سرکار استوار، با لهجه‌ی شمالي، همراه با اشاره چشم به دو سه تا از گروهبان‌ها که آن‌ها هم شمالی بودند گفت: - ری! برید بالا! چند دقیقه بعد به عظیم هم نگاهی کرد و گفت: - ببخشید، جناب سروان! گویا شما را هم جناب سروان شمس احضار فرمودند! عظیم از جا برخاست، از اطاق خارج شد و از پلّه‌هاي انتهاي سالن به طبقه‌ی بالا رفت. وقتی وارد اطاق جناب سروان شمس شد، گروهبان‌ها را ديد كه سرِپا و خبر دار ایستاده‌ بودند و جناب سروان شمس هم در حال توپ وتَشَر زدن به آن‌ها بود. عظیم، بدون توجّه به ديگران، سلامی‌کرد و از عرض اطاق گذشت و روي یکی از صندلی‌های خالی نشست. ستوان شمس حرفش را با گروهبان‌ها قطع کرد و به طرف عظیم برگشت و پرسيد: - شما روز چهارشنبه از کی مرخّصی گرفتید و رفتید؟ عظیم با خونسردی جواب داد: - از خودم. ستوان شمس که آتشی شده بود صدايش را بلندتر کرد و ادامه داد: - با اجازه کی محلّ خدمتتو ترک کردی؟ عظیم گفت: - با اجازه‌ی خودم. وقتی شما برگه مرخّصی را پرت می‌کنید و داد می‌زنید، انتظار دارید از کی اجازه بگیرم؟ از شما؟ ستوان شمس که در مقابل پرسنل‌اش کِنِف شده بود، در حالی که دستش را به جلو پرتاب می‌کرد، گفت: - پس بفرمايید! خوش آمدید! عظیم نگاهی به اطراف و چهره‌ی بقیّه‌ی پرسنل انداخت، در ورای چهره‌های ظاهراً جدّی و نظامی آن‌ها، برق شادی را ديد كه از اين برخورد عظیم با ستوان شمس، در آن‌ها می‌درخشید. او از جا برخاست و بدون خدا حافظی اطاق را ترک کرد و به طبقه‌ی پايین رفت. دقايقي بعد، بقیّه پرسنل هم كه روز چهارشنبه بدون برگه مرخّصی محل کار خود را ترک كرده و امروز مورد عتاب و خطاب ستوان شمس قرار گرفته بودند به اطاق برگشتند. همگی با هم به عظیم گفتند: - دمت گرم! خوب جوابشو دادی! ما که نمی‌تونیم ازاین حرف‌ها بزنیم. ستوان شمس که تازه مسئول واحد شده بود، گویا به‌سرش زده بود که زهر چشمی از نیروها گرفته و همه را زیر سیطره خود درآورد. از طرفی هم که بی‌نظمی انقلابی کم‌کم در محیط‌های نظامی هم سرایت می کرد، از مقامات بالا دستور رسیده بود که از نیروهای زیرمجموعه کنترل بیشتری به عمل آید. این واکنش عظیم در حضور درجه‌دارها نخستین ضربه را به اعمال قدرت او وارد کرد.
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -2) لغات و اصطلاحات گُز (2) 🌹11- گُز ایششیق‌لَنمَگ قوی
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -3) لغات و اصطلاحات گُز (3) 🌹 ۲۳- گُز پُخلانماق عفونی شدن چشم مثال: اُشاقون گُزؤ پُخلانوب. شاید سُوُخ یِئمیش‌ اُلا. 🌹 ۲۴- گُز تیکمَگ چشم دوختن؛ طمع ورزیدن مثال: 1- گُزؤیؤ چوخ ریز خَطّه تیکمه. 2- آیروسونون مالونا گُز تیکمَه! 🌹 ۲۵- گُز تیکمَک اُنا بونا به این آن امیدوار بودن مثال: اَلی‌ئی قوی اُز دیزئییَه دور آیاق اؤسته. اُنا بونا گُز تیکمه. 🌹۲۶- گُز تیکمَک قاپویا چشم به در دوختن؛ منتظر آمدن کسی بودن مثال: اِئرتَه‌دَن گُز تیکمیش‌ئیگ قاپویا که سیز گَلَه‌ئیز. 🌹 ۲۷. گُز تیکمَک کتابا به طور مستمر به صفحه کتاب چشم دوختن مثال: اوغلان اِئرتَه‌دَن گُزؤنؤ تیگیب کتابا. سحر امتحانو واردو. 🌹 ۲۸- گُز تیکمَک یولا منتظر آمدن کسی بودن مثال: خانوم گُزؤنؤ تیکیب یولا گُرَه کیشی‌سی هاچان چؤلدَن گلیر. . 🌹۲۹- گُز جیگیللَدمَگ خیره و مظلومانه نگاه کردن مثال: اوشاق گُزلَرینی جیگیللَه‌دیری، گامان اِئلیرَم یِرینی ایسلادوب. 🌹 ۳۰- گُز چِئكمَگ نااميد شدن؛ چشم‌پوشي كردن مثال: 1- مأمورلار ايتميش اوشاقو تاپماق‌دان گُز چِئكيبديلَه. 2- اوغلان دَدَه‌سي مالوندان گُز چِئكيب، اُزو گِئديب ايشليري. 🌹 ۳۱- گُز چؤلده قالماق (خ) چشم به راه ماندن مثال: هاچانداندو گُزؤمؤز قالوب چؤلدَه. رفیقیمیز گلیب چیخمیری. 🌹۳۲. گُز چیبلَه‌مَگ با زدن چشمگ به کسی پیغام دادن یا تأیید یا انکار کردن مثال: نَنَه قوناخ یانوندا اوشاقلارا گَز چیبلَه‌دی که سَس سَلَم اِئلَه‌مییَه‌لَه. 🌹 ۳۳- گُز چیخاردماق تهدید کردن؛ کور کردن چشم کسی مثال: 1- اَیَه بیردَه بو ایشی گُرئَی، گُزلریئی‌یی چیخاردارام. 2- اوشاق تیرکمانونان وُروب یولداشونون گُزؤنؤ چوخادوب. 🌹 ۳۴- گُز دالجا قالماق افسوس چیز از دست داده را خوردن مثال: پولوم اُلمادو اُ کوینَه‌گی آلام. گُزوم دالوجا قالدو.
خواندنی های سرو
داستان زندگی (50) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (2) نبرد قدرت (۱) چهارشنبه‌ی آن هفته هم مانند چهارشنب
داستان زندگی(۵۱) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۳) نبرد قدرت (۲) آن روز دقیقه‌ها و ثانیه‌ها می‌گذشتند و اتاق حال و هوای مبهمی داشت. همه منتظر واکنش ستوان شمس بودند. واکنش عظیم چه پیامدی ممکن بود داشته باشد؟ آن روزها وقتی در نیروی هوایی می‌خواستند کسی را بترسانند، مخصوصا نیروهای وظیفه را، می‌گفتند منتقل می‌کنند به‌نیروی زمینی. می‌گفتند در نیروی زمینی از این ناز و نعمت‌های نیروی هوایی که از صدقه‌سر آمریکایی‌ها که آن‌جا را در قبضه داشتند، خبری نیست. ساعاتی بعد، دوباره زنگ تلفن استوار قاسمی‌دوست به صدا در آمد. بعد از كمي صحبت کردن، سرکار استوار گوشی را گذاشت و با لبخند خاص خودش به عظیم اشاره کرد: - ساعت چهار تشریف ببرید خدمت جناب سرگرد گرامی، فرمانده مجموعه! ساعت چهار بعد از ظهر در حالي‌كه نيروهاي واحد‌ها كم‌كم محل كار خود را ترك مي‌كردند، عظیم درِ اطاق سرگرد گرامی را زد و وارد شد و پس از گذشتن از درگاهي ، با کوبیدن پا، احترام نظامی به‌جا آورد. سرگرد، اشاره کرد: - بفرمايید بنشینید! عظیم که انتظار تعارف را نداشت به طرف مبل راحتی حرکت کرد و روی آن نشست. سرگرد گرامی سرش را پايين انداخته و مشغول كاري بود، دقايقي بعد سرش را بلند كرد و پرسيد: - قضیّه‌تان با این ستوان شمس چیه؟ عظیم که احساس می‌کرد جای کم آوردن نیست، جواب داد: - این افسر شما به‌نظر من اصلاً صلاحیّت افسری را نداره! سرگرد گرامی که از این پاسخ عظیم گوش‌هایش تیزتر شده بود، با ظاهری جدّی ولی درونی رئوف پرسید: - چرا؟ مگه چکار کرده؟ عظیم با قیافه حق‌به‌جانب ادامه داد: - مگه یک افسر، بیخودی سرِ نیروی خودش جیغ می کشه؟ من روز چهارشنبه به ایشان احترام گذاشته، ارزش قايل شدم، برگه‌ی مرخصی بُردم پیش‌شان امضاء کنند، به جای امضاء کردن، بلند شدند مثل پیرزن‌های بداخلاق توي راهرو برگه ما را پرت کردند و شروع كردند به جیغ و داد کشیدن. سرگرد گرامی پرسید: - برای چه می‌خواستی مرخّصی بگیری؟ عظیم توضیح داد: - من زن و بچّه دارم که در قم زندگی می‌کنند. من همچون حقوقی از ارتش نمی‌گیرم که این‌جا خانه اجاره کنم و بیارم‌شان به تهران. جاده قم هم که میدونید باریک و دوطرفه است و روزهای پنجشنبه به خاطر شلوغی مثل قتلگاهه. من مجبورم چهارشنبه‌ها کمی زودتر، از پایگاه خارج بشم تا بتونم خودمو برسونم به قم و مایحتاج یک هفته‌ی زن و بچّه‌هامو فراهم کنم و جمعه هم برگردم دوباره به تهران. حالا آمدم از ایشان مرخصی بگیرم. ایشان هم به‌جای رفتار بزرگ‌منشانه، بلند شدند و رفتند تو سالن شروع کردند به داد و فریاد کشیدن و برگه‌ را پرت کردن. ادامه دارد...
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -4) لغات و اصطلاحات گُز (4) 🌹۳۵- گُز دَیمَگ چشم‌زخم خوردن مثال: گامان اِئلیرَم اوشاقا گُز دَئگیب که نُخوش اُلوب. 🌹۳۶- گُزدَن اُت چیخماق از ضایع شدن چیزی بسیار ناراحت شدن مثال: باغ صاحاب باخدو آغاجلارون سُوُق دَیمَه‌گینَه، گُزلَریندَن اُت چیخدی. 🌹۳۷- گُزدن ایتمگ از نظر ناپدید شدن مثال: قوش اُچدو اُچدو گُزدَن ایتدی. 🌹۳۸- گُزدَن دؤشمَگ بی اعتبار شدن مثال: اُنا بونا یامان‌لوق اِئلییَن تِئز گُزدَن دؤشَر. 🌹۳۹- گُزدَن دوشموش آدم از اعتبار و ارزش افتاده مثال: کیشی پیس اخلاقویونان گُزدَن دوشموش اُلوب. 🌹۴۰- گُزدن سالماق کسی را از چشم دیگران انداختن مثال: آرواد پیس تَرپَنمَه‌گینَن اُزونو گُزدَن سالورو. 🌹۴۱- گُز دوتولماق قادر به تشخیص نشدن؛‌ گرفته شدن چشم مثال: 1- گُزؤمؤز دوتولدو بو خاراب زادلارو آلدوخ. 2- موتورچونون توفاندا گُزو دوتولدو دَگدی یِرَه. 🌹۴۲- گُز دوشمَگ پسندیدن؛ عاشق شدن؛ چشم بد افتادن مثال: 1- منیم بو ماشونا گُزوم دوشوب. 2- قیزین بو اوغلانا گُزو دوشوب، ایستیری گِئدَه بیلَه‌سینه. 3- اوشاقا گُز دوشوب نُخوش اُلوب. 🌹۴۳- گُز دَیمَگ (دَگمَگ) چشم زخم خوردن مثال: بالاجا قیز اَزبَس دیل تؤکدؤ، بیلَه‌سینه گُز دَگدی، نُخوش اُلدو. 🌹۴۴- گُز قاپودا قالماق (خ) انتظار کشیدن مثال: اُشاخ گَلیب چیخمه‌دی. گُزؤمؤز قالدو قاپودا. 🌹۴۵- گُز قارا سیاه‌چشم مثال: قیز چوخ قشنگ‌نی. قاش گُزؤ قارادو! 🌹۴۶- گُز قارالماق سیاهی رفتن چشم؛ جرأت نکردن مثال: 1- کیشی دورموشدو دام قیراقوندا. گُزو قارالدو دوشدو آششاقو. 2- ایشَه باخاندا آدامون گُزؤ قارالورو، از بَس چُخدو!
سلام‌علیکم روز بخیر با تبریک فرارسیدن ایام دهه‌ی مبارکه‌ی کرامت، به مناسبت فرارسیدن دهه‌ی کرامت، کانال "یاامام هشتم علیه‌السّلام" را ایجاد کردم. در این کانال فقط اشعار رضوی و فاطمی (حضرت معصومه) علیهم‌السّلام و داستان‌های کرامات رضوی منتشر خواهد شد. علاقه‌مندان می‌توانند با آدرس ذیل به این کانال بپیوندند. آدرس کانال: https://eitaa.com/YaImamHashtoma عظیم سرودلیر
خواندنی های سرو
داستان زندگی(۵۱) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۳) نبرد قدرت (۲) آن روز دقیقه‌ها و ثانیه‌ها می‌گذشتن
داستان زندگی (52) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۴) نبرد قدرت (۳) سرگرد گرامی لیوان‌ نوشابه‌اش را که قبلا ریخته بود از روی میز برداشت و بالا کشید و لبخندی زد و با اشاره به درجه‌هاي روي دوشش گفت: - این درجه‌‌ها را که می‌بینید روی دوش ماست، روی دوش من، روی دوش سرهنگ..... فرمانده ستاد، و بقیّه، نتیجه‌ی مرور زمانه نه افزایش معرفت و رشد درونی ما. ما یک روزی آمده‌ایم به نیروی هوايی، چهارسال رفته‌ایم دانشکده و درجه ستوانی گرفته‌ایم و به مرور زمان هم بقیّه‌ی درجه‌ها آمده روي دوش ما چسبیده. این‌ها نشاه‌ی رشد درونی ما نیست. ما که دانشگاه رفته نيستيم! ستوان شمس که هیچی. اوّلش که گروهبان بود و بعد هم رفته در کلاس‌های شبانه یک دیپلم الکی گرفته که از نظر من دیپلمش هم هیچ ارزشی نداره. بعد از آن رفته دو سال در دانشکده افسری کلّی اُردنگی خورده تا درجه ستوان سوّمی گرفته. بعد از مدّتی هم حالا شده ستوان دو. شما از ایشان چه توقّع شخصیّت دارید؟ حالا بگوببینم مشکل‌ات چیه؟ چه جوری حلّ میشه؟ عظیم سرش را پائین انداخت و جواب داد: - نه، جناب سرگرد! شما شخصیّت محترمی هستید! خواهش می‌کنم ما را شرمنده نفرماييد! من فقط مشکلم روزهای چهارشنبه است که بتونم ساعت نُه صبح، مرخصّی بگیرم و بِرَم قم. سرگرد لبخندی زد و ادامه داد: - برو! چهارشنبه‌ها برو. دم دَرِ پایگاه اَگه کسی پرسید، بگو سرگرد گرامی اجازه داده. اگر هم خواستی، برگه بنویس بیار من خودم امضاء می‌کنم. اگر از این واحد هم ناراحت هستید بگو تا جاتو عوض کنم. بعد لبخند ديگري زد و ادامه داد: - میگن قم سوهان خوبی هم داره! درسته؟ عظیم که به‌جای قند سوهان حاج حسین تو دلش آب می‌شد، جواب داد: - متشکّرم! جناب سرگرد! از واحدم هم ناراضی نیستم. خیلی ممنون! بله قم سوهان‌های خوبی داره! صبح روز بعد همه‌ی پرسنل با چشمان پرسش‌گر وارد اطاق می‌شدند. می‌خواستند ببینند عظیم چه سرنوشتی پیدا کرده. آیا برگه‌ی بازداشتگاه به دستش داده‌اند؟ برگه انتقال به نیروی زمینی می‌دهند؟ یا ... استوار قاسمی‌دوست به‌محض این که پشت میزش قرار گرفت رو به عظیم کرد و پرسيد: - جناب سروان! این‌جا چکار می‌کنید؟ ما گفتیم الأن شما تو بازداشتگاه دژبان مرکزی‌ هستيد! عظیم با قیافه‌ای جدّی جواب داد: - جناب سرگرد هشدار داد که اگه منو روزهای چارشنبه تو پایگاه ببينه دستور بازداشتمو میده؟ استوار با تعجّب گفت: - جدّی میگید، جناب سروان؟ بگو جان سیروس! عظیم با قیافه‌ی جدّی گفت: - جان سیروس راست میگم! استوار لبخندی زد و گفت: - جناب سروان! اصلاً نمی‌خواد چارشنبه بیايی پایگاه! همان سه‌شنبه برو! فقط صبح چارشنبه اول صبح یه زنگی به من بزن که من بدونم شما زنده‌اید! خودم براتون حاضری ردّ می کنم. دَمِت گرم! جناب سروان!
سرکار استوار سیروس قاسمیدوست
معرفت امام کامل.mp3
25.91M
خاطراتی از کرامات امام رضا علیه‌السّلام به جوان اهل سنّت سنندجی- به مناسبت دهه‌ی کرامت
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -4) لغات و اصطلاحات گُز (4) 🌹۳۵- گُز دَیمَگ چشم‌زخم خو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -5) لغات و اصطلاحات گُز (5) 🌹۴۷- گُز قاش اِئلَه‌‌مَگ نظر بازی کردن؛ به کسی چشمک زدن مثال: قیزینَن اوغلان بیربیرینه گؤز قاش اِئلیردیله که استاد بیلَه‌لرینی کلاس‌دان قِودو چؤله. 🌹۴۸- گُز قانشاروندا؛ گُز قاباقوندا جلوی چشم مثال: اوشاقو گُز قانشاروندان ایراقا قویمایون گِئدَه. 🌹۴۹- گُز قورخودماق کسی را ترساندن مثال: بیر آز گَرَگ اوشاقون گُزؤنؤ قورخودای که هَر یِردَن اُزؤنؤ آتمویا آششاقو. 🌹۵۰. گُز قولاق اولماق (خ) حواس را جمع کردن مثال: گُز قولاق اولون گُرؤن حراج هاچان باشلانورو. 🌹۵۱-‌گُز قویماق چشم را بستن؛ مواظبت کردن مثال: 1- اوشاق‌لار اوینویاندا بیر دستَه‌سی گُز قویار اُبیر دستَه گیزلَه‌نَر. 2- منیم کیفی‌مَه‌دَه گُز قوی من بیر چیخیم یازویا. 🌹۵۲- گُز قیرپمَگ چشمک زدن مثال: اوغلان رفیقینه گُز قیرپدی. رفیقی باشلادو ایشلَه‌مَه‌گی. 🌹۵۳-‌گُز قیسمَگ با چشمگ اشاره کردن به‌گونه‌ای که پلک‌ها به هم فشرده شوند و نشان از تأکید باشد مثال: اوغلان یولداشونا گُز قیسدی که بیله‌سینی لُوا وِئرمییَه. 🌹۵۴. گُز قیمَگ چشمگ زدنی که همراه‌با کج کردن یکی‌ از چشم‌ها باشد که نشان از نسبی بودن منظور است مثال: یولداشوم منیم پیشنهادومو اِئشیددی، بیر گُزونو قیدی، گامان اِئلیرَم منظورومو تایار دؤشؤنمَه‌دی. 🌹۵۵- گُز کُکو سارالماق مدتی طولانی چشم انتظار ماندن مثال: گُزؤمؤزؤن کُکو سارالدو آما بیزه کؤمک گَلمَه‌دی. 🌹۵۶-گُز گُتؤرمَگ صرف‌نظر كردن؛ حسودي نكردن مثال: 1- قُنشوموز داهو اُغورلانموش مالوندان گُز گُتورؤب. دِئيِري داها تاپولماز. 2- قُنشوموزون گُزو گُتؤرمورو كه گُرَه بيز تَززَه ماشون آلموشوق. 🌹۵۷-‌گُز گُرَن چیزی را که چشم می‌بیند؛ میدان دید مثال: 1- گُز گُرَه‌نی اؤرَگ ایستَر. 2- قوش اوچدو، اوچدو گُز گُرَندَن ایتدی.
خواندنی های سرو
داستان زندگی (52) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۴) نبرد قدرت (۳) سرگرد گرامی لیوان‌ نوشابه‌اش را
داستان زندگی (53) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی(۵) صف‌بندي انقلابي در اواخر دوره‌ی آموزش، زمزمه‌هايی از بیرون به‌گوش می‌رسید. روزنامه‌ی اطّلاعات در مقاله‌ای به امام خمینی (ره) توهین کرده و باعث اعتراض مردم شده بود. درگیری‌هايي در قم، تبریز، کرمان و شهر‌های دیگر رخ داده بود. از اوایل سال پنجاه و هفت، انقلاب شکل جدّی به خود می‌گرفت. تظاهرات، درگیری‌ها، اعتصابات، شعاردادن‌ها، جابه‌جايی دولت‌ها، حکومت نظامی، کشت و کشتار، صدور اعلامیّه‌ها از طرف امام خمینی(ره)، سخنرانی مسئولین گروه‌های مختلف، گروه‌بندی‌ها، تشکیل سازمان‌ها و تشکّل‌های مختلف، و چیز هايی از این قبیل از رخدادهاي عادي شده بود فضای سیاسی، کم کم، خودش را در نیروی هوايی نيز آشکار می‌ساخت. تعدادی از همافرها و دیگر نیروهای رسمی را دستگیر کرده بودند. در واحد خدمات پرسنلی هم سرکار استوار باریکانی که اهل طالقان بود از طیف سیاسی مذهبی بود. یکی از گروهبان ها هم گه سیاسی و احتمالا از چپی‌ها بود ولی حتّی یک کلمه هم حرف نمی‌زد، کارش را دقیق انجام می‌داد، به‌موقع می‌آمد، به موقع می‌رفت، و منتظر پایان دوره‌ی تعهّدش بود که از نیروی هوايی استعفا داده و خارج شود، درهمین روزها، دوره‌ی تعهّدش به پايان رسيد و بلافاصله استعفا داد و از نیروی هوايی خارج شد. بعداً یکی از درجه‌دارها او را در تظاهرات دیده بود که در پیشاپیش تظاهر کننده‌ها حرکت می‌کرده. نيروها‌ي دفتر خدمات پرسنلي هم به سه گروه تقسيم شده بودند. ستوان شمس سردسته‌ی طرفداران شاه بود. او با چند نفر از گروهبان‌ها که همشهري او نيز بودند به تظاهرات طرفداران قانون اساسی شاهنشاهی می‌رفتند. سر دستگی طرفداران انقلاب هم افتاه بود به گردن عظیم. ستوان سوّم محرابیان، استوار باریکانی علنا در این گروه بودند و یکی دونفر نیز گرایش‌شان به این سو بود ولی خیلی بروز نمی دادند. رفتار سرگرد گرامی هم نشاندهنده‌ی این بود که قلبا حامی انقلابیون بود. از جمله آن‌ها، کوبیدن ستوان شمس، نیروی رسمی و مسئول واحد بود درمقابل عظیم که نیروی وظیفه و موقت بود. سرکار استوار قاسمی‌دوست هم که سال‌های آخر خدمتش را می‌گذراند. مزاح می‌کرد و می‌گفت:" رَی! هرکس کباب کوبیده فعلی منو که الأن هرروز می خورم، بتونه به کباب برگ تبدیل کُنه من طرفدار اون هستم." حالا بگوئید ببینم کی می‌تونه؟ با توجّه به این که معروف شده بود نیروی هوايی طرفدار انقلاب است، سرکار استوار لباس فُرم خود را می‌پوشید و برای خریدن گاز و نفت خارج از نوبت مي‌رفت که معمولاً صف‌های طولانی براي خريد آن‌ها تشكيل مي‌شد. مردم هم به احترام نیروی هوايی اجازه می دادند ایشان خارج از صف، نفت یا کپسول گاز خودش را خريده و برود و از این بابت بسیار هم خوشحال بود.
دایاناتلو خانوم 1.mp3
14.29M
داستان ترکی از الطاف امام رضا علیه‌السّلام به مناسبت دهه کرامت 1403 (فایل شماره ۱)
دایاناتلو خانوم 2.mp3
11.12M
داستان ترکی از الطاف امام رضا علیه‌السّلام به مناسبت دهه کرامت 1403 (فایل شماره ۲)