eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
209 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
97 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتنگ خورشید شد ستاره به دیدنش آمد خورشید با سر ۱۴۰۲/۰۴/۳۱
دلتنگ خورشید شد ستاره باسر به دیدنش آمد ✍️ 📚 ۱۴۰۲/۰۴/۳۱
پلک نمی زنم به شوق دیدنت سری به من نمی‌زنی ۱۴۰۲/۰۵/۰۱
🔹 عاشورا به روایت استاد عبدالحسین زرین‌کوب ... روز عاشورا بود و قرار بود در مراسمی به همین مناسبت در حضور جمعیتی که هم افراد عادی در آن حضور داشتند و هم افراد تحصیل‌کرده و به‌اصطلاح روشنفکر، سخنرانی کنم. آرام وارد مسجد شده و در گوشه‌ای نشستم. نمی‌خواستم فعلاً کسی متوجه حضورم شود. در خلوت خودم،‌ دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی می‌گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. اما هرچه بیشتر فکر می‌کردم کمتر به نتیجه می‌رسیدم. در همین لحظه،‌ پیرمردی که کنار دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد: «ببخشید،‌ شما استاد زرین‌کوب هستید؟» گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرین‌کوب هستم». خیلی خوشحال شد و از این گفت که چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. در میان صحبت‌هایش با خودم می‌گفتم: «این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن مرا داشته باشد؟» پیرمرد روستایی با آن چهره آفتاب‌سوخته، متین، سنگین و باوقارش می‌گفت مکتب رفته و... حالا هم در اوقات بیکاری یا قرآن می‌خواند یا غزل حافظ. چند بیت جسته‌وگریخته هم از غزلیات خواجه خواند؛ چه زیبا هم غزل حافظ را می‌خواند. پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟» گفت: «سؤالی داشتم.» گفتم: «بفرمایید». پرسید: «شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟» گفتم: «خب بله، صد درصد». گفت: «ولی من اعتقاد ندارم.» پرسیدم: «من چه کاری می‌توانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی برمی‌آید؟» گفت: «خیلی دوست دارم معتقد شوم. یک زحمتی برای من می‌کشید؟ یک فال برایم می‌گیرید؟» گفتم: «ولی من الان دیوان حافظ ندارم». بلافاصله یک دیوان جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: «بفرما». مات و مبهوت نگاهش کردم. دیوان حافظ را از دستش گرفتم و گفتم: «نیت کنید». فاتحه‌ای زیر لب خواند و گفت: «برای خودم نمی‌خواهم. می‌خواهم ببینم حافظ درباره امروز (روز عاشورا) چه می‌گوید؟» شوکه شدم و مردد در گرفتن فال. حافظ و عاشورا؟ اگر جواب نداد، چه؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چه می‌شود؟ با اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه‌به‌کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آن‌ها اندیشیده بودم غزلی به ذهنم نرسید که به‌طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. اما چشمانم را بستم، فاتحه‌ای قرائت کردم و حافظ را به شاخه نباتش قسم دادم و صفحه‌ای را باز کردم و این شعر آمد: زان یار دلنوازم شکری است با شکایت گر نکته‌دان عشقی خوش بشنو این حکایت ... رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت ... از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت ... عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت خدایا! این غزل اگر موضوعش امام حسین (ع) و وقایع روز عاشورا و شب یازدهم نباشد، پس چه می‌تواند باشد؟... این غزل، باید به‌طور ویژه برای همین مناسبت سروده شده باشد. بیت اولش را که خواندم، پیرمرد از بیت دوم شروع به زمزمه‌کردن با من کرد. شعر را از حفظ می‌خواند و گریه می‌کرد، طوری که چهار ستون بدنش می‌لرزید؛ انگار داشتم برایش روضه می‌خواندم. گفت: «معتقد شدم استاد. معتقد بودم، ایمان پیدا کردم.» و گریه امانش نداد... حالا دیگر می‌دانستم سخنرانی‌ام را چگونه شروع کنم. آن روز من، روضه‌خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که به‌قول خودشان پای هیچ روضه‌ای گریه نکرده‌ بودند. 🌸🌸🌸🌸🍃🌺🍃🌸🌸🌸🌸
ای آن که تو خالق مه و خورشیدی! روشنگر راه رهرو توحیدی با لطف تو می‌رود شب و آید صبح صد شکر که عمر تازه‌ام بخشیدی ۱۴۰۲/۰۵/۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای سبقت از گل‌ قد می‌کشد علف هرز غم‌ بیا بر لب‌ها بنشانیم گل شادی را ۱۴۰۲/۰۵/۰۱
رؤیا و خاطره دوقلو های افسانه ای دست هیچ حادثه‌ای کام اتان را تلخ نمی کند ۱۴۰۲/۰۵/۰۵
کام گشوده است اژدهای زمان خاطره ات با هیچ حادثه‌ای بلعیدنی نیست ۱۴۰۲/۰۵/۰۵
بگذار زیره به کرمان ببرم که با نیش عقرب کسی زانوی غم بغل نگیرد بگذار کورسویی در غبار فتنه‌ی شب از روزنه‌ی مهر بدرخشد و معما کلید شود بگذار کلاف کنم در پاگرد انتظار نگاهم را در پرتو ماه رویت ۱۳۰۲/۰۵/۰۶
۱ اوت، ۱۶.۰۵​.aac
666.7K
. بگذار زیره به کرمان ببرم که با نیش عقرب کسی زانوی غم بغل نگیرد بگذار کورسویی در غبار فتنه‌ی شب از روزنه‌ی مهر بدرخشد و معما کلید شود بگذار کلاف کنم در پاگرد انتظار نگاهم را در پرتو ماه رویت ✍️ 📚 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درآغوش کدام شب پنهان شده ای که هر چه می گردم تعبیر نمی شود رویای سپیدم ... می خزم به دامنه‌ی پلک هایت شاید که طلوع قفل نگاه تو باشد ۱۴۰۲/۰۵/۰۷
نگاه تو و قلب من برای یک جرقه برای یک آتشفشان عشق فقط کافی ست
ماه به ماه مروارید به مروارید عشق فقط کافی ست دل به اطلس بدهی ✍️ 📚
نگاه تو و قلب من برای یک جرقه برای یک آتشفشان عشق فقط کافی ست ✍️ 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیمرغ‌ام عشق کافی ست برای از حضیض من بودن تا اوج به تو رسیدن و ما شدن ۱۴۰۲/۰۵/۰۹
ما که شیدای تو هستبم نه شیدای کسی کی بوَد در سرمان، غیر تو سودای کسی!؟ قامت سرو تو برده ست، دل از ما صنما! نفریبد دل ما را قد و بالای کسی ما که دلداده‌ی آن نرگس مستیم، کجا قلب ما را ببرد، نرگس شهلای کسی!؟ پای دل بسته به گیسوی تو داریم فقط بر حریم دل ما، کی برسد پای کسی!؟ می بنوشیم و ننوشیم جز از لعل لبت زهر باشد که بنوشیم، ز دریای کسی ما بساییم به آن‌جا که تو هستی سرمان کی ببخشیم غبارش، به دو دنیای کسی!؟ با همین دلق که داریم، بوَد خوش دل‌مان چشم ما نیست به دست کس و دیبای کسی ما گداییم و تو سلطان کرم در دل ما ما نداریم به غیر از تو تمنای کسی ۱۴۰۲/۰۵/۰۹
سیاه پوش شده سپیدم با کدام واژه پر کنم جای خالی‌ات را...